عبادت و عمل صالح















عبادت و عمل صالح



از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام روايت شده که فرمود: علي (ع) هزار بنده را از دسترنج خود خريد و آزاد کرد و در هر شب و روز هزار رکعت نماز مي خواند.[1] .


و در حديث ديگري است که روزها را روزه مي گرفت و شبها در هر شب هزار رکعت نماز مي خواند.

چشمه ها و اموالي را که به دست خود حفر و احداث کرده و پس از آن وقف کرده بسيار است از آن جمله است:

«چشمه ي ابي نيرز» و «بغيبغة» و «چشمه ي نولا» و «چشمه ي خيف بطاس» و «خيف ليلي» و هر چشمه اي که در ينبع است که عدد آنها به صد چشمه مي رسد که همه را وقف حاجيان کرد. و ابن شهر آشوب گفته: آنها تا زمان ما هنوز باقي است، و چاههايي در راه مکه و کوفه حفر نموده و وقف کرد، و وادي «ترعة» و «رعد» و «رزين» و اراضي و چشمه هاي ديگر که تفصيل آنها در مناقب ابن شهر آشوب و ملحقات احقاق الحق ذکر شده.[2] .

و در روايات بسياري که شيعه و سني از ضراربن ضمرة نهشلي روايت کرده اند که چون

[صفحه 26]

بر معاويه درآمد، معاويه از او خواست تا علي (ع) را براي او توصيف کند و او به معاويه گفت: اين کار را از من مخواه و مرا معاف بدار، ولي معاويه اصرار کرد و بالاخره ضرار را به سخن واداشت و او در وصف علي (ع) چنين گفت:

«رَحَمَ الله عَليّاً کانَ والله فينا کَأَحَدنا، يُدنينا اذا أتَيناه، وَ يُقَرِّبُنا اذا زُرْناه لا يُغلق لَه دوننا باب، و لا يَحجُبُنا عنه حاجب، و نَحُن والله مَع تقَريبه لنا و قُربه منّا لا نُکلّمه لِهَيبته. وَ لا نَبتَديه لِعَظَمته، فاذا تَبَسّم فَمِن مِثْل اللّؤلُؤ المَنظُوم، فقال معاوية: زدني في صفته، فقال ضرار: رَحِمَ الله عَليّاً کانَ والله طَويلُ السَّهاد قَليل الرّقاد، يَتلو کتابَ الله آنأ اللّيل و أطراف النَّهار، و يَجُود لله بِمَهجَته، وَيَبؤ اليه بِعَبرتِه، لا تُغلق له السُّتور، ولا يَدّخِرُ عَنّاالبُدور، وَ لا يَستَلين الاتّکأ وَ لا يَستَخشِن الجفَأ وَ لَو رأيتَه اذُمِثّل في محرابه و قد أرخَي اللّيلُ سُدولَه و غارت نُجُومَه وهو قابِض عَلي لِحيتَه يَتَمَلْمُل تَمَلْمُلَ السَّليم وَ يَبکي بُکاء الحَزين وَ هُو يَقول: يا دُنيا أبي تَعَرَّضْت أَم اليَّ تَشَوَّقت هَيهات هَيهات لا حاجَة لي فيک أَبنَتْکَ ثَلاثاً لا رَجْعة لي عَليک، ثمّ يقول: واه واه لِبُعد السَّفرِ وَ قِلَّة الزّاد وَ خُشُونة الطَريق، قال: فبکي معاوية و قال: حَسْبک يا ضرار، کذلک والله کان علُّي، رَحِم الله أبا الحسن؛[3] .

خدا رحمت کند علي(ع) را که به خدا سوگند در ميان ما همچون يکي از ما بود (و براي خود حريمي نداشت) هرگاه نزدش مي رفتيم ما را مي پذيرفت، و هر چه از او مي خواستيم اجابت مي کرد، و هر گاه به ديدارش مي رفتيم ما را نزديک خود مي نشاند. در را به روي کسي از ما نمي بست، و حاجبي و درباني نداشت، ولي با همه ي اين نزديکي که ما با او و او با ما داشت به خاطر هيبتي که داشت ما با وي سخن نمي گفتيم و به واسطه ي عظمتش با وي آغاز سخن نمي کرديم. هنگامي که تبسم مي کردم چنان بود که از روي صدفهاي به هم پيوسته پرده برمي دارد...

معاويه گفت: باز هم بيفزا.

ضرار گفت: خداوند علي (ع) را رحمت کند که به خدا سوگند بيداريش طولاني و خوابش اندک بود، و قرآن را در ساعتهاي مختلف شب و روز تلاوت مي کرد، جان خود را

[صفحه 27]

سخاوتمندانه در راه خدا مي داد و اشک چشم به آستان او مي ريخت، و پرده ها چهره و محضر او را نمي بست، و کيسه هاي زر را از ما ذخيره نمي کرد، بر وابستگان خود نرم خو و بر جفا کاران بدخو نبود، اي کاش او را مي ديدي که در محراب عبادت ايستاده در آن هنگام که شب پرده ي تاريکي افکنده و ستارگانش را سرازير افق کرده و علي (ع) در آن وقت دست به ريش خود گرفته و چون مار گزيده به خود مي پيچيد، و چون غمنده و محزون مي گريست و چنين مي گفت:

اي دنيا! آيا به سراغ من مي آيي و مي خواهي مرا مشتاق خود سازي؟ هيهات هيهات (چه دور است...) که من نيازي به تو ندارم و سه طلاقه ات کرده ام که رجوعي در آن نيست.

آنگاه مي فرمود:

آه آه از دوري سفر و کمي توشه و سختي راه... در اينجا معاويه گريست و گفت: اي ضرار! بس است، به خدا سوگند علي (ع) چنين بود- خدا ابوالحسن را رحمت کند».

و در روايات ديگري نيز که در کتابهاي شيعه و سني به طور متواتر نقل شده درباره ي آن حضرت نوشته اند که چون وقت نماز مي رسيد رنگ آن حضرت مي پريد و بدنش به لرزه مي افتاد و چون سبب آن را مي پرسيدند مي فرمود:

وقت باز پس دادن آن امانتي رسيد که خدا بر آسمانها و زمين و کوهها عرضه کرد و آنها از حمل آن خودداري کردند و انسان آن را حمل کرد....[4] .

و در کتاب امالي صدوق و مناقب ابن شهر آشوب بسندشان از عروةبن زبير روايت کرده اند که در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بوديم و سخن از اعمال اهل بدر و بيعت رضوان به ميان آمد در اين ميان، ابودردأ به سخن آمده گفت: مي خواهيد به شما خبر دهم از کسي که مالش از مردم کمتر بود ولي ورع و تلاشش در عبادت از همگان بيشتر بود؟ گفتند: چه کسي بود؟

گفت: اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب (ع). راوي گويد: به خدا سوگند هر کس در

[صفحه 28]

مجلس بود روي خود را از او گرداند سپس مردي از انصار به سوي او برگشته گفت: سخني گفتي که هيچ کس باور نکرد. ابودردأ گفت: اي مردم من هر چه را ديده ام بازگو مي کنم و شما هم هر چه ديده ايد بگوييد. آنگاه ابودردأ چنين گفت:

«شهدت عليّ بن أبي طالب بشُويحطات النَجّار، و قد اعتزَلَ عَن مواليه و اختفي مِمّن يَليه و استَتَر بمُغيلات النَخل، فافقدتُه و بَعُدَ عَليَّ مکانه، فقلت: لِحَق بمنزله، فاذا أنا بِصوتٍ حَزين و نَغمة شَجيّ و هو يقول: «الهي کَمْ مِن مُوبقة حَلَمت عَن مقابلتها بنقمتک، و کَم من جَريرٍِْ تَکَرّمتَ عَن کشفها بکَرمک، الهي ان طالَ في عِصيانِک عُمري وَ عَظُمَ في الصُّحُف ذَنبي فَما أنا مَؤمِّلٍ غَيْر غُفرانِک، وَلا أنا بِراجٍ غير رضوانِک» فشغلني الصّوْت واقتفيت الأثر، فاذا هو عليّ بن أبي طالب (ع) بعينه، فاستترت له و أخملت الحرکة، فرکع رکعات في جَوف اللّيل الغابر، ثمّ فرغ الي الدّعأ والبکاء و البَثّ و الشَکوي، فکان ممّا به الله ناجاه أن قال: «اليه اُفَکِّرُ في عَفْوِکَ فَتَهونَ عَلَيّ خَطيئَتي، ثُمَّ أذکُر العَظيم مِنْ أخَذِکَ فَتَعظُمَ عَلَيَّ بَليّتي» ثمّ قال: «آه انْ أَنّاَ قَرَأتُ في الصُّحُفِ سَيئَةً أنَا ناسيها و أنتَ مُحصيها، فتقول: خُذوُه، فَيالَه مِنْ مَأخوذٍ لا تنجيه عَشيرَتُه، وَلا تَنْفَعهُ قَبيلَتُه، يَرْحَمهُ الملاء اذا اذن فيه بالنّدأ» ثمّ قال: «آه مِنْ نارٍ تَنْضُجُ الأکبادَ وَالکُلي، آه من نار نَزّاعَةٍ لِلشّوي، آه من غَمرةٍ مِنْ مُلهبات لَظَي.

قال: ثمّ أنعم في البکاء فلم أسمع له حسّاً و لا حرکة، فقلت: غلب عليه النوم لطُول السّهر، او قِظُه لِصلاة الفجر، قال أبوالدّردأ: فأتيتُه فاذا هُو کالخَشبة الُملقاة، فَحَرَ کته فلم يَتَحرَّک، و زَويتُه فلم يَنْزَو، فقلت: «انّالله و انّااليه راجعون» مات و الله عَليّ بن أبي طالب قال: فأتيت منزله مبادراً أنعاه اليهم، فقالت فاطمة عليهاالسلام: يا أبا الدّردأ ما کان من شأنه و من قصّته؟ فأخبرتها الخبر، فقالت: هِي والله يا أباالدّردأ الغشية الّتي تأخذه من خشية الله، ثم أتوه بمأ فنضحوه علي وجهه فأفاق، و نظر اليّ و أنا أبکي، فقال: مِمّا بکُاؤک يا أباالدّردأ؟ فقلت: ممّا أراه تَنْزلُه بِنَفسک، فقال: يا أباالدّردأ فکيف وَ لو رأيتني و دُعي بي اليَ الحِساب و أيقَنَ أهلُ الجرائم بالعذاب. وَاحْتَوشَتنْي ملائکة غلاظ و زَبانِية فِظاظ، فوقفت بين يدک المَلِک الجبّار، قد أسلمني الأحبّأ و رحمني أهل الدنيا، لکنت أشدّ رحمة لي بين يدي

[صفحه 29]

من لا تَخْفي عليه خافية، فقال أبوالدّردأ: فوالله ما رأيت ذلک لاحد من أصحاب رسول الله (ص)؛[5] .

يعني من علي بن ابي طالب را در نخلستان بني النجار ديدم که از بستگان و نزديکان خود کناره گرفته و از همراهان پنهان شده و در پشت نخلها خلوت کرده و من او را گم کرده بودم و از من دور شده بود و من با خود گفتم: او به منزل رفته که ناگهان آوازي حزين و نغمه اي دلگداز شنيدم که مي گفت:

«معبودا! چه بسيار جُرم بزرگي که از من دريافتي و در برابر آن به من نعمت دادي، و چه بسيار جنايتي که به کرم خويش از کشف آن بزرگواري نمودي. معبودا! اگر چه به درازا کشيد در نافرمانيت عمرم، و بزرگ شد در دفترها گناهم ولي من به جز آمرزشت آرزويي و به جز خوشنودي تو اميدي ندارم...».

اين آواز توجه مرا به خود جلب کرد و به دنبال آن رفتم و ناگاه ديدم که او، علي بن ابي طالب (ع) است، خود را از او پنهان کرده و آرام آرام حرکت نمودم، ديدم چند رکعتي در آن نيمه شب تار نماز خواند سپس به گريه و زاري و دعا و شکوه به درگاه خداي بزرگ مشغول شد و از آن جمله چنين مي گفت:

«معبودا! در گذشت تو که مي انديشم خطايم بر من آسان آيد، ولي به ياد سخت گيري تو که مي افتم گرفتاريم بر من بزرگ شود» سپس گفت:

«آه اگر در نامه هاي عملم گناهي را بخوانم که من فراموشش کرده و تو آن را برشمرده اي و بگويي بگيريدش، پس واي بر آن شخص گرفتاري که عشيره و کسانش نتوانند او را نجات دهند، و قبيله اش به او سودي ندهند همه ي مردم به حال او رقّت کنند هنگامي که او را احضار کنند...» سپس گفت:

«آه از آتشي که جگرها و کليه ها را کباب کند! آه از آتشي که کبابها را از سيخها برکند. آه از فرو شدن در لجه ي شراره هاي سوزان...!» سپس در گريه اندر شد و ديگر حسّ و حرکتي از او نديدم با خود گفتم: به خاطر بيداري زياد خوابش ربوده او را به حال خود بگذارم و براي نماز صبح او را بيدار مي کنم، پس به نزديک او آمدم و او را همچون چوبه ي خشکي ديدم که

[صفحه 30]

بر زمين افتاده او را جنبانيدم حرکت نکرد، او را نشانيدم نشستن نتوانست، گفتم:

«انّالله و انّااليه راجعون؛ به خدا علي از دنيا رفته، بسرعت خود را به منزلش رسانده تا خبر مرگش را به خانواده اش بدهم». فاطمه(س) پرسيد: داستان او چگونه بود اي ابادردأ؟ من جريان را باز گفتم، فاطمه(س) گفت:

اي ابادرداء! اين همان غشوه اي است که از ترس خدا او را مي گيرد، آنگاه آبي براي او آوردند و به چهره اش پاشيدند تا به هوش آمد و به من که مي گريستم نگريست و فرمود: اي ابادرداء! براي چه مي گريي؟ گفتم: از آنچه بر سر خود آوردي؟ فرمود: اي ابودرداء! چگونه خواهي بود آن هنگام که مرا براي حساب بخوانند و بزه کاران کيفر را به عيان بينند و فرشتگان سختگير و دوزخيان تندخو گرد مرا فرا گيرند، و من در برابر خداي جبّار بايستم، دوستان از من دست کشيده و اهل دنيا براي من دلسوزي کنند. در چنين حالي تو بايد بيشتر به حال من رقّت کني، در برابر کسي که چيزي بر او پوشيده نيست.

پس ابودرداء گفت: به خدا سوگند من اين حال را در هيچ يک از اصحاب رسول خدا (ص) نديدم».

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب از مسند ابي يعلي روايت کرده که علي(ع) فرمود: من از آن هنگام که از رسول خدا (ص) شنيدم که فرمود: نماز شب نور است آن را ترک نکردم. ابن کوّا پرسيد: حتي در ليلة الهرير؟ فرمود: حتي در ليلةالهرير نيز آن را ترک نکردم.


صفحه 26، 27، 28، 29، 30.








  1. المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 122؛ احقاق الحق، ج 8، ص 600. و سيد حميري در اين باره گويد:


    واعتق من يديه الف نفس
    فأضحوا بعد رقّ معتقينا.

  2. المناقب، ج 2، ص 123 و احقاق، ج 8، ص 592 -583.
  3. بحارالانوار، ج 41، ص 14، ط بيروت، ملحقات احقاق الحق، ج 8، ص 598.
  4. بحارالانوار، ج 41، ص 17؛ ملحقات احقاق الحق، ج 8، ص 601.
  5. الامالي، صدوق (مترجم)، ص 78 -77؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج 2، ص 124.