علي و كوفه











علي و کوفه



اميرالمؤمنين علي عليه السلام با شنيدن اخبار شام و اجتماع آنان در صفين، مردم را در مسجد کوفه جمع کرد و خطبه اي بليغ با اين عبارت بيان کرد:

ايها الناس! ان معاوية بن ابي سفيان قد وادع ملک الروم و سار الي صفين. اهل الشام عازما علي حربکم فان غلبتموهم استعانوا عليکم بالروم، وان غلبوکم فلا حجاز ولا عراق؛ وقد زعم معاوية لاهل الشام انهم اصبر منکم علي الحرب، هذا کلام يستحيل عن الحق، لانکم المهاجرون و الانصار و التابعون، و القوم اهل شبهه و باطل...

ياران و دوستان! معاويه با قيصر روم با تحفه و هدايا به صلح نشست و خود را از خطر تهاجم او رهانيد و اکنون با لشکري از اهل شام در صفين فرود آمده است و عزم جنگ با ما را دارد و رجز مي خواند. شما بايد مردانه مقاومت کنيد، بدانيد اگر مغلوب شما شود از قيصر روم مدد خواهد هواست و اگر بر شما پيروز شود نه عراق براي شما مي ماند و نه حجاز. معاويه اهل شام را در شجاعت و استقامت و جنگ آوري بر شما اهل کوفه برتر مي داند و آنان را صبورتر مي خواند. اين کلام، سخني باطل و محال است، به دليل اينکه آن قوم اهل شبهه و ضلالت اند و شما از مهاجر و انصار و تابعين هستيد و حق و حقيقت با شماست، پس اهل باطل با اهل حق برابر نيستند برخيزيد و خون فاسقين و قاسطين را بريزيد، در عين حال در اين باب با شما مشورت مي کنم، نظر و رأي شما چيست و مصلحت را در چه مي دانيد؟

عمار ياسر قبل از همه برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! ما در زير فرمان تو هستيم، هر چه سريع تر حرکت کنيم و در مقابل آن مغروران و گمراهان قرار گيريم نيکوتر است در آن جا بار ديگر آنان را نصيحت و موعظه فرماييد اگر راه رشد هدايت را بر ضلالت و جهالت برتري دهند و حق را قبول کنند، به سعادت و نيک بختي نايل شوند، اگر بر ضلالت و جهالت اصرار ورزند و در انديشه باطل بمانند با آنان به نبرد پردازيم و ره جد و جهدي که داريم قرية الي الله انجام مي دهيم، والله خير الحاکمين.

[صفحه 113]

سپس قيس بن سعد بن عباده برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! مصلحت آن است که هر چه زودتر ما را به جنگ دشمنانمان ببري تا در مقابل آنان پيکار کنيم، چون جهاد در مقابل اين قوم براي ما از جنگ در مقابل روم و ترک و ديلم محبوب تر است، اينان دين خدا را خوار مي شمرند، اولياي خدا را به چشم استهزاء مي نگرند، با اصحاب رسول خدا به اندک چيزي خشم مي گيرند و عقوبت بسيار مي کنند و مي زنند يا حبس مي کنند و مال آنان را غنيمت مي شمرند و براي خود حلال مي دانند.

در اين ميان سهل بن حنيف انصاري برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! ما تو را مطيع و فرمانبرداريم با دوست تو دوستيم و با دشمن تو دشمن، با هر که کسي صلح کني صلح مي کنيم و با هر که جنگ کني مي جنگيم، رأي ما رأي شماست هر وقت ما را بخواني، لبيک مي گوييم و به هر خدمتي امر کني امتثال فرمان مي کنيم، تا مرا يک لحظه جان نفس باقي باشد، در رکاب تو باشم و از فرمان تو تخلف نمي کنم.

پس از سهل، زيد بن صوحان العبدي برخاست و گفت:

يا اميرالمومنين! جنگ کردن با اين قوم براي ما جايز است چون شک و شبهه اي باقي نمانده تا در آن تأمل کنيم، چگونه در دفع اعوان ظلمه و احزاب و شياطين درنگ کنيم آنان که در دين مسلماني حقي ندارند و بنيانگذاران نفاق و شقاق و ظلم و ستم هستند، نه از مهاجرين و انصارند و نه از تابعين، در پيکار با معاويه و پيروان او بايد تسريع و تعجيل کرد؛ چون اگر هر چه بيشتر مهلت يابند عده و عده بيشتري فراهم مي سازند و قوت گيرند و سرکوبي آنان دشوارتر مي شود. پس کار امروز به فردا نيفکنيم.

پس از او ابوزينب بن عوف به پا خاست و گفت:

يا اميرالمومنين! اگر ما! صراط حق و طريق هدايتيم تو رهبر و هادي ما هستي و اجر عظيم و بهره وافي براي توست و اگر بر ضلالت و طريق باطليم، وزر و وبال گمراهي ما به گردن توست، چون به فرمان تو به جنگ معاويه مي رويم و به سبب دوستي با تو، دشمني با معاويه را ظاهر کرديم، مي خواهم بدانم که آيا آنچه ما بر آنيم صراط مستقيم و حق مبين است، و دشمن ما معاويه، در گمراهي و ضلالت و کبير؟

[صفحه 114]

اميرالمؤمنين علي عليه السلام فرمود:

اي ابوزينب، بدان که طريق ما طريق حق و شيوه ما شيوه صدق است، اگر با نيت خالص در راه ما گام برداري و ما را نصرت و ياري کني و با دشمنان ما عداوت و مخالفت نمائي، بي شک يکي از اولياي خداي تعالي مي شوي و در روضه رضوان او جاي مي گيري.

عمار ياسر به ابوزينب گفت: اي ابوزينب! ثابت قدم باش و در اجتماع ما تفرقه مينداز، چون اينان حزب الله و حزب رسول الله صلي الله عليه و آله هستند.

عبدالله بن بديل خزاعي از جاي برخاست گفت: يا اميرالمومنين! اگر اهل شام در طلب رضاي خدا بودند هرگز با ما مخالف نمي شدند و بر ضد ما جنگ نمي کردند، بلکه براي حفظ جاه و مال دنيا که فعلا در دست آنان است و همچنين به سبب کينه ديرينه اي که در سينه هاي آنان نهفته است با ما به مقاتله برخاسته اند.

اي مردم! معاويه چگونه با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت مي کند در حالي که برادر و جد و خال و عم او در جنگ ها به دست آن حضرت هلاک شدند به خدا سوگند. اگر سر معاويه را با شمشير ببرند و پهلوي او را بشکافند هرگز به علي عليه السلام بيعت نمي کند.

سپس حجر بن عدي و عمرو بن حمق خزاعي برخاستند و از اهل شام بيزاري جستند و آنان را لعن کردند، علي عليه السلام آنان را از لعن کردن منع کرد. پرسيدند: يا اميرالمؤمنين مگر ما بر حق و آنان بر باطل نيستند.؟

اميرالمومنين عليه السلام فرمود: بلي چنين است، آنان بر باطلند.

پرسيدند: پس چرا از ناسزا گفتن و لعن کردن منع مي فرمائي؟

علي عليه السلام فرمود:

نمي خواهم از زبان شما کلمه ناسزا و لعن خارج شود و اين کار از عادت و اخلاق مؤمنان به دور است، اما دوست دارم که آنان را دعا کنيد، و اين گونه بگوييد: خدايا آنان را به راه راست هدايت فرما، خدايا بين ما آنان اصلاح فرما تا خونهاي آنان ريخته نشود و آنان نصيحت اميرالمومنين را قبول کردند.

[صفحه 115]

بار ديگر عمرو بن حمق خزاعي گفت: اي اميرالمومنين! بيعت من نه به سبب قرابت بين من و توست و نه براي طمع و احسان و ملک و مال از توست، بلکه شيفته پنج خصلت پسنديده شما شده ام و آنها علم، شجاعت، قربت، قرابت و سبقت در اسلام توست، يا علي عليه السلام اگر در راه دوستي تو و عداوت با دشمنانت مرا تکليف کنند، کوه را از جا برکنم، چون رضاي تو باشد، براي من سهل باشد.

اميرالمؤمنين علي عليه السلام از اين کلمات شاد شده و او را چنين دعا کرد:

اللهم نور قلبه بالتقي واهده الي صراطک المستقيم.

آن گاه فرمود: اي عمرو! اي کاش در لشکر من يکصد نفر مثل تو وجود داشت.

سپس حجر بن عدي گفت: اي اميرالمومنين! در لشکر تو هر کسي که هست همه ناصح و نيک خواه و جان نثارت هستند و آرزوي همه آن است که جان را بذل کنند و در رکاب تو به شهادت رسند.

[صفحه 117]



صفحه 113، 114، 115، 117.