سيره عملي پيشوايان اسلام











سيره عملي پيشوايان اسلام[1]



.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم به عنوان اسوه و الگو، در دوران حيات خود، همزمان با فراهم شدن امکانات تشکيل حکومت اقدام به تشکيل آن کرد،

با توجّه و دقّت در قرآن و در رهنمودهاي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم درمي يابيم که در زمان حيات پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم دو نوع سلطه - يکي ديني و ديگري دنيوي - نبوده است، بلکه يک سلطه و اقتدار ديني و دنيوي بوده که در اختيار شخص پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم قرار داشته، و او مرجع امور مادي و معنوي مسلمانان بوده است.

پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم بلافاصله پس از هجرت، حکومت تشکيل دادند و در حالي که ياران و پيروان آن حضرت نسبت به بسياري از مسائل و مشکلات فردي و اجتماعي ازآن حضرت سؤال مي کردند، هيچگاه اصل لزوم حکومت را زير سئوال نبُرد.

پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نيز هيچکس در ضروري بودن حکومت شک نداشت.

آنچه که مورد اختلاف بود، مي گفتند که:

چه کسي حاکم باشد.

در جريان سقيفه و تعيين جانشين براي پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم کسي به اين نکته اشاره نکرد که وجود خليفه لزومي ندارد و يا دليلي بر لزوم آن نيست، بلکه اختلاف بر سر اين بود که چه کسي صلاحيت جانشيني پيامبر را دارد.

امام علي عليه السلام در نقد و برّرسي حکومت 3 نفر از خلفاي پيشين که بر اساس سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم و سيره گفتاري و عملي آن بزرگ پيامبر ثابت قدم نماندند، و به انواع جعل و تحريف و رواج نابرابري ها دامن زدند، دردآلود چنين فرمود:

أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلانٌ وَإنَّهُ لِيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَا. يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَلا يَرْقَي إلَيَّ الطَّيْرُ؛ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَطَوَيْتُ عَنْهَا کَشْحاً، وَطَفِقْتُ أَرْتَئِي بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ، أَوْ أَصْبِرَ عَلَي طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ، يَهْرَمُ فِيهَا الْکَبِيرُ، وَيَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ، وَيَکْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّي يَلْقَي رَبَّهُ!

فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَي هَاتَا أَحْجَي، فَصَبَرْتُ وَفِي الْعَيْنِ قَذًي، وَفِي الْحَلْقِ شَجاً، أَرَي تُرَاثِي نَهْباً، حَتَّي مَضَي الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ، فَأَدْلَي بِهَا إلَي فُلانٍ بَعْدَهُ.

ثم تمثل بقول الأعشي:


شَتَّانَ مَا يَوْمِي عَلَي کُورِهَا
وَيَوْمُ حَيَّانَ أَخِي جَابِرِ


فَيَا عَجَباً!! بَيْنَا هُوَ يَسْتَقِيلُهَا فِي حَيَاتِهِ إذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ - لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَيْهَا! -

فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ کَلْمُهَا، وَيَخْشُنُ مَسُّهَا، وَيَکْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا، وَالْاِعْتِذَارُ مِنْهَا، فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَةِ إنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ، وَإنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ.

فَمُنِيَ النَّاسُ - لَعَمْرُ اللَّهِ - بِخَبْطٍ وَشِمَاسٍ، وَتَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ؛ فَصَبَرْتُ عَلَي طُولِ الْمُدَّةِ، وَشِدَّةِ الِْمحْنَةِ؛ حَتَّي إذَا مَضَي لِسَبِيلِهِ.

جَعَلَهَا فِي جَمَاعَةٍ زَعَمَ أَنِّي أَحَدُهُمْ، فَيَا لَلَّهِ وَلِلشُّورَي! مَتَي اعْتَرَضَ الرَّيْبُ فِيَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ، حَتَّي صِرْتُ أُقْرَنُ إلَي هذِهِ النَّظَائِرِ!

لکنِّي اَسْفَفْتُ إِذْ اَسَفُّوا، وَطِرْتُ إِذْ طَارُوا؛ فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ، وَمَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ، مَعَ هَنٍ وَهَنٍ.

إِلَي أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ، بَيْنَ نَثِيلِهِ وَمُعْتَلَفِهِ، وَقَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ، إلَي أَنِ انْتَکَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ، وَأَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ، وَکَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ!

(آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالي که مي دانست، جايگاه من در حکومت اسلامي، چون مِحوَر سنگ هاي آسياب است «که بدون آن آسياب حرکت نمي کند» او مي دانست که سيل علوم از دامن کوهسار من جاري است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بُلَنداي ارزش من نتوانند پرواز کرد، پس من رِداي خلافت، رها کرده، و دامن جمع نموده از آن کنارگيري کردم، و در اين انديشه بودم، که آيا با دست تنها براي گرفتن حق خود بپا خيزم؟

يا در اين محيط خفقان زا و تاريکي که به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ که پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مي دارد.

پس از ارزيابي درست، صبر و بردباري را خِرَدمندانه تر ديدم، پس صبر کردم در حالي که گويا خار در چشم و استخوان در گلوي من مانده بود، و با ديدگان خود مي نگريستم که ميراث مرا به غارت مي برند!

تااينکه خليفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خَطّاب سپرد.

(سپس امام مَثَلي را با شِعري از أَعشي عنوان کرد.)

مرا با برادر جابر«حيّان» چه شباهتي است؟

من همه روز را در گرماي سوزان کار کردم و او راحت و آسوده در خانه بود!!

شگفتا! ابابکر که در حيات خود از مردم مي خواست عذرش را بپذيرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگري در آورد؟

هر دو از شتر خلافت سخت دوشيدند و از حاصل آن بهرمند گرديدند.

سرانجام اوّلي حکومت را به راهي در آورد، و به دست کسي «عمر» سپرد، که مجموعه اي از خشونت، سختگيري، اشتباه و پوزش طلبي بود، زمامدار مانند کسي که بر شتري سرکش سوار است، اگر عَنان محکم کشد، پرده هاي بيني حيوان پاره مي شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مي کند

سوگند به خدا مردم در حکومت دوّمي، در ناراحتي و رنج مهّمي گرفتار آمده بودند، و دچار دوروييها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانيِ محنت زا، و عذاب آور، چاره اي جز شکيبايي نداشتم، تا آن که روزگار عُمَر هم سپري شد.[2] .

سپس عمر خلافت را در گروهي قرار داد که پنداشت من همسنگ آنان مي باشم!!

پناه به خدا از اين شورا!

در کدام زمان من با اعضاءِ شورا برابر بودم؟ که هم اکنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صَف آنها قرارم دهند؟

ناچار باز هم کوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم

يکي از آنها با کينه اي که از من داشت روي برتافت،[3] و ديگري دامادش[4] را بر حقيقت برتري داد و آن دو نفر ديگر که زشت است آوردن نامشان[5] .

تا آن که سوّمي به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخوري باد کرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويي سرگردان بود، و خويشاوندان پدري او از بني اميّه بپا خاستند، و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اي که بجان گياه بهاري بيافتد، عثمان آنقدر اسراف کرد که ريسمان بافته او باز شد، و أعمال او مردم را برانگيخت، و شکم بارگي او نابودش ساخت.)[6] .

عملکرد پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم در مدينه:

در تبيين مسائل سياسي و حکومتي

و بسنده نکردن به مسائل عبادي، اخلاقي

ارسال سفير نزد پادشاهان و سلاطين

و انجام قضاوت،

همه بيانگر اهميّت مساله حکومت و رهبري سياسي جامعه اسلامي بود.

و اين واقعيّت را نيز مي دانيم که:

نه احکام اسلام اختصاص به عصر پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم داشته و نه نياز به حکومت، اختصاص به دوران خاصي دارد.

لذا بايد احکام اسلام تا قيامت اجرا شود.

بنابراين ولايت و حکومت از اموري نيست که زوال و سستي در آن راه يابد و پاسخي است به نياز جامعه در جهت امنيّت و حاکميّت قسط و عدالت و ارزش هاي انساني، الهي که نبايد از آن غفلت کرد.[7] .









  1. امام خميني، «ولايت فقيه»، «حکومت اسلامي» تهران، انتشارات اميرکبير، 1360، ص 28.
  2. ابابکر در جمادي الاخر سال 13 هجري و عُمَر در ذي الحجّه سال 23 هجري از دنيا رفت.
  3. سعد بن ابي وقاص که يکي از شوراي شش نفره بود.
  4. عبدالرحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، که حق وتو در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلاف در شورا پديد آمد، ملاک، رأي داماد عثمان است.
  5. طلحه و زبير، که از رذالت و پستي، بر امام شورادند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
  6. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- کتاب الجمل ص 62 و 92: شيخ مفيد (متوفاي 413 هجري)

    2- الفهرست ص 92: نجاشي (متوفاي 450 هجري)

    3- الفهرست ص 224: ابن نديم (متوفاي 438 هجري)

    4- الانصاف في الامامة: ابي جعفر ابن قبه رازي (متوفاي 319 هجري)

    5- معاني الاخبار ص 343: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

    6- علل الشرايع ص 144: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

    7- عقد الفريد ج 4: ابن عبدربه (متوفي 328 هجري)

    8- بحارالانوار ج8 ص120 (کمپاني): مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 - 1037 ه)

    9- شرح نهج البلاغه: قطب راوندي (متوفاي 573 هجري)

    10- المناقب: ابن جوزي (متوفاي 654 هجري).

  7. اسناد و مدارک اين خطبه به شرح زير است:

    1- کتاب الجمل ص 62 و 92: شيخ مفيد (متوفاي 413 هجري)

    2- الفهرست ص 92: نجاشي (متوفاي 450 هجري)

    3- الفهرست ص 224: ابن نديم (متوفاي 438 هجري)

    4- الانصاف في الامامة: ابي جعفر ابن قبه رازي (متوفاي 319 هجري)

    5- معاني الاخبار ص 343: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

    6- علل الشرايع ص 144: شيخ صدوق (متوفاي 380 هجري)

    7- عقد الفريد ج 4: ابن عبدربه (متوفي 328 هجري)

    8- بحارالانوار ج8 ص120 (کمپاني): مرحوم مجلسي (متوفاي 1110 - 1037 ه)

    9- شرح نهج البلاغه: قطب راوندي (متوفاي 573 هجري)

    10- المناقب: ابن جوزي (متوفاي 654 هجري).