بخش 07











بخش 07



آشنايان به تاريخ اسلام مي دانند رسول خدا دو ماه پس از بازگشت از سفر حج به جوار خدا رفت. مي توان گفت غم انگيزترين روزهاي زندگاني علي (ع) دو روز بوده است. روزي که رسول الله رحلت کرد و روزي که زهرا (ع) را به خاک سپرد.

رسول خدا در بستر بيماري افتاد و جان به جان آفرين سپرد. در اين هنگام علي (ع) در کنار بستر او بود. او در اين باره چنين مي گويد:

«رسول خدا جان سپرد در حالي که سر او بر سينه من بود و شستن او را عهده دار گرديدم، و فرشتگان ياور من بودند و از خانه و پيرامون آن فرياد مي نمودند. پس چه کسي سزاوارتر است بدو از من چه در زندگي و چه پس از مردن.»[1] .

درباره آن روز هر گروه هر چه خواسته اند ساخته اند و به دهان مردم افکنده اند و سپس از سينه ها و دهانها به تاريخ ها راه يافته است. از گفته عايشه آورده اند پيغمبر بر سينه من جان داد. طبري هم روايتي از ابن عباس آورده است:

«در آن روز که پيغمبر بيمار بود علي از نزد او بيرون آمد. مردم از او پرسيدند:

«رسول خدا چگونه است؟» گفت:

«سپاس خدا را که نيکو حال است.» عباس دست او را گرفت و گفت من با چهره فرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ آشنايم، او در اين بيماري خواهد مرد. نزد رسول خدا برو و از او بپرس اين کار (خلافت) با چه کسي خواهد بود اگر از آن ماست بدانيم و اگر از آن ديگران است نيز. علي گفت: «اگر پرسيديم و ما را از آن باز داشت مردم آن را به ما نخواهند داد به خدا هرگز از او نمي پرسم.»[2] بايد پرسيد آيا عباس پزشکي مي دانست؟ چهره فرزندان عبد المطلب به هنگام مرگ با ديگر چهره ها چه تفاوتي داشته است؟ به احتمال قوي اين روايت و مانند آن را سالها بعد بني عباس از زبان جد خود ساخته اند تا زمينه حکومت خويش را آماده سازند، و به مردم وانمايند که پيغمبر جانشيني معين نکرده بود و عموي وي خود را براي تصدي اين کار سزاوار مي ديد. نهايت آنکه علي را هم از نظر دور نمي داشت.

اين که نوشته اند پيغمبر بر روي سينه عايشه جان سپرد، داستاني است که با دو تعبير از عروه پسر زبير از عايشه و از عباد پسر عبد الله زبير روايت شده است.[3] .

آيا آنچه گفته اند بر ساخته آن دو تن است؟ يا عايشه خواسته است با اين گفته شأن خود را بالا ببرد؟ خدا مي داند.

در حالي که علي و بني هاشم در خانه پيغمبر گرد آمده بودند و از فراق او اشک مي ريختند، مردمي از مهاجر و انصار از گوشه و کنار به راه افتادند و در جايي که به سقيفه بني ساعده معروف بود فراهم آمدند تا تکليف حکومت را روشن کنند. چنانکه در تاريخ تحليلي نوشته ام و چنانکه هر مسلمان مي داند، سنت اسلامي است که در شستن، نماز خواندن، و به خاک سپردن مرده شتاب کنند. اين سنت درباره عموم مسلمانان است و انجام چنين مراسم درباره رسول خدا (ص) فضيلتي ديگر دارد. بايد پرسيد چرا آنان نخست براي درک اين فضيلت گرد نيامدند؟ چرا به خانه پيغمبر نرفتند و بازماندگان او را تسليت نگفتند؟ خطري پيش آمده بود؟ آري! همان خطر که قرآن مسلمانان را از آن بر حذر داشت.

«اگر محمد بميرد يا کشته شود شما به گذشته خود باز مي گرديد؟»[4] .

آنروز که رسول اين آيه را بر آنان خواند، شايد گفته باشند نه. اما هنوز بدن او را بخاک نسپرده بودند که همچشمي جنوبي و شمالي آغاز شد.

ـ جنوبي ها گفتند: «ما پيغمبر را خوانديم. او را پناه داديم و ميان ما زندگي کرد و درگذشت، پس حکومت حق ماست.»

ـ شماليان گفتند: «ما خويشان پيغمبريم او از قريش است و ما از قريش پس حق او به ما مي رسد.»

ـ همه در فکر خود بودند و هيچکس بدين نينديشيد که رسول خدا خود در اين باره چه گفت. آنچه در آن مجلس گفته شد و بر سر آن جدال کردند حکومت بود نه اجراي سنت. و پس از گذشت چهارده قرن هنوز هم اين پرسش در ميان است. بهر حال جدال بالا گرفت، ابوبکر با خواندن روايتي که «امامت خاص قريش است.»، انصار را از ميدان به در کرد. انصار هم يکدل و يک سخن نبودند. أوس که با خزرج رقابت ديرينه داشت و نمي توانست پيروزي قبيله رقيب را ببيند، با قريش هم آواز شد. بعضي مهاجران حاضر هر يک به ديگر تعارف کرد و سرانجام ابوبکر را پيش افکندند. نتيجه آنکه در آن مجلس علي را که دو ماه پيش پيغمبر به جانشيني گمارده بود محروم ساختند.

تيره تيم از ميان ديگر تيره ها امتيازي يافت و مي توان گفت نخست سنگ برتري قبيله اي پس از اسلام در آن مجلس نهاده شد. تيره هاي ديگر هم خاموشي را دور از گزند ديدند. فرزندان اميه به همين خرسند شدند که عمو زاده هاي آنان از صحنه بيرون شدند. بايد به انتظار آينده بنشينند.







  1. خطبه. 197.
  2. سيره ابن هشام، ج 4، ص. 334.
  3. سيره ابن هشام، ج 4، ص. 334.
  4. آل عمران:. 144.