تلاش علي در منع معاويه
شما مي دانيد با معاويه نمي خواهم مکر و خدعه کنم چون خيري رد مکر و بغي [صفحه 88] نيست. مرا مردي تجربه ديده که تلخ و شيرين روزگار چشيده باشد لازم است تا به نزد معاويه بفرستم، که او را نصيحت کند تا شايد از آن انديشه اي که دارد برگردد و سر در اطاعت فرود آورد اگر به گمراهي و ضلالت خود اصرار ورزد و عزم جنگ داشته باشد او را تنبيه خواهيم کرد. جرير بن عبدالله بجلي برخاست و گفت: اي اميرالمومنين! مرا به رسالت نزد او بفرست که ميان من او در قديم دوستي بوده و سخن مرا بهتر مي فهمد. به نزدش مي روم و از او مي خواهم با شما بيعت کند و مطيع باشد، تا عمال و امراء شما شود، مادامي که در اطاعت خداي تعالي باشد و همچنين اهل شام را به اطاعت و ولايت شما دعوت مي کنم، و اکثر آنان از اقارب و عشاير من هستند. اميدوارم که او و اهل شام مطيع شوند و عصيان نکنند. مالک اشتر گفت: يا اميرالمومنين! او را بر اين کار مأمور نکن، زيرا که رأي و خواست او همان رأي و نظر اهل شام است. علي عليه السلام فرمود: اي مالک! او را واگذار تا منتظر خبر جديد باشيم. سپس فرمود: اي جرير! مي بيني که اصحاب رسول خدا صلي الله عليه و آله از ياران بدر و احد که اهل دين و صاحب راءي و نظر مورد اعتمادند در نزد من حاضرند، ولي تو را براي اين رسالت انتخاب مي کنم چون رسول خدا صلي الله عليه و آله درباره تو فرمود: انک خير ذي يمن. پس همراه نامه نزد معاويه برو، و بگو؛ علي عليه السلام به اميري تو راضي نيست و عامه مردم هم تو را به خلافت نمي پذيرند. جرير گفت: اطاعت مي کنم.
علي عليه السلام با ياران خويش مشورت کرده، فرمود:
صفحه 88.