نصيحت اميرالمؤمنين به معاويه











نصيحت اميرالمؤمنين به معاويه



علي عليه السلام و ياران از بليخ کوچ کرده در رقه فرود آمدند اهل رقه از هواداران عثمان بن عفان و طرفداران معاويه بودند. وقتي لشکر اميرالمومنين عليه السلام را ديدند به حصارهاي خويش پناه بردند و درها را بستند، چون علي عليه السلام و لشکر او در کنار آب فرات فرود استقرار يافتند بار ديگر نامه اي به اين مضمون براي معاويه نوشت:

از عبدالله علي اميرالمومنين عليه السلام به معاوية بن صخر:

خداي تعالي را بندگاني هست که ايمان به تنزل و غرفان به تأويل و تفقه در دين دارند. خداوند فضيلت آنان را در قرآن بيان فرمود و شما آن زمان با محمد

[صفحه 127]

مصطفي صلي الله عليه و آله دشمن بوديد، به قرآن ايمان نداشتيد و با رسول خدا صلي الله عليه و آله و مومنان مي جنگيد، تا خداي تعالي رسولش محمد مصطفي صلي الله عليه و آله را قدرت و قوت داده، پيروز و نصرت کرامت فرمود، و جماعتي به ميل و رغبت و طايفه اي به اجبار اسلام آوردند. زيبنده هيچ عاقل نيست حق احمد مصطفي صلي الله عليه و آله را نشناسد و قدر او را نداند و پاي از حد خويش بيرون نهد.

اي معاويه بدان که سزاوارتر به امر خلافت کسي باشد که نبي صلي الله عليه و آله را نزديک تر و کتاب الله را عالم تر. در اسلام و مسلماني سابق تر و در راه خدا مجاهدتر باشد.

از خدايي که نزد او خواهيم رفت بترس و پروا داشته باش. حق را از باطل باز شناس. بهترين بندگان آن است که به عمل خويش عمل کند. شما را به کتاب خداي رباني و سنت محمدي مي خوانم، اگر قبول کنيد، هدايت، رشد و سعادت شما تأمين مي شود، اگر نپذيريد و راه اختلاف و عصيان انتخاب کنيد. در ضلالت و جهالت به هلاکت مي رسيد.

معاويه نامه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را خواند و جوابي بي ادبانه به اين مضمون نوشت:

اما بعد اي علي بن ابي طالب عليه السلام اگر تمامي حسد را قسمت کنند نه جزء آن در دل توست و يک جزء ديگر در جمله عالميان است، چون خلافت بعد از نبي صلي الله عليه و آله بر هر کسي معين و مقرر گرديد، تو او را حسد بردي، و بر او فزوني جسته اي، و ما آثار حسد را در اقوال، افعال، حرکات و سکنات تو مي ديديم و هر گاه از تو بيعت مي خواستند تو را به اجبار و اکراه مي کشيدند تا از تو بيعت بگيرند. من از آنچه تو با عثمان بن عفان کردي هرگز فراموش نمي کنم با شما پيکار خواهم کرد، تا کشندگان او را قصاص کنيم يا خود به عثمان ملحق شويم.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام در جواب او چنين نوشت:

اي معاويه! در نامه ات مرا به حسد متهم کردي، معاذ الله! در جهان به هيچ کسي حسد نبرده ام تا به تو امثال تو حسد ببرم، اما اکراه نمودن من در امر خلافت و تأخير در بيعت از تو و هيچ کس باکي ندارم و آن را به اين دليل نمي پذيرفتم، چون وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله وفات يافت و بين مهاجر و انصار اختلاف پديد آمد، هر طايفه اي مي گفت خليفه از ما باشد.

[صفحه 128]

قريش مي گفتند:

چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از ما بوده پس خليفه بايد از ما باشد. قريش با همين سخن خلافت را از انصار ربودند، و حال آنکه ما اهل بيت مصطفاييم و به خلافت از همه کس سزاوارتريم.

اي معاويه! آن زمان که مردم با ابوبکر براي خلافت بيعت کردند، پدر تو ابوسفيان نزد من آمد و گفت: تو به خلافت لايق تر و از پسر ابوقحاقه لايق تري، من تو را يار و معين هستم، و اگر بخواهي براي دفع مخالفين، مدينه را پر از سواره و پياده مي کنم تا پسر ابوقحاقه را کنار بزني. من رضا ندادم و قبول نکردم و نخواستم که ميان امت محمد صلي الله عليه و آله اختلاف و جنگ پديد آيد، به خدا سوگند پدرت اين سخن را از سر صدق و صفا و اعتقاد مي گفت؛ اگر تو هم حق مرا بشناسي چنان که پدر تو مي شناخت راه هدايت و رشد را بازيابي، اگر مرا شناختي و در پي مخافت و منازعه باشي، پس آماده باش تا به سوي تو بيايم، اما حديث کشتن عثمان، همه خلق مي دانند که مرا در قتل او هيچ دخالتي نبود، آن زمان من در خانه خويش نشسته بودم و آنچه بر سر او آوردند راضي نبودم.

معاويه در جواب اميرالمومنين عليه السلام نوشت:

اما بعد: خداي تعالي محمد صلي الله عليه و آله را به رسالت برگزيد. او را امين وحي و رسول براي خلق گردانيد از ميان مهاجر و انصار و اخيار مسلمين براي او ياران و وزيران و معيناناني قرار داد، هر يک از آنان را فضيلتي و منزلتي بود، فاضل ترين اصحاب او ابوبکر صديق بود که بعد از او به خلافت قيام کرد، و پس از او عمر بن خطاب و بعد از او عثمان بن عفان به خلافت نشستند و تو پيوسته با ابوبکر و عمر مخالف بودي و با آنان دشمني داشتي، تا عمرشان به پايان رسيد و بعد از آنها نسبت به عثمان بن عفان ليفه زمان شديدترين کينه ها را روا داشتي، در حالي که به سبب خويشاوندي با رسول خدا صلي الله عليه و آله بايد حرمت او را نگه مي داشتي، با او قطع رحم کردي، محاسن او را معايب جلوه دادي، پياده و سواره را دعوت کردي و تحريض نمودي تا در حرم رسول الله صلي الله عليه و آله به او حمله بکنند و او را بکشند، و بر اهل او جفا کردند و تو صداي نوحه و زاري او و فرزندانش را مي شنيدي، و کمکي به او نرساندي، به خدا سوگند اگر به ياري او قيام مي کردي و اهل آشوب را نصيحت مي نمودي هيچ کسي به او آسيبي نمي رسانيد اما تو دوست داشتي که او را در آن غوغا بکشند، دليل اين سخنم اين است که امروز کشندگان او را در خدمت

[صفحه 129]

خويش عزيز و مکرم مي داري و آنان در لشکر توأند و ياور و معين و بازوان تواناي تو هستند و حال اينکه تو از قتل عثمان اظهار بي گناهي مي کني. اگر راست مي گويي، قاتلين عثمان را نزد من بفرست، تا قصاص کنم آن گاه من در خدمت تو باشم و تو را اجابت کنم، والا بين من و شما غير شمشير راهي نيست. والسلام.

جواب سخت و مستدل اميرالمومنين به معاوية بن صخر[1] .

اما بعد نامه تو به من رسيد، در آن نامه ياد آور شده اي که خداي تعالي مصطفي صلي الله عليه و آله را براي دين خويش اختيار کرد و او را به کساني از يارانش که تائيدشان کرد ياري فرمود. همانا روزگار چيزي شگفت از تو بر ما نهان داشت، خبر دادنت از احسان خدا به ما و نعمت نبوت که چتر آن را بر سر ما برافراشت. در آن يادآوري چونان کسي هستي که خرما به هجر رساند يا آن که آموزگار خود را به مسابقه بخواند، و گمان بردي که برترين مردم و فاضل ترين افراد فلان اند و فلانند، اگر آنچه گفته اي از هر جهت درست باشد، تو را چه بهر از آن؟ و اگر نادرست باشد، تو را چه بهره از آن؟ و اگر نادرست باشد تو را از آن چه زيان؟ تو را بدين کار چه مربوط که چه کسي برتر است و که فزون تر؟ و که رعيت و که رهبر؟ آزاد شدگان و فرزندان آزاد شدگان را چه مي رسد به فرق نهادن ميان نخستين مهاجرين و ترتيب رتبه آنان و شناساندن درجه آنان.

هرگز! آوازي است نارسا و گفتاري است نه ناسزا که محکومي به داوري نشيند و ناداني خود را صدر مجلس عالمان ببيند. اي مرد! چرا در جاي خويش نمي نشيني؟ و کوتاه دستي خويش را نمي بيني؟ و آن را که با قدرت تو سازگار است نمي گزيني؟ تو را چه زيان که چه کسي شکست خورد؟ و چه سود از اين که چه کسي گوي پيروزي را برد؟ تو در بيابان گمراهي رواني و از راه راست رويگردان، من آنچه مي گويم نه براي آگاهانيدن توست، که آن نزد تو پيداست، بلکه گفته من به سبب يادآوري نعمت خداست.

ديدي مردمي را از مهاجرين که در راه خدا شهيد شدند و همگان از قضيلتي برخوردار بودند، تا آن که شهيد ما (حمزه عليه السلام) شربت شهادت نوشيد، و به سيدالشهدا ملقب گرديد، و رسول خدا صلي الله عليه و آله در نماز بر او هفتاد تکبير گفت.

[صفحه 130]

نمي بيني مردماني در راه خدا دست خود را دادند و ذخيرتي از فضيلت براي خود نهادند و چون يکي از ما ضربتي رسيد و دست وي جدا گرديد، طيارش خواندند که در بهشت به سر مي برد و ذوالجناحين که با دو بال پرواز مي کند، اگر خداي تعالي خودستائي را نهي نکرده بود، فصيلت هاي فراواني از خويشتن نقل مي کردم که دلهاي مومنان با آن آشناست و در گوش شنوندگان خوش آواست، لاف زدن را کنار بگذار و بر آهن سرد مکوب. ما پرورده هاي خداييم و مردم پرورده هاي مايند.

زناشويي پيامبر صلي الله عليه و آله با خاندان شما، عزت ديرين و فضيلت و پيش را از ما باز نمي دارد، شما چگونه و کجا با ما برابريد! که از ميان ما پيامبر صلي الله عليه و آله برخاست و از ميان شما تکذيب کننده (ابوجهل)،از ما اسدالله و از شما اسدالاحلاف، از ما دو سيد جوانان بهشت برخاست و از شما کودکاني که نصيب آنان آتش است؛ سيدة نساءالعالمين از ماست و حمالة الحطب (هيزم کش دوزخيان) از شماست.

فضليت هاي بيشمار از اين قبيل ما را و فضيلت هاي بسيار راست...

گمان باطل در مغز خود پروراندي که به خلفا حسادت کردم و به آنان کينه ورزيدم اگر چنين است، تو را چه جاي باز خواست است؟ جنايتي بر تو نيامده تا از تو پوزش طلبم «نه تو را ننگ است و نه عرصه بر تو تنگ» اما کشتن عثمان را به يادآوري، حق داري سؤال کني و بپرسي چون با او خويشاوندي، انصاف بده! کدام يک از ما دشمني اش با عثمان بيشتر بود؟ من که ياري خود را از وي دريغ نداشتم و او را به نشستن واداشتم؟ يا تو، چون از تو ياري طلبيد، سستي ورزيدي تا مرگ به سراغ او آمد و حکم الهي بر وي جاري شد؟ از اين که بر عثمان به سبب برخي بدعتها خرده مي گرفتم، پوزش نمي خواهم؛ مگر ارشاد و هدايتي که کردم گناه است تا پوزش بخواهم؟

گفتي من و يارانم را جز به شمشير نيست، مرا با اين سخن خنداندي، کي پسران عبدالمطلب را ديدي که از پيش دشمنان عقب نشيني کنند و از شمشير بترسند، زوداکسي را مي جويي که تو را جويد، و آن را که دور مي پنداري به نزد تو آيد، من با لشکري از مهاجرين و انصار و تابعين به سوي تو مي آيم: لشکري بسيار گرد آن به آسمان برخاسته، جامعه هاي مرگ به تن پوشيده و خوش ترين ديدار براي آنان شهادت و لقاي پروردگارشان است. لشکري که از فرزندان

[صفحه 131]

بدريان با شمشيرهاي هاشميان که در رزم ديدي با برادر و دايي و جد و خاندان او چه کرد، و از ستمکاران دور نيست.[2] .

چون نامه اميرالمومنين به معاويه رسيد، مضطرب و متحير شد، و ندانست که نامه را چه جوابي بنويسد، عاقبت اين بيت شعر را در جواب آن حضرت نوشت:


ليس بيني و بين قيس عتاب
غير طعن الکلي و ضرب الرقاب


اميرالمومنين در جوابش اين آيه را نوشت:

انک لا تهدي من احببت و لکن الله يهدي من يشاء و هو اعلم بالمهتدين.[3] .



صفحه 127، 128، 129، 130، 131.





  1. نامه:26 نهج البلاغه عبده، ص426.
  2. نهج البلاغه، نامه 28.
  3. قصص: 56.