معاويه شرحبيل را به جمع آوري لشكر مي فرستد











معاويه شرحبيل را به جمع آوري لشکر مي فرستد



معاويه وقتي جرير نماينده علي عليه السلام به کوفه را باز گردانيد به شرحبيل گفت:

حالا که حق بر تو روشن گرديد و دعوت ما را اجابت کردي بدان اين کار که در پيش گرفتيم جز به حمايت و موافقت عوام الناس مقدور و ميسر نيست، مصلحت اين است که به شهرهاي شام نامه بنويسي و آنان را از ماجراي کشتن خليفه مظلوم به دست علي بن ابي طالب عليه السلام با خبر کني و به ياري ما بطلبي.

شرحبيل گفت: اين کار مهم با نامه حل نمي شود، خود شخصا به شهرها مي روم و مردم را به همراهي تو ترغيب و تشويق مي کنم.

ابتدا به شهر حمص رفت وقتي مردم در مسجد اجتماع کردند، بر منبر نشست و گفت: بدانيد علي بن ابي طالب عليه السلام عثمان را کشته و ميان امت

[صفحه 100]

محمد صلي الله عليه و آله تفرقه انداخته، با مردم بصره به جنگ و منازعه پرداخته، و تمام بلاد را مسخر خود کرده است مگر سرزمين شام را و اکنون لشکر فراهم کرده و در فکر حمله به شام است تا شما را از خانه کاشانه خود آواره کند، هر چه فکر کرديم جز معاوية بن ابي سفيان کسي را قوي در مقابل او نديديم پس برخيزيد و با شمشيرهايتان او را ياري دهيد.

مردم حمص يکپارچه دعوت او را اجابت کردند، شرحبيل به هر شهر از بلاد شام وارد مي شد، مردم را به نصرت معاويه و دشمني و عداوت با علي بن ابي طالب عليه السلام ترغيب مي کرد و مي گفت: برايم يقين حاصل شد که علي بن ابي طالب عليه السلام عثمان را کشته و اکنون فتنه و آشوب به پا مي کند، معاويه خون عثمان را از او مطالبه مي کند، او را ياري کنيد.

مردم به سخنان شرحبيل که مردي سرشناس بود اعتماد مي کردند، تا اين که لشکري انبوه از شهرهاي شام گرد او جمع شدند. شرحبيل آن لشکر را پيش د معاويه آورده، همگي بر دشمني با علي بن ابي طالب عليه السلام اقرار و با معاويه بيعت کردند آنان نيز عهد کردند تا پاي جان در رکاب معاويه بر ضد اميرالمؤمنين علي عليه السلام بجنگند.

در اثناي آن بيعت، مردي فاضل و دانشمند از اهالي سکاسک که نام او اسود بن عرفجه بود شعري مشتمل بر وقايع روزگار و تلاش شرحبيل و جمع شدن لشکر سرود. وقتي در ذکر اميرالمؤمنين علي عليه السلام اين بيت را خواند:


فاحذر اليوم صولة الاسد الورد
اذا جال في رجا الهيجا


معاويه پرسيد: اين شير سرخ که ما را از او مي ترساني کيست؟

گفت: علي بن ابي طالب عليه السلام بردار رسول خدا صلي الله عليه و آله و پسر عم او و شوهر دختر او و پدر دو سبط او و وصي و وارث علم او که جد و خال و برادر تو را کشته است.

معاويه گفت: او را بگيريد.

غلامان خواستند او را بگيرند، شرحبيل گفت:

اي معاويه! او را رها کنيد، او مردي فاضل و از سادات قوم خويش است، اگر او را برنجاني، به خدا سوگند بيعت با تو را نقض مي کنم.

[صفحه 101]

معاويه به ناچار از تصميم خود دست کشيد و گفت:

او را به تو بخشيدم اگر شفاعت تو نبود او را سخت مجازات مي کردم.

آن مرد از شام گريخت و به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد و آنچه اتفاق افتاد براي آن حضرت باز گفت.

سعيد بن قيس همداني به اميرالمؤمنين علي عليه السلام گفت: شرحبيل مردي است کور دل و سليم، معاويه او را فريفته و به شهرهاي شام فرستاده تا لشکر جمع آوري کند، اگر مصلحت بداني نامه اي برايش بنويسم و او را در اعتقاد و باورش نسبت به ما به شک و شبهه اندازم.

اميرالمومنين فرمود: هر چه صلاح مي داني برايش بنويس.

سعيد بن قيس نامه اي مشروح مشتمل بر نصيحت و بيان واقعيت براي شرحبيل نوشت. اما اثري نبخشيد و همچنان در کوردلي خويش باقي ماند و از معاويه فاصله نگرفت.



صفحه 100، 101.