بخش 21











بخش 21



علي (ع) به سوي شام به راه افتاد و در راه به کربلا رسيد. در آنجا با مردم نماز گزارد. چون سلام نماز داد از خاک آن زمين برداشت و بوئيد و گفت:

«خوشا تو اي خاک! مردمي از تو برانگيخته مي شوند که بي حساب به بهشت درمي آيند.»[1] .

و در روايت ديگري آورده است که بدان اشارت کرد و گفت:

«اينجا بارانداز آنان است و اينجا جاي ريختن خونهايشان.»[2] .

از آنجا روانه رقه شد. چون از فرات گذشت شريح بن هاني و زياد بن نضر را با دوازده هزار تن پيش معاويه فرستاد.

اسکافي در کتاب خود نامه اي از علي (ع) آورده[3] و مي نويسد آن را به زياد پسر نضر نوشته است. اين نامه در مجموعه شريف رضي نهج البلاغه به شماره 11 ثبت شده و در عنوان آمده است:

«به لشکري که آن را به سر وقت دشمن فرستاد.» چنانکه در تعليقات اين نامه از کتاب واقعه صفين نصر بن مزاحم نوشته ام، مخاطب آن زياد و شريح است. نامه مفصل است. در اينجا ترجمه آنرا از نهج البلاغه مي آورم، و آنکه تفصيل را خواهد به «واقعه صفين» ص 123 و يا ترجمه آن از آقاي اتابکي ص 172 مراجعه کند.

«چون به سر وقت دشمن رفتيد، يا دشمن بر سر شما آمد، لشکرگاهتان را برفراز بلنديها، يا دامنه کوهها، يا بين رودخانه ها قرار دهيد تا شما را پناه و دشمن را مانعي بر سر راه بود. و جنگتان از يک سو يا دو سو آغاز شود و در ستيغ کوهها و فراز پشته ها، ديده بانها بگماريد، مبادا دشمن از جائي آيد که مي ترسيد، يا جائي که از آن بيم نداريد. و بدانيد که پيشروان لشکر ديده هاي آنانند و ديده هاي پيشروان جاسوسانند. مبادا پراکنده شويد! و چون فرود مي آييد با هم فرود آييد و چون کوچ کرديد با هم کوچ کنيد و چون شب شما را فرا گرفت، نيزه ها را گرداگرد خود بر پا داريد و مخوابيد جز اندک يا لختي بخوابيد و لختي بيدار مانيد.»[4] .

آنان در راه خود به دسته اي از لشکريان معاويه که ابو الاعور سلمي فرمانده شان بود برخوردند، و به امام نامه نوشتند و کسب تکليف کردند. امام مالک اشتر را خواست و آنچه شريح و زياد نوشته بودند بدو گفت و او را با اين نامه نزد آنان فرستاد:

«من مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهياني که در فرمان شماست امير کردم. گفته او را بشنويد و از وي فرمان بريد. او را چون زره و سپر نگهبان خود کنيد که مالک را نه سستي است و نه لغزش. نه کندي کند آنجا که شتاب بايد، نه شتاب گيرد آنجا که کندي شايد.»[5] .

هر دو لشکر در جائي که به «قناصرين» معروف و نزديک صفين بود جاي گرفتند. صفين سرزميني است کنار فرات در مغرب رقه. آنجا که لشکريان بر کنار فرات فرود آمده بودند، يک جاي بيشتر نبود که بتوان از آن آب برداشت. معاويه بدانجا فرود آمد و امام به لشکريان خود چنين سفارش کرد: «با آنان مجنگيد مگر آنان به جنگ دست گشايند. حجت با شماست و اگر دست به پيکار زنند حجتي ديگر براي شماست. اگر شکست خوردند، گريختگان را مکشيد. کسي را که در دفاع ناتوان باشد آسيب مرسانيد. زخم خورده را از پا درمياوريد. زنان را آزار ندهيد، هر چند آبروي شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند. که توان زنان اندک است و جانشان ناتوان... آنگاه که زنان در شرک به سر مي بردند مأمور بوديم دست از آنان باز داريم و در جاهليت اگر مردي با سنگ يا چوبدستي بر زني حمله مي برد، او و فرزندان وي را بدين کار سرزنش مي کردند.»[6] .

معاويه دستور داد نگذارند لشکر علي (ع) آب بردارند. امام به او پيام داد ما نيامده ايم بر سر آب بجنگيم. عمرو عاص نيز او را اندرز داد که مانع برداشتن آب نشود ولي او نپذيرفت. کار به درگيري کشيد امام در اين باره به لشکر خود چنين فرمود:

«يا به خواري بر جاي بپاييد و از رتبه خود فرود آئيد يا شمشيرها را از خون تر کنيد و آب را از کف آنان به در کنيد. خوار گشتن و زنده ماندتان مردن است و کشته شدن و پيروز گرديدن زنده بودن. معاويه گروهي نادان را به دنبال خود مي کشاند و حقيقت را از آنان مي پوشاند.»

کار به درگيري کشيد. لشکر علي (ع) سپاهيان معاويه را راندند و بر آب دست يافتند. امام فرمود شاميان را از برداشتن آب مانع مشويد.

ابن اعثم نوشته است: «معاويه ديگر بار حيلتي به کار برد. دويست تن را بر سر بندي که نزديک لشکر علي بود گمارد تا نشان دهد مي خواهند بند را بگشايند و لشکر امام را غرق آب نمايند. سپاه علي ترسيدند و نزد امام آمدند. او هر چند به آنان گفت اين حيلتي است که معاويه مي خواهد ديگر بار شما را از آب براند، نپذيرفتند و جاي خود را ترک گفتند. معاويه با سپاه خود آنجا را گرفت و جنگي ديگر در گرفت تا سپاه معاويه را از آنجا راندند.»[7] اين نوشته با آنچه در طبري و ابن اثير آمده اندکي متفاوت است. و دور نيست که اين سخنان را پس از آنکه سپاهيان وي شاميان را از سر آب راندند فرموده باشد:

«از جاي کنده شدن و بازگشت شما را در صفها ديدم. فرومايگان گمنام و بيابان نشينان از مردم شام، شما را پس مي رانند، حالي که شما گزيدگان عرب و جان دانه هاي شرف و پيش قدم در بزرگواري و بلند مرتبه و ديداري هستيد. سرانجام سوز سينه ام فرو نشست که در واپسين دم، ديدم آنان را رانديد، چنانکه شما را راندند و از جايشان کنديد چنانکه از جايتان کندند، با تيرهاشان کشتيد و با نيزه ها از پايشان درآورديد.»[8] .

جنگ بر سر آب به پايان رسيد و رفت و آمدها و نامه نگاري ها آغاز شد. معاويه خونخواهي عثمان را بهانه مي کرد و مي گفت علي کشندگان عثمان را به من بسپارد تا با او بيعت کنم. در يکي از اين گفتگوها شبث بن ربعي که از جانب امام مأمور بود گفت: «معاويه بر ما پوشيده نيست که تو خونخواهي عثمان را بهانه کرده اي تا مردم را بدان بفريبي. تو عثمان را واگذاشتي و او را ياري نکردي و دوست داشتي کشته شود. معاويه در پاسخ او را دشنام داد و گفت ميان من و شما جز شمشير نيست.»[9] .

علي (ع) کوشيد تا آنجا که ممکن است کار به جنگ نکشد، ديگر بار شبث بن ربعي را با جمعي مأمور گفتگو با معاويه کرد. شبث گفت:

- «بهتر است امير المؤمنين بدو پيام دهد که اگر بيعت کند او را حکومتي دهد يا به رتبتي سرافرازش فرمايد.» امام فرمود:

ـ «نزد او برو ببين چه مي خواهد؟»

در مجموعه شريف رضي (ع) نامه اي مي بينيم که دور نيست همين روزها در پاسخ معاويه نوشته شده باشد. معاويه حکومت شام را از علي مي خواهد. او مي گويد:

«اما خواستن شام! من امروز چيزي را به تو نمي بخشم که ديروز از تو بازداشتم، و اينکه مي گوئي جنگ عرب را نابود گرداند و جز نيم نفسي براي آنان نماند، آگاه باش آنکه در راه حق از پا درآيد راه خود را به بهشت گشايد.»[10] .

روشن است که علي اهل سازش نبود او از خلافت، برپائي عدالت را مي خواست نه به دست آوردن حکومت را، و گرنه نخستين روز خلافت چنانکه مغيره گفت معاويه و طلحه و زبير را حکومت مي داد و آن جنگ ها در نمي گرفت.

باري روياروئي دو لشکر آغاز شد. گاه بصورت جنگ هاي پراکنده و گاه جنگ رزمنده با رزمنده. چون ذو الحجه سال سي و شش به پايان رسيد. و ماه محرم پيش آمد دو لشکر دست از جنگ کشيدند و به اميد دست يابي به صلح در آن ماه آرميدند.

ماه محرم پايان يافت اما به آشتي دست نيافتند. در آغاز ماه صفر سال سي و هفتم جنگ بزرگ آغاز شد. تاريخ نويسان شمار سپاهيان علي (ع) و معاويه را در اين نبرد گونه گون ثبت کرده اند. در کتاب نصر بن مزاحم شمار سپاهيان عراق و شام هر يک يکصد و پنجاه هزار تن آمده است.[11] .

مسعودي نويسد در شمار سپاهيان اختلاف است. بعضي بسيار و بعضي اندک نوشته اند. آنچه مورد اتفاق است اينکه سپاه عراق نود هزار و سپاه شام هشتاد و پنج هزار بوده است.[12] شمار کشته شدگان را از سپاه علي بيست و پنج هزار تن و از سپاه معاويه چهل و پنج هزار تن نوشته اند.[13] .

مي توان گفت رقم هائي که در تاريخ هاي قديم ثبت شده تا حدي مبالغه اميز است. گرد آوردن سيصد هزار يا دويست و ده هزار تن سوار و پياده در صحراي صفين آسان نيست. آيا آن صحرا وسعتي در خور نبرد اين نيروي بزرگ را داشته است؟ از اينکه بگذريم بايد ديد فرماندهان دو سپاه خوراک رزمندگان و علوفه اسبان را در مدت بيشتر از سه ماه چگونه فراهم آورده اند؟ دو لشکر طي اين مدت ارتباط خود را با مرکز فرماندهي چگونه برقرار داشته اند؟

بهر حال چنانکه در سندهاي دست اول مي بينيم در آغاز درگيري بزرگ، جنگ به سود سپاهيان علي پيش مي رفت. در آخرين حمله اي که اگر ادامه مي يافت پيروزي سپاه علي مسلم مي شد، معاويه با رايزني عمرو پسر عاص حيله اي بکار برد و دستور داد چندان قرآن که در اردوگاه دارند بر سر نيزه کنند و پيشاپيش سپاه علي روند و آنان را به حکم قرآن بخوانند. اين حيله کارگر شد و گروهي از سپاه علي که از قاريان قرآن بودند نزد او رفتند و گفتند ما را نمي رسد با اين مردم بجنگيم بايد آنچه را مي گويند بپذيريم. هر چند علي گفت اين مکري است که مي خواهند با بکار بردن آن از جنگ برهند سود نداد.[14] .

طبري نوشته است هنگامي که مالک اشتر سرگرم جنگ بود و نشانه هاي پيروزي را پيش چشم مي ديد، گروهي از آنان که چندي بعد بر علي شوريدند، گرد او را گرفته بودند و مي گفتند: «مالک را باز گردان! و گرنه چنانکه عثمان را کشتيم تو را مي کشيم.» و چندان اصرار کردند که علي کسي را نزد او فرستاد تا بازگردد. مالک به پيام آورنده گفت:

ـ «مي بيني در آستانه پيروزي هستيم.» و او پاسخ داد:

ـ «دوست داري پيروز شوي و بازگردي و امير المؤمنين را کشته يا اسير ببيني؟»

ـ «به خدا نه!» و بازگشت. چون نزد آنان رسيد گفت:

ـ «اي مردم عراق اي مردمي که تن به خواري داده ايد، آنان هنگامي قرآنها را برداشتند که دانستند شما پيروزيد. لختي مرا مهلت دهيد آنگاه پيروزي را ببينيد. اي پيشاني پينه بسته ها مي پنداشتم اين پينه ها براي خداست اکنون مي بينم براي دنياست.»

آنان بر او بانگ برداشتند و تازيانه ها برافراشتند و بر چهره مرکب او زدند. علي آوازداد بس کنيد.[15] جنگ متوقف شد. حالي که گروهي بسيار از صحابه و تابعان در آن نبرد شهيد شده بودند.

صحابياني چون ابو الهيثم تيهان، خزيمة بن ثابت ذو الشهادتين و عمار ياسر که رسول خدا درباره او فرموده بود:

«تو را فرقه تبهکار خواهد کشت.»







  1. واقعه صفين، ص. 140.
  2. واقعه صفين، ص. 142.
  3. المعيار و الموازنه، ص. 142.
  4. نامه. 11.
  5. نامه 13، کتاب صفين ص 154. طبري از علي (ع) در هنگام برون آمدن از خانه عايشه گفتاري را ضبط کرده است که در برخي از الفاظ همانند آن نامه است.
  6. نامه. 14.
  7. ترجمه تاريخ ابن اعثم، صفحه 553 تا 525، واقعه صفين، ص. 190.
  8. گفتار، ص 107، اسکافي اين گفتار را با اندک اختلاف در کتاب خود آورده است. المعيار و الموازنه، ص. 149.
  9. طبري، ج 6، ص 72ـ. 3271.
  10. نامه. 17.
  11. واقعه صفين، ص. 156.
  12. مروج الذهب، ج 2، ص. 17.
  13. واقعه صفين، ص. 558.
  14. المعيار و الموازنه، ص. 162.
  15. طبري، ج 6، ص 3332ـ 3330، المعيار الموازنه، ص 165ـ. 164.