علي در آينه جنگ بني قُرَيظه و بني الْمُصْطَلَق











علي در آينه جنگ بني قُرَيظه و بني الْمُصْطَلَق



بعد از جنگ احزاب ، پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) تصميم به سرکوبي يهود بني قريظه ، اين دشمنان داخلي و فرصت طلب نمود، همان توطئه گراني که در جنگ احزاب ، به دشمنان کمک کردند و پيمان خود را با مسلمين شکستند، اميرمؤ منان علي (عليه السلام) همراه سي نفر به سوي آنان رفت. آنان به قلعه هاي خود رفته بودند.

سرانجام علي (عليه السلام) بر آنان پيروز شد، رعب و وحشت عجيبي از شجاعت علي (عليه السلام) بر دلهاي آنان افکنده شد و جمعي از آنان به دست علي (عليه السلام) کشته شدند و بقيّه بي سامان و در به در گشتند. (اين واقعه در سال پنجم هجرت رخ داد).

و اين امتياز نيز همچون امتيازات گذشته ، نشانگر موقعيّت مخصوص ‍ علي (عليه السلام) و نقش اساسي سرکوبي دشمنان کينه توز اسلام است که هيچيک از مسلمين ديگر داراي چنين موقعيتي نبودند.

سال ششم هجرت فرا رسيد، به مدينه خبر رسيد که «حارث بن ابي ضرار» رئيس قبيله بني المصطلق در صدد جمع کردن اسلحه و سرباز براي شورش و حمله به مدينه است پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) تصميم گرفت تا آنان را در سرزمين خودشان سرکوب کند.

آزمايش بزرگي که در اين جنگ ، دامنگير اميرمؤ منان علي (عليه السلام) شد نزد دانشمندان و تاريخ نويسان ، مشهور است و پيروزي مسلمين در آن جنگ به دست علي (عليه السلام) انجام گرفت پس ‍ از آنکه جمعي از فرزندان عبدالمطلب در اين جنگ دچار مصايبي شدند. امام علي (عليه السلام) دو مرد از بني مصطلق را (که از سران آن قوم بودند) يعني مالک و پسرش را کشت ، و بسياري از آنان اسير سپاه اسلام شدند، پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) آن اسيران را به عنوان «برده» بين مسلمانان تقسيم نمود.

يکي از اسيران «جويريه» دختر حارث بن ابي ضرار (رئيس قبيله) بود، اميرمؤ منان علي (عليه السلام) او را اسير کرد و به حضور پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) آورد، پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) او را همسر خود گرداند.[1] .







  1. بعدا حارث ، پدر «جويريه»، قبول اسلام کرد و از پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) خواست دخترش را برگرداند، پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) به حارث فرمود:«نزدش برو و او را مخيّر کن ، هرچه را خودش برگزيد، مورد قبول ماست»، پدر نزد او رفت و اصرار کرد که به قبيله خود بپيوندد، ولي او گفت: «من خدا و پيامبر (صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) را برگزيده ام»، پدرش از او مأيوس شد. (ارشاد مفيد، ج 1، ص 105).