پي کردن شتر
شتر عايشه همچنان پا بر جا بود و جماعتي از او دفاع مي کردند تا اين که اميرالمؤمنين علي عليه السلام آواز بلند کرد: آن شتر را پي کنيد که آن شيطان را نگه داشته است. ياران علي عليه السلام به سوي شتر دويدند، عبدالرحمن بن صرد التنوخي خود را به شتر عايشه رسانيد و با شمشير بر هر دو پاي شتر زد و او را پي کرد. شتر بر زمين افتاد و سينه بر خاک نهاد، عمار ياسر تنگ شتر را با شمشير بريد و هودج بر زمين افتاد و اميرالمؤمنين علي عليه السلام به سرعت رد حالي که بر استر رسول خدا صلي الله عليه و آله سوار بود خود را به عايشه رسانيد و گفت: اي عايشه! آيا رسول خدا به تو دستور داده بود که چنين کني و بين مسلمين جنگ راه ندازي؟ عايشه گفت: اي علي! حالا که پيروز شدي و بر من غالب گرديدي نيکوي و احسان کن. اميرالمومنين عليه السلام به محمد بن ابي بکر فرمود: خواهر خود را درياب و نگذار غير از تو کسي به نزديک شود. محمد به سوي خواهر دويد و دست در هودج کرد تا او را بيرون آورد. عايشه گفت: تو کيستي که دست در هودج انداختي؟ محمد گفت: ساکت باش. من محمد برادر تو هستم. اي خواهر! با خويشتن کردي آنچه کردي و آبروي خود را بردي، خدا را عصيان و خود را رسوا نمودي و در معرض هلاکت قرار دادي. پس محمد بن ابي بکر، عايشه را به شهر بصره برد و در سراي عبدالله بن خلف الخزاعي فرود آورد. عايشه گفت: اي محمد! تو را به خدا سوگند مي دهم عبدالله زبير را نزد من حاضر کن، که از سرنوشت او هيچ خبر ندارم. [صفحه 66] محمد گفت: چرا عبدالله زبير را مي طلبي، اين همه رنج و مشقت از جانب عبدالله به تو رسيده است. عايشه گفت: مرا نرنجان و او را حاضر کن، او خواهر زاده تو است و اين مار را برايم بکن. محمد به ميدان جنگ رفت، عبدالله به شدت مجروح و در گوشه اي افتاده بود، او را به نزد عايشه آورد. چون عايشه او را در اين حالت ديد به گريه افتاد و به محمد گفت: اي برادر! برو و از علي بن ابي طالب عليه السلام براي او امان بخواه و احسانت را به اتمام برسان. محمد بن ابي بکر به خدمت اميرالمؤ منين علي عليه السلام رسيد و براي عبدالله بن زبير امان خواست. علي عليه السلام فرمود: نه تنها عبدالله زبير بلکه به همه کساني که در جنگ جمل بر ضد من بودند امان مي دهم.
در اين روز خاک زمين از خون اصحاب جمل سرخ شد. ياران اميرالمومنين عليه السلام از هر سو حمله مي کردند و آثار پيروزي بر سپاه علي عليه السلام ظاهر گشت، آخر الامر جمعي از اصحاب جمل تاب مقامت نياورده، فرار را برقرار اختيار کردند.
صفحه 66.