بخش 02











بخش 02



چنانکه نوشته شد خاندان هاشم از مکنت چنداني برخوردار نبودند. ابوطالب که در کودکي سرپرستي محمد (ص) را بر عهده گرفت، فرزندان و عيال بسيار داشت. قريش را سالي سخت پديد آمد. محمد (ص) عموي خود عباس را گفت: «برادرت ابوطالب نانخور فراوان دارد و چنين که مي بيني مردم در سختي به سر مي برند، بيا نزد او برويم و از آنان بکاهيم. من از پسران او يکي را برمي دارم تو هم يکي را، و سرپرست آنها مي شويم.» عباس پذيرفت. نزد ابوطالب رفتند و داستان را با او در ميان نهادند. ابوطالب گفت: «عقيل را برايم بگذاريد و هر چه خواهيد بکنيد.» محمد (ص) علي را و عباس جعفر را گرفت.[1] از اين رو علي در خانه محمد (ص) و در دامان او پرورده شد و خود در اين باره چنين گويد:

«در پي او بودم چنانکه شتربچه در پي مادر، هر روز براي من از اخلاق خود نشانه اي بر پا مي داشت و مرا به پيروي آن مي گماشت.»[2] .

هر چه بيشتر مي باليد رسول خدا بيشتر به او و تربيت او مي افزود و او در اين باره چنين فرمود:

«آنگاه که کودک بودم مرا در کنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد. و مرادر بستر خود مي خوابانيد. چنانکه تنم را به تن خويش مي سود و بوي خوش خود را به من مي بويانيد.»[3] .

هنگامي که رسول خدا در کوه حرا به رتبت پيمبري مشرف گرديد و به خانه بازگشت در خانه او خديجه، علي و زيد پسر حارثه به سر مي بردند. چنانکه در تاريخ تحليلي نوشته ام او حالت و رسالت خود را بيش از آنکه به ديگران بگويد به اين سه تن گفت و هر سه بدو گرويدند. بي هيچ چون و چرا، باور داشتني است که علي (ع) نخستين مرد در پذيرفتن دين اسلام باشد. او در اين باره چنين مي گويد:

«هر سال در حرا خلوت مي گزيد من او را مي ديدم و جز من کسي وي را نمي ديد. آن هنگام جز خانه اي که رسول خدا و خديجه در آن بود در هيچ خانه اي مسلماني راه نيافته بود. من سومين آنان بودم روشنايي وحي و پيامبري را مي ديدم و بوي نبوت را مي شنودم.»[4] و در جاي ديگر مي گويد:

«هيچ کس پيش از من به پذيرفتن دعوت حق نشتافت، و چون من صله رحم و افزودن در بخشش و کرم نيافت.»[5] .

ابن هشام از ابن اسحاق آورده است:

«نخستين مرد که به رسول خدا گرويد و او را بدانچه از جانب خدا آورده بود گواهي داد، علي بن ابي طالب بود. در آن هنگام ده سال از عمر وي مي گذشت و از جمله نعمت هاي خدا بر علي آن بود که پيش از اسلام در کنار رسول خدا به سر مي برد.»[6] .

در آغاز اسلام، خواندن مردم به مسلماني پنهاني بود. اين مدت را سه سال نوشته اند و چون آيه و أنذر عشيرتک الأقربين[7] نازل شد پيغمبر به علي گفت: «خدا مرا فرموده است خويشاوندان نزديکم را به پرستش او بخوانم. گوسفندي بکش و صاعي نان و قدحي شير فراهم کن.»

علي چنان کرد. در آن روز چهل تن يا نزديک به چهل تن از فرزندان عبد المطلب فراهم آمدند، و همگي از آن خوردني سير شدند. اما همينکه رسول خدا (ص) خواست سخنان خود را آغاز کند، ابو لهب گفت: «او شما را جادو کرد.» و مجلس بهم خورد. روزي ديگر پيغمبر (ص) آنان را خواند و گفت:

«اي فرزندان عبد المطلب گمان ندارم کسي از عرب براي مردم خود بهتر از آنچه من براي شما آورده ام آورده باشد. دنيا و آخرت را براي شما آورده ام.»[8] .

آنگاه رسالت خود را به خويشاوندان رساند و گفت کدام يک از شما مرا در اين کار ياري مي کند تا برادر و وصي من و خليفه من در ميان شما باشد؟ همه خاموش ماندند. علي گفت:

«اي فرستاده خدا آن منم.»

پيغمبر فرمود:

«اين وصي من و خليفه من در ميان شماست. سخن او را بشنويد و از او فرمان بريد.»[9] .

از اين روز علي به جانشيني و وصايت رسول خدا (ص) گماشته شد و چنانکه خواهيم نوشت در روز هيجدهم ذو الحجه سال دهم هجرت که به واقعه غدير معروف است خلافت او بر همه مسلمانان اعلام گرديد.

علي پيوسته در کنار پيغمبر بود و نگهباني او مي نمود ابن ابي الحديد از امالي محمد بن حبيب آورده است:

«ابوطالب بر جان پيغمبر مي ترسيد. بسا شب هنگام نزد بستر او مي رفت و او رابرمي خيزاند و علي را بجاي وي مي خواباند.»

شبي علي گفت: «من کشته خواهم شد.» ابوطالب در چند بيت بدو چنين گفت:

«پسرم! شکيبا باش که شکيبايي خردمندانه تر است و هر زنده اي مي ميرد. بلايي است دشوار اما خدا خواسته است دوستي فداي دوستي شود. دوستي والا گهر، کريم و نجيب. اگر مرگي رسيد تنها براي تو نيست، هر زنده اي مي ميرد.»

علي چنين پاسخ مي دهد:

«مرا در ياري احمد شکيبايي مي فرمايي؟ بخدا آنچه گفتم از بيم نبود. من دوست مي دارم ياري مرا ببيني و بداني. من پيوسته فرمان بردار تو هستم، من احمد را که در کودکي و جواني ستوده است براي رضاي خدا ياري مي کنم.»[10] .

هنگامي که قريش بني هاشم را در شعب ابو طالب در بندان کردند، ابوطالب در جمله آنان بود. او علي را به نگهباني محمد سفارش مي نمود. دور نيست داستاني را که ابن ابي الحديد آورده در اين روزها رخ داده باشد.







  1. طبري، ج 3، ص 1164ـ 1163 و نيز اسناد ديگر.
  2. خطبه 192 (قاصعه).
  3. خطبه 192 (قاصعه).
  4. خطبه 192 (قاصعه).
  5. خطبه. 139.
  6. سيره ابن هشام، ج 1، ص. 264.
  7. خويشاوندان نزديک خود را بترسان. شعرا. 214.
  8. سيره ابن اسحاق، ص. 127.
  9. طبري، تاريخ الرسل و الملوک، ج 3، ص 1172ـ. 1171.
  10. شرح نهج البلاغه، ج 14، ص. 64.