دفاع در جنگ ها



1 - دفاع از جان پيامبر صلى الله عليه و آله
در اُحُد، در يورش دو جانبه قريش پس از نافرمانى كمانداران ، و كشته شدن مسلمانان ،وكشته شدن شخصى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله شباهت داشت ، وفرار كردنياران ، على عليه السلام مى فرمايد:
((از چپ و راست ، مشركين قريش يورش مى آوردند، آنها را مى كشتم و به فرار وادارشانمى كردم ، يك وقت متوجّه شدم كه رسول خدا در ميدان نيست ، با خود فكركردم كه آيا خدا اورا به آسمان برده است ؟ پس تصميم گرفتم آنقدر جنگ كنم تا كشته شوم .
در گرما گرم جنگ پيامبر صلى الله عليه و آله را ديدم كه در ميان كشتگان بى رمق افتادهاست ، فورا آن حضرت رابه كنارى آوردم .
تا چشم پيامبر به من افتاد،
فرمود : از ياران چه خبر؟.
گفتم : جمعى كشته و بسيارى فرار كردند.))
با هم صحبت مى كرديم كه ناگهان گروهى بهرسول خدا حمله كردند،
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
يا على شرّ اينها را از من دور كن .
به آنان حمله كردم ، برخى را زخمى و برخى ديگر را كشتم كه فرار كردند.
چون خدمت پيامبر رسيدم فرمود :
آيا نمى شنوى ستايش فرشتگان را؟ فرشته اى ندا مى دهد و مى گويد :
لا فَتى اِلاّ عَلِىّ لا سَيف اِلاّ ذُوالفَقار
(جوانمردى جز على و شمشيرى جز ذوالفقار نيست )

خوشحال شدم و گريستم و بر اين نعمت ، خدا را شكر كردم.))(216)
2 - برخورد بافراريان
در جنگ اُحُد پس از بُحرانى شدن پيكار، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از يك طرف بامشركين مى جنگيد و از طرف ديگر فراريان را تعقيب مى كرد و به سَرشان فرياد مى زدكه به كجا مى رويد؟
خليفه دوم مى گويد :
در حال فرار بوديم كه على به ما حمله كرد، در حالى كه چشمان او خونين و از شمشير اومرگ مى باريد.
با مهربانى به او گفتم :
اين رسم عرب است گاهى عقب مى نشيند و گاهى حمله مىكند.(217)

3 - دفاع با 80 زخمِ كارى
در جنگ اُحُد كه با گوش ندادن به دستورات پيامبر صلى الله عليه و آله در حفظ تنگهحسّاس سپاه اسلام از دو سو دچار يورش و تهاجم گرديد.
و حضرت حمزه به شهادت رسيد.
تنها مدافع صف پيكار على عليه السلام بود كه 80 زخم عميق از شمشير و نيزه و تيربر تن برداشت ،
پس از جنگ در بستر بيمارى بگونه اى افتاده بود كه جرّاح سرگردان شد، تا زخمى رامى دوخت و مى خواست زخم كنار آن را بدوزد، زخم دوخته شد پاره مى شد.
امّا فردا كه پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام ادامه نبرد با قريش را داد على عليهالسلام كه يكپارچه غرق در خون بود سوار بر اسب براى دفاع آماده شده و روانه غزوه((حمراء الاسد)) گرديد.(218)
4 - شكستن خطّ دفاعى خيبر
وقتى يهوديان پيمان شكستند و خيبر محاصره شد، يهوديان فكر مى كردند كه درونقلعه هاى مستحكم خود در امانند،
زيرا چند حلقه ديوار تو در تو، و درب ورودى بزرگ ، يهوديان را در خود گرفتهبود، و شجاعان و دلاوران آنها بالاى ديوارها به كمين نشسته بودند، و هر چند وقت يكباربزرگ قهرمان آنان (مرحب خيبرى ) دروازه را باز مى كرد و به مسلمانان يورش مى آورد.
روز اوّل خليفه اوّل و روز دوّم خليفه دوم و روز سوّم خالد به خطّ مقدّم رفتند، امّا فراركردند، كه رسول خدا فرمود:
لاَ عطيَنَّ الرّايَةَ غَدا رَجُلاً يُحِبُّ اللّه وَ رَسُولَهُ وَ يُحِبُّهُ اللّه وَ رَسُولُهُ، يَفتَحُ اللّهُ عَلىيَدَيهِ
(فردا پرچم اسلام را به دست كسى مى سپارم كه خداوند و پيامبر رادوست دارد و خدا وپيامبر صلى الله عليه و آله او را دوست دارند و خدا با دست او مسلمانان را پيروز مىكند.)

چون على عليه السلام دچار چشم درد بود و حضور نداشت ، آن شبرسول خدا صلى الله عليه و آله على عليه السلام را طلبيد و آب دهان بر چشم مباركشماليد و فردا او را به جبهه فرستاد كه مرحب خيبرى يهودى را كشت و دروازه خيبر را كند،كه چهل نفر آن را نمى توانستند بلند كنند، و پيروزمندانه بازگشت.(219)
5 - دفاع از پيامبرصلى الله عليه و آله و سلم در شرائط بُحرانى
پس از فتح مكّه ، قبيله هوازن احساس خطر كردند؛
و با فرماندهى ((مالك بن عوف )) با تمام نيروهاى رزمى و زنان و فرزندان خود تا سهمنزلى مكّه ، محلّى به نام ((اوطاس )) آمده بودند كه درّه عميق و بزرگى بود.
تمام مردان هوازن در دو طرف درّه ، پشت سنگ ها و شكاف كوه ها پنهان شدند تا سپاه اسلامرا غافلگير كنند.
پيامبر صلى الله عليه و آله اعلام جهاد فرمود.
دوازده هزار نفر بافرماندهى على عليه السلام و ده هزار نفر همراه پيامبر صلى اللهعليه و آله بودند،
كه بسيارى از فراوانى لشگر در شگفت ماندند و گفتند:
هرگز شكست نخواهيم خورد.

وقتى سپاه عظيم مسلمين در سرازيرى عميق و گسترده درّه قرار گرفتند، مردان هوازنناگهان از هرطرف حمله كردند، و چون مسلمانان غافلگير شده بودند، نظم سپاه به همريخت ، و همه فرار كردند كه :
ده نفر با پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند.
حضرت فرياد زد :
اى انصار كجا فرار مى كنيد؟

نسيبه دختر كعب مازنيه بر صورت فراريان خاك مى پاشيد و مى گفت :
كجا فرار مى كنيد؟

خليفه دوم را در حالِ فرار ديد و گفت :
واى بر تو به كجا مى گريزى و پيامبر را تنها گذاشتى ؟

خليفه دوم جواب داد :
هذا اَمرُ اللّهِ
((اين فرار را خدا خواسته است .))
9 نفر از بنى هاشم و يك نفر ديگر فرزند امّ ايمن بود كه ايستادگى كردند تا شهيدشدند.
و على عليه السلام روبروى پيامبر با دشمنان مى جنگيد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله به عباس ، عموى خود كه صداى رسائى داشت دستور دادكه فرياد بزند.
و او فرياد مى زد :
اى اصحابِ سوره بقره
اى اصحابِ بيعت شجره
بياد آوريد پيمانى كه با پيامبر بسته ايد.
و جنگ آوران هوازن از هر طرف حمله مى كردند و كار بر پيامبر صلى الله عليه و آله سختشد كه دست به دعا برداشت .
تا آنكه امداد الهى فرا رسيد، و با كمك فرشتگان قوم هوازن فرار كردند، و آرام آراممسلمانان گرد آمدند كه اين آيه نازل شد:
لَقَد نَصَرَكُمُ اللّهُ فى مَواطِنٍ كَثيرَةٍ وَ يَومَ حُنَينٍ(220)
((و خدا شما را در موارد زيادى يارى كرد، و در روز حُنين ))
در اين لحظه هاى حسّاس همه ديدند كه پايدارى و مقاومت امام على عليه السلام نقش تعيينكننده اى در حفظ جان پيامبر صلى الله عليه و آله داشت ، وعامل گِرد آمدن دوباره سربازان اسلام شد.
6 - پذيرش ماءموريت دفاع در شرائط سخت
سه نفر از مشركين به بُت بزرگ ((لات )) سوگند خوردند كه پيامبر را بكشند، و درجائى كمين كرده منتظر فرصت بودند،
على عليه السلام مريض بود ونتوانست براى نماز صبح به مسجد بيايد،
رسول خدا صلى الله عليه و آله پس از نماز فرمود:
(چه كسى مى رود تا اين سه نفر مشرك را ادب كند؟ گرچه دروغ مى گويند وقاتل من نيستند.)
هيچكس از حاضران در مسجد پاسخ مثبت نداد.
رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
گويا على عليه السلام در ميان شما نيست .
قتاده پاسخ داد :
على مريض است ، اجازه مى دهيد او را با خبر سازم ؟.
پيامبر صلى الله عليه و آله اجازه داد.
اصحاب به آن حضرت اطّلاع دادند و على عليه السلام فورا خود را آماده كرد، و ماءموريترا پذيرفت ، گويا اصلا درد و ناراحتى نداشت .
پس از پيمودن راهِ دشوار خود را به آن سه نفر رساند.
آنان تا على عليه السلام را شناختند، گفتند :
فرقى نمى كند، به جاى پيامبر صلى الله عليه و آله پسر عمو و دامادش را مى كشيم .
على عليه السلام فرمود كه :
يكى از آنان كه دلاور بى نظيرى بود به من حمله كرد و چند ضربه بين ما رد وبدل شد.
ناگاه بادِ سُرخى وزيد و صداى پيامبر را شنيدم كه فرمود:
((يا على بند زره او را باز كردم بر شانه اش ضربتى فرود آور))
ضربتى زدم ولى كارگر نيافتاد.
سپس صداى پيامبر صلى الله عليه و آله را شنيدم كه فرمود:
((زِرِه را از روى رانش كنار زدم ، حمله كن .))
فورا ضربتى زدم كه كارش را ساخت ، و سرش را جدا كردم ، دو نفر ديگر تسليم شدندو گفتند:
ما را نزد پيامبر ببر تا با رحمت خود با ما رفتار كند.
زيرا اين دلاورى را كه بخاك افكندى در نزد ما قدرت جنگ آورى هزار نفر مرد جنگى راداشت ، ديگر ما را با تو نزاعى نيست .
پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود :
((صداى اوّل از جبرئيل بود، و صداى دوّم از ميكائيل.))(221)

7 - تنها مدافع ومبارز صحنه پيكار
وقتى مسلمانان در اُحُد از دستورات رسول خدا سرپيچى كرده ، و تنگه مهمّ نظامى را رهاكردند، و خالد بن وليد سپاه اسلام را از پشت سَر مورد حمله قرار داد، و حضرتِ حمزه باجمعى شهيد شدند، و شخصى كه شبيه پيامبر بود، كشته شد و همه جا اعلام كردند كه :
((پيامبر خدا كشته شد.))
همه فرار كردند.
تنها على عليه السلام بود كه با چند نفر مقاومت مى كردند.
زيد بن اسيد، به عبداللّه بن مسعود گفت :
آيا اين خبر درست است كه در هنگام سخت اُحد همه فرار كردند؟
عبداللّه بن مسعود گفت :
آرى ، على عليه السلام و ابودجّانه و سهل بن حنيف باقى ماندند.

حدود يك ساعت بعد عاصم بن ثابت ، و طلحة بن ثابت هم به آن سه نفر ملحق گرديدند.
و خليفه اوّل و خليفه دوم فرار كردند و بعد از سه روز خدمت پيامبررسيدند.(222)
در شرح همان لحظه حسّاس و چند ساعتِ سرنوشت ساز نوشتند كه :
پيامبر صلى الله عليه و آله اشخاصى دنبال فراريان فرستاد كه چرا عهد شكستيد؟.
و على عليه السلام راه را بر خليفه دوم بست و فرمود :
چرا فرار مى كنى ؟
گفت :
اين عادت عرب است ، گاهى مى گريزد، و گاهى حمله مى كند،
و گريخت .
پيامبر زخمى شده در گوشه اى افتاده بود، على عليه السلام از فرار عهد شكنان درحالت گريه ، خود را به پيامبر صلى الله عليه و آله رساند.
در آن حال گروه گروه ، مشركان به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله مى كردند و علىعليه السلام آنها را تار و مار مى كرد،
تا مى خواست كمى استراحت كند، گروه ديگر يورش مى آوردند و پيامبر صلى الله عليهو آله مى فرمود :
(على ، شرّ اينها را از من باز دار)
و حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با آنها مى جنگيد كه يا كشته مى شدند و يافرار مى كردند.
در آن لحظه هاى حسّاس ناگاه شمشير امام على عليه السلام شكست .
خدمت رسول خدا آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله ذوالفقار را به حضرت اميرالمؤ منينعليه السلام داد كه در تداوم حملات و جانفشانى امام على عليه السلام ،رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
((على جان " صداى جبرئيل را مى شنوى كه بين زمين و آسمان مى گويد :
لافَتى اِلا عَلِىّ لاَسَيفَ اِلا ذُوالفَقَار (223)
(جوانمرد دلاورى جز على عليه السلام و شمشيرى چونان ذوالفقار وجود ندارد)

حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام مى فرمايد :
اشك در چشمان من لغزيد و خدا را شكر كردم ، و به دفاع ادامه دادم .
جبرئيل به پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
اِنّه منّى وَ اَنَا مِنهُ
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز فرمود:
وَ اَنَا مِنكُما
(من هم از شما هستم )

مشركين ، پيامبر صلى الله عليه و آله و امام على عليه السلام را در محاصره داشتند، وهيچكس به كمك نيامد،
در آن حال چشم پيامبر صلى الله عليه و آله به ابودجّانه افتاد كه در كنارِ امام علىعليه السلام مى جنگيد، خطاب به او فرمود:
((ابودجّانه من بيعت خود را از تو گرفتم ، برو))
و او در حالى كه گريه مى كرد، گفت :
يا رسول اللّه تو را رها كنم و به طرف زن و دنيا بروم ؟ به خدا سوگند چنين نمى كنم.
آنقدر ادامه داد تا آنكه از فراوانى زخم ها بر زمين افتاد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فورا او را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آورد وتنها به دفاع از جان پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخت تا آنكه 94 زخم كارى بر اوزدند، با فراوانى زخمها و رفتن خونِ زياد، 16 مرتبه به هنگام حمله كردن بر زمين افتادكه فورا بلند مى شد،
و چهار مرتبه جبرئيل به صورت مردى نيكو صورت امام على عليه السلام را بر سرپانگهداشت .
پيامبر صلى الله عليه و آله نگاه به قدم هاى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام كردكه تعادل ندارد، دست به دعا بلند كرد و فرمود:
(پروردگارا مرا وعده دادى كه دين خود را قوى و پيروز گردانى ، اگر بخواهى بر تودشوار نيست )

نسيبه دختر كعب كه وضع را چنان ديد (قبلا به سربازان آب مى داد) خود را در پيش روىپيامبر صلى الله عليه و آله قرار داد و هر كس كه حمله مى كرد، او دفاع مى كرد كه 13زخم برداشت .
يكى از زخم ها چنان كارى بود كه تا يكسالمشغول معالجه آن بود.
درآن حال يك نفر از مسلمانان در حال فرار بود، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :
(حال كه فرار مى كنى سپر خود را بيانداز)

سِپَر را انداخت و نسيبه سِپَر را گرفت و مردانه ايستاد،
ناگاه مُشركى آمد و ضربتى زد كه نسيبه آن را با سپر دفع كرد و شمشيرى به اسبشزد كه از پاى در آمد.
پيامبر عبداللّه فرزند نسيبه را صدا كرد كه به كمك مادر بيايد.
عبداللّه فورا جلو آمده آن مشرك را با كمك مادر كشتند.
مشرك ديگر آمد ضربتى بر عبداللّه زد، كه نسيبه فورا آن مشرك را با ضربتى از پاىدر آورد.
در اين لحظه پيامبر صلى الله عليه و آله چنان خنديد كه دندان هاى عقب او پيدا شد وخطاب به نسيبه فرمود:
قصاص كردى .
و آنگاه دعا كرد:
((اَللَّهُمَّ اجعَلهُم رُفَقَائى فِى الجَنَّةِ))
(خدايا آنها را دوستان من در بهشت قرار ده .)

و فرمود :
بارَكَ اللّه عَلَيكُم مِن اَهلِ بَيتى لِمَقامِكَ خَيرٌ مَن مَقام فلان و فلان
(براى مقام ارزشمندى كه دارى بركات الهى ازاهل بيت من بر تو باد كه بر فلانى و فلانى برترى)(224)

امّا آن كس چون پروانه گِرد شمعِ وجود پيامبر مى گَشت و دفاع مى كرد، امام على عليهالسلام بود.
دراين لحظه هاى حسّاس 5 نفر تصميم گرفتند تا پيامبر را به شهادت برسانند.
اسامى آنها به شرح زير است :
1 - عبداللّه بن شهاب كه پيشانى پيامبر را مجروح كرد.
2 - عتيبه فرزند ابى وقاص ، با سنگ دندان هاى رباعى پيامبر را شكست .
3 - ابن قميئه ليثى كه زخمى بر صورت پيامبر صلى الله عليه و آله واردساخت ، و چنان ضربه شديد بود كه دنده هاى كلاه پيامبر صلى الله عليه و آله درصورت آن حضرت فرو رفت كه ابوعبيده جرّاح آنها را با زحمت و با دندان هاى خود درآورد كه چهار دندان او شكست .
4 - عبداللّه بن حميد كه در هنگام حمله به دست ابودجانه كشته شد.
5 - اُبىّ بن خلف ، كه به دست پيامبر كشته شد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام تنها 26 سال داشت كه جانانه از پيامبر صلى اللهعليه و آله دفاع مى كرد.
چون خبر كشته شدن پيامبر صلى الله عليه و آله پخش شد،
و مهاجمانى كه به پيامبر صلى الله عليه و آله حمله كردند، به وسيله امام على عليهالسلام كشته شده و تار و مار گشتند، اكثر افراد قريش فكر كردند كار تمام شد.
زيرا مى گفتند :
مسلمانان گريختند
و پيامبر هم كشته شد،
آنگاه مشغول ارزيابى كشته ها بودند تا جنازه پيامبر را شناسائى كنند،
و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم صلاح نديد كه اين شايعه تكذيب شود تا دشمنيورش مجدّد نياورد.
على عليه السلام و ابودجانه و نسيبه ، پيامبر صلى الله عليه و آله را به طرف ((شعب))(225) حركت دادند، در درختان خرما پنهان شده به سلامت به شهر آيند وبراى عمليات فردا آماده شوند.
نخستين كسى كه پيامبر را شناخت ((كعب مالك )) بود كه فرياد زد:
((هان مسلمانان پيامبر صلى الله عليه و آله زنده است )).

كه بااشاره رسول خدا صلى الله عليه و آله ساكت شد.
پيامبر صلى الله عليه و آله به دهانه درّه رسيد.
برخى از مسلمانان كه در آن اطراف بودند، با شرمندگى اطراف پيامبر را گرفتند وحضرت اميرالمؤ منين على عليه السلام با سپر آب مى آورد ورسول خدا صلى الله عليه و آله خون هاى صورت خود را مى شُست و مى فرمود :
اِشتَدَّ غَضَبُ اللّهِ عَلى مَن اَدمى وَجهُ نَبِيِّهِ
(خشم خدا شدت گرفت برملتى كه صورت پيامبر خود را خونين كردند.)

در اين لحظات حسّاس (حدود ظهر) ابوسفيان و عكرمه در حالى كه بت هاى بزرگ خود را دردست داشتند شعار مى دادند كه :
اَعلُ هُبَل
(بزرگ است بت هبل )

رسول خدا صلى الله عليه و آله به مسلمانانى كه اطراف او بودند دستور دادشعاربدهند:
اللّهُ اءعلى وَ اءجَلّ
(خدا بزرگتر و تواناتر است )

ابو سفيان شعار را عوض كرد كه :
نحن لنا العُزّى وَ لاعُزّى لَكُم
(ما بُت بزرگ عُزّى داريم و شما نداريد.)

پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد، بگويند:
اللّهُ مولانا وَ لا مُولا لَكُم
(خداوند مولاى ماست و شما مولائى نداريد.)

ابوسفيان داد زد كه :
امروز به عوض روز بدر.

پيامبر صلى الله عليه و آله به مسلمانان دستور داد بگويند كه :
(اين دو روز مساوى نيست كشتگان ما در بهشت و كشتگان شما در جهنّم مى باشند.)

ابوسفيان كه از پاسخ ‌هاى كوبنده مسلمانان در شگفت بود گفت :
(وعده ما و شما سال آينده )
و راه مكّه را در پيش گرفت .(226)
و مسلمانان نماز جماعت را در حالى كه پيامبر صلى الله عليه و آله از شدت زخم ها نشستهنماز مى خواند اقتدا كردند، و پس از نماز وارد ميدان اُحد شدند تا 70 كشته خود را دفنكنند و آفتاب درحال غروب كردن بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و همراهان بهمدينه باز گشتند.