تير ناشناس و مرگ طلحه
اي بندگان خدا! صبر و ظفر با يکديگر قرين هستند و بدانيد که صبر، پيروزي را به دنبال دارد. [صفحه 63] مروان بن حکم به غلام خويش گفت، مي داني تعجب من از چيست؟ غلام گفت: بگو تا بدانم. مروان گفت: هيچ کس بيشتر از طلحه در کشتن عثمان مردم را تحريک و تحريض بر قتل او نمي کرد و امروز براي خون خواهي او مي جنگد و مردم را در معرض هلاکت مي اندازد، مي خواهم او را با تير بزنم و مسلمانان را از شر او راحت کنم. تو اي غلام! در جلو من بايست و مرا بپوشان تا کسي مرا نبيند اگر به مقصود برسم تو را آزاد مي کنم. مروان تيري مسموم در کمان نهاد و به طرف طلحه پرتاب کرد، طلحه از آن تير بر زمين افتاد و بيهوش شد، بعد از مدتي که به هوش آمد به غلامش گفت مرا به جاي امني ببر تا آرام گيرم. غلام گفت: اي خواجه! هيچ جاي امني و پناهگاهي سراغ ندارم تا تو را آنجا ببرم. طلحه گفت: به خدا سوگند، امروز خون هيچ يک از افراد را ضايع تر از خون خود نمي بينم، و نمي دانم اين تير از کجا آمده است. شايد تير اجل بوده که از تقدير خداوند رسيده باشد. طلحه پيوست از اين کلمات مي گفت و بر خود مي پيچيد تا جان داد. سرانجام او را در جاي به نام سبحه دفن کردند.[1] . اصحاب جمل و اهل بصره به شدت اندوهگين شدند و عايشه نيز از مرگ طلحه سخت دلتنگ شد چون طلحه پسر عموي او بود.
پس طلحه بن عبيدالله با صداي بلند گفت:
صفحه 63.