در هجر تو


رفتى و مدينه ماند و من،قلبى اسير خوناب

با خود كشاندم نيمه جان، از كوچه تا به محراب

ماندن چه سخت از بعد تو، بر باغبان بى گل

گلبرگ‏هاى مانده را، شويم به اشك خوناب

كوفه شده در بى كسى، آيينه ى مدينه

در كوچه‏ هاى هر دو شهر، مردى و مرد ناياب

رفتى و تنهامانده ‏ام، شب هاو چاه غربت

جا مانده‏ام، جا مانده‏ام، دل بى قرار و بى تاب

محزون ز ياد هاله ‏اى، كز تو به خاطرم بود

شرح رخت را تا سحر گفتم به روى مهتاب

با خاطرات بودنت بودم ولى چه بودن

از پيكرم جان رفته و، از هر دو ديده ‏ام خواب

عمرى است كه در هجران تو، با ياد رنگ مسمار

سرخ است آن چه مى‏چكد، از چشم خسته‏ ام آب

فرق است بين ما دو تن، گر چه شكسته فرقم

تو كشتى بشكسته و، من مانده بين گرداب

گرداب خون سينه ‏ات، غرقم نمود آخر

من كشته ‏ى داغ توام، اى خسته گوهرناب

بى تو كجا ديده فلك، لبخند بر لبانم

كى ديده كس حيدر شود، يك لحظه بى تو شاداب

يك بار جان دادى و از، ديدار قاتلانت

لحظه به لحظه جان دهم، افتاده در تب و تاب

محراب با خاكش مرا، برده ميان كوچه ‏ها

در كوى تو جان ميدهم، نه كوفه بين اصحاب