نامه علي به معاويه











نامه علي به معاويه[1]



.

بسم الله الرحمن الرحيم، از عبدالله اميرالمؤمنين علي به معاويه بن صخر

اما بعد، اي معاويه! مي داني که تعيين خلافت با شوراي مهاجر و انصار است، اگر بر کسي متفق و يک دل شوند و او را امام و پيشوا و خليفه رسول خدا صلي الله عليه و آله قرار

[صفحه 89]

دهند، همه بايد اطاعت کنند و اگر کسي بر آنچه آنان انتخاب کردند راضي شوند با او جنگ مي کنند تا به اطاعت و موافقت راضي شود. حتما آنچه بين من و اهل بصره اتفاق افتاد، مطلع شدي و فهميدي که چگونه متلاشي شدند، و به ياري خداي تعالي حق پيروز شد. اي معاويه! تو را مي بينم که در کار عثمان مبالغه مي کني و از قاتلين او سخن بسيار مي گويي. مصلحت آن است مثل مسلمانان ديگر با من بيعت کني، آن گاه وارثان عثمان از کشندگان او پيش من دعوي آورند تا بر اساس کتاب خدا بين آنان حکم کنم. اما آنچه تو مي خواهي همان است که بچه را فريب دهند و مشغول کنند تا شير نخواهد.

اگر به وجدان خود مراجعه کني؛ مرا مبراترين کس در خون عثمان مي شناسي، بايد بداني که خلافت در خور شأن، نيست و شايستگي آن را نداري چون تو اسير شده در جنگ مکه به دست رسول خدا صلي الله عليه و آله هستي.

جرير بن عبدالله را که از اهل ايمان و هجرت است نزد تو مي فرستم، بهترين کار براي تو اين است که عافيت دين و دنيا را اختيار کني، و مرا متابعت نمايي، به طغيان و ناسازگاري نگرايي. اگر تمرد کن و خود را در معرض بلا و عقوبت اندازي؛ به ياري خداي تعالي به مقابله و جنگ تو خواهم پرداخت. والسلام

جرير بن عبدالله نامه را گرفت و چون قصد عزيمت به شام را داشت، مسکين بن حنظله که از صالحين زمان بود به جرير گفت، بين من و معاويه مودت و دوستي قديمي بود. نامه مرا نيز به او برسان، تا شايد به متابعت علي عليه السلام در آيد، جرير هر دو نامه را به شام نزد معاويه برد. معاويه او را گرامي داشت و نزد خود نشانيد، پرسيد: اي جرير چه خبرهايي آورده اي؟

جرير گفت:

اي معاويه! اهل حرمين (مکه و مدينه) و عراقين (کوفه و بصره) و اهل حجاز و يمن با علي بن ابي طالب بيعت کردند و او را به خلافت و امامت برگزيدند. غير از سرزمين شام چيزي در دست تو نيست، تو را به هدايت و رشد که همانا متابعت از اميرالمؤمنين علي عليه السلام است دعوت مي کنم. اگر خيال فاسد نداشته باشي و در خدمت اميرالمؤمنين علي عليه السلام قرار گيري شايد، تو را بر ولايت و امارت شام باقي بگذارد.

به کتاب خدا و سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله عمل کن، مادامي که علي زنده باشد تو در شام

[صفحه 90]

امير باشي، و چون از دنيا برود و تو زنده باشي، هر فکر و انديشه اي که داري به پايان برسان.

اما قصه کشتن عثمان عفان، بدان جماعتي که در روز حادثه در مدينه حاضر بودند بر حقيقت واقعه آگاه نيستند تا چه رسد به آنان که مثل تو غايب بودند و در شام حضور داشتند و تو بهتر مي داني علي عليه السلام قاتل عثمان نيست. اين نامه اميرالمؤمنين علي عليه السلام است بگير و بخوان.

معاويه نامه را تا آخر خواند، آن گاه به جرير گفت تو هم نامه را بخوان و منتظر باش تا در اين باره از نظريات و آراي اهل شام کسب اطلاع کنم و جواب بگويم.

اما معاويه با خواندن نامه مسکين بن حنظله به خشم آمد و جوابي ناشايست براي وي نوشت.

روز بعد جرير در مسجد اعظم شام در اجتماع مردم در حالي که معاويه هم حاضر بود به پا خاست و سخناني چنين گفت:

اي مردم شام! بدانيد که مهاجر و انصار و صحابه رسول خدا صلي الله عليه و آله با ميل و اشتياق با اميرالمؤمنين علي عليه السلام بيعت کردند. اگر اهل بصره مخالفت کرده و شمشير کشيدند به سزاي خود رسيدند، علي بن ابي طالب عليه السلام همان است که شما ديده ايد و شجاعت و حلم و رأفت او را مشاهده کرده ايد، اکنون تمامي بزرگان و معارف به خلافت و امامت او رأي داده اند، اگر في المثل تا به حال بيعت نکرده بوديم، با احدي غير از علي بن ابي طالب عليه السلام دست بيعت نمي داديم.

اي معاويه! از خدا بترس، و خود را به هلاکت نينداز.

فان الله مع الذين اتقوا والذين هم محسنون.

مثل مهار و انصار با علي عليه السلام بيعت کن، اگر بگويي امارت اين سرزمين را عثمان بن عفان به من داده است و مرا معزول نکرد، اين سخن را اعتباري نيست، چون در آن صورت براي خداوند ديني باقي نمي ماند.

معاويه بعد از سخنان جرير بر منبر نشست، بعد از خودستايي بسيار گفت:

اي مردم! شما مي دانيد که من نماينده و عامل اميرالمؤمنين عمر و عثمانم، در اين مدت در حق شما فضاحت و ظلمي روا نداشتم. اکنون عثمان را مظلومانه کشتند و من

[صفحه 91]

والي او هستم و خداي تعالي فرمود: من قتل مظلوما فقد لوليه سلطانا[2] .

دوست دارم انديشه شما را درباره قاتلين عثمان بدانم، آيا طلب خون او را بکنيم يا نه؟

مردم از اطراف مسجد به آواز بلند گفتند: ما همگي طالبان خون او هستيم هر جد وجهت در طلب خون او لازم بداني، انجام خواهيم داد.

قبل از مراجعت جرير بن عبدالله به کوفه اميرالمؤمنين علي عليه السلام به خطبه معاويه و سخنان اهل شام آگاهي يافت، مي خواست در حرکت به سوي شام تعجيل کند. مردم مصلحت نمي ديدند مگر پنج نفر؛ مالک اشتر نخعي، عدي بن حاتم الطائي، عمر و بن حمق خزائي، سعيد بن قيس همداني و هاني بن عروة مذحجي، اين پنج نفر به نزد اميرالمؤمنين آمدند و گفتند:

اين مردم که رفتن شما به شام را صلاح نمي دانند از جنگ با اهل شام مي هراسند و از مرگ مي گريزند، ولي ما تنها از مرگ نمي ترسيم بلکه آرزو داريم در رکاب تو شهيد شويم پس به سوي معاويه حرکت مي کنيم، خداوند يار و معين ماست.

اميرالمومنين لحظاتي سکوت کرد بعد فرمود: فرستاده ما نزد آنهاست بايد صبر کرد تا برگردد.

ياران اميرالمومنين چون اين سخنان را شنيدند، ديگر سخني نگفتند.



صفحه 89، 90، 91.





  1. اخبار طوال.
  2. سوره اسرا: 33.