اتحاد معاويه با عمروعاص











اتحاد معاويه با عمروعاص



عمروعاص در فلسطين اقامت داشت، معاويه نامه اي[1] به اين مضمون براي او نوشت:

اي عمروعاص، کشتن مظلومانه عثمان را شنيده اي. اهل حجاز، يمن، بصره و کوفه با علي بن ابي طالب عليه السلام بيعت کردند، علي عليه السلام نامه اي به من نوشته و جرير بن عبدالله را نزد

[صفحه 92]

من فرستاده است تا به حال جواب نامه او را ننوشته و به فرستاده اش اجازه مراجعت ندادم، هر چه زودتر به نزد من بيا تا در اين باب با تو مشورت کنم و از رأي و تجربه تو کمک بگيرم.

وقتي نامه معاويه به عمروعاص رسيد پسران خود عبدالله و محمد را فرا خواند و نامه معاويه را به آنان نشان داد و گفت:

اي پسران! من در رفتن به سوي معاويه و پيوستن به او با شما مشورت مي کنم؛ چه صلاح مي دانيد؟

عبدالله گفت: اي پدر صلاح اين است که به معاويه اعتنايي نکني چون وقتي رسول خدا صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، از تو راضي بود، و بعد از آن دو خليفه ابوبکر و عمر هم از تو راضي بودند، و هنگامي که عثمان کشته شد، تو غايب بودي و مسئوليتي هم در قبال او نداشتي. الحمدالله از نظر مال و دارايي هم محتاج کسي نيستي و طمع خلافت نيز نداري، پس سزاوار نيست خود را در رنج اندازي و عداوت علي بن ابي طالب عليه السلام که پسر عم، داماد و وصي مصطفي صلي الله عليه و آله است، انتخاب کني، سعادت تو در اين است که همنشيني و ياري معاويه را اختيار نکني.

فرزند ديگرش محمد گفت: اي پدر! پسنديده نيست مثل پير زنان کم همت در خانه بنشيني، مصلحت آن است به شام روي و به معاويه بپيوندي و خون عثمان را مطالبه کني، تا يکي از سرداران و سروران لشکر باشي.

عمروعاص بعد از شنيدن سخنان هر دو پسر، گفت:

اي عبدالله، تو مرا به کاري اشاره مي کني که با خير و آخرت مقرون است و محمد مرا تشويق مي کند، دنيا را بر آخرت ترجيح دهم، ولي من در اين باره تأمل و تفکر خواهم کرد تا کدام يک به مصلحت باشد.

سرانجام عمروعاص به سوي شام رفت، چون نزد معاويه رسيد. معاويه او را گرامي داشت و در کنار خود نشاند و گفت: اي عمروعاص، مرا سه مشکل در پيش است که از حل آنها عاجز مانده ام؛

اول: محمد بن حذيفه در زندان مصر را شکسته، بيرون آمده و جمعي را با خود

[صفحه 93]

همراه ساخته است. او فردي فتنه جو و دشمن من است.

دوم: برايم خبر آورده اند، قيصر روم با لشکر مجهز و قدرتمند قصد جنگ با ما را دارد و چاره آن را نمي دانم چيست؟

سوم: علي بن ابي طالب عليه السلام در کوفه به جمع آوري لشکر و نيرو پرداخته و مرا تهديد مي کند و عزم جنگ دارد. رأي و نظر تو رد باره اين مهم چيست؟

عمروعاص گفت:

اگر چه هر سه خطرناک و جاي نگراني دارد. اما کار محمدبن حذيفه سهل است، لشکري آماده کن و به جنگ او بفرست، يا کشته شود يا مي گريزد، که فراري شدن او ضرري براي تو ندارد.

اما قيصر روم را با ارسال هدايايي از طلا و نقره و اجناس گرانبها و از سرزمين شام مي توان فريفت، و از او تقاضاي صلح و يا مهلت براي جنگ کرد و او اجابت مي کند و گزندي به تو نمي رساند.

اما کار علي بن ابي طالب عليه السلام از همه دشوارتر است، بهتر است با او منازعه و مخالفت نکني.

معاويه گفت: او حق خويشاوندي مرا رعايت نمي کند، در بين امت اختلاف انداخته، خليفه مسلمين عثمان را کشته و بر خداي خويش عاصي گرديد.

عمروعاص گفت:

مهلا يا معاويه! آرام باش! علي عليه السلام امروز يگانه روزگار است، هيچ کسي در درجه و رتبه او نيست، و انواع فضايل در او جمع است؛ از نظر هجرت، قرابت و سوابق نيکو، و اوصاف پسنديده و از مردانگي، شجاعت، فرزانگي، بلاغت، بصيرت و بينايي و فنون جنگي مواهب الهي بي نظير است.

معاويه گفت: راست گفتي، همه اين خصايص و صفات حميده که شمردي براي شخصيت او ناچيز است، اما به بهانه خون عثمان با او مي جنگيم و او را متهم به کشتن عثمان مي کنيم.

عمروعاص: از سخن معاويه خنده اي تمسخر آميز سرداد و گفت: از سخن تو

[صفحه 94]

که خون عثمان را از علي عليه السلام مطالبه مي کني عجب دارم؛ آن وقت که عثمان را محاصره کردند و از تو ياري خواست، او را تنها گذاشتي، نه خودت مددي کردي! و نه نيرويي براي کمک او فرستادي. اما من او را آشکار رها کرده و به فلسطين رفتم و امروز چگونه مدعي خون عثمان باشم.

معاويه گفت: اي عمروعاص! از اين سخنها بگذر، و با من بيعت کن تا با موافقت يکديگر پاي در رکاب کنيم و جهان را در تصرف خود درآوريم، و با لطايف الحيل علي بن ابي طالب را از پاي درآوريم.

عمروعاص گفت: اي معاويه! ترک دنيا آسان است، اما ترک دين دشوار است، در اين حادثه ياور تو بودن و مخالفت علي عليه السلام را اختيار کردن گناهي بس بزرگ است، پس در مقابل از دست دادن دين بايد مرا راضي کني.

معاويه گفت: هر چه مي خواهي بگو.؟

عمروعاص گفت: امارت سرزمين مصر را مي خواهم.

معاويه گفت: مصر را در مقابل عراق به تو واگذار مي کنم.

معاويه امارت مصر را به عمروعاص واگذاشت و او مسرور و خندان به منزل رفت.

پسر عمش در منزل او بود. وقتي ديد عمروعاص خوشحال است، گفت:

اي عمروعاص! چون دين را به دنيا فروختي اين چنين خوشحال و شادماني! آيا گمان مي کني مصر از آن تو خواهد شد و مصريان تسليم تو مي شوند!

عمرو تبسمي کرد و گفت: اي عموزاده! کارها به اراده و تقدير است، نه به دست معاويه و علي عليه السلام پس جهد و تلاشي مي کنم شايد اسم و رسمي مرا حاصل شود.

پسر عمش گفت: در اشتباهي بزرگ گرفتار شدي و مي پنداري که معاويه خير و سعادت تو را مي خواهد، و حال اين که دين را از دست دادي و معلوم نيست از دنياي او بهره اي و نصيبي به دست آوري!

چون معاويه اين منازعه را شنيد، دستور داد آن مرد را دستگير کنند و بکشند؛ اما او فرار کرده به خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام رسيد، و از کيفيت هم پيماني و موافقت

[صفحه 95]

معاويه و عمروعاص آنچه ديده بود بيان کرد، اميرالمومنين هم او را گرامي داشت و به او لطف کرد.



صفحه 92، 93، 94، 95.





  1. امامت و سياست 115:1، اخبار طوال، ص 157، تاريخ يعقوبي184:2 با اختلاف اندکي پيمان عمروعاص و معاويه را ذکر کرده است.