عبدالله عامر و آهنگ بصره
[صفحه 33] بارکش و پول مي خواهد حاضر است». گويا روي اين فقره از سخنان علي (ع) با اين گروه است. «چون به کار برخاستم گروهي پيمان بسته را شکستند و گروهي از جمع دينداران بيرون جستند و گروهي ديگر با ستمکاري دلم را خستند. گويا هرگز کلام پرروردگار را نشنيدند، و يا شنيدند و به کار نبستند که فرمايد: سراي آن جهان از آن کساني است که برتري نمي جويند و راه تبهکاري نمي پويند و پايان کار ويژه پرهيزکاران است». در راه بصره از مردي شتري را خريدند. شتري که ياد آن براي هميشه در تاريخ اسلام پايدار ماند، و اين جنگ به خاطر آن شتر جنگ جمل نام گرفت. و علي (ع) درباره ي آنان چنين مي فرمايد: «بيرون شدند و حرم رسول خدا را با خود به اين سو و آن سو کشاندند؛ چنانکه کنيزکي را به هنگام خريدن کشانند. او را با خود به بصره بردند، و زنان خويش را در خانه نشاندند. و آن را که رسول خدا در خانه نگاهداشته بود و از آنان و جز آنان باز داشته، نماياندند. با لشکري که يک تن از آنان نبود که در اطاعت من نباشد و به دلخواه در گردنش بيعت من نباشد». هنگامي که به بصره رسيدند جواني از بني سعد بر طلحه و زبير خرده گرفت که چرا زنان خود را در خانه نشانده ايد و زن رسول خدا را همراه آورده ايد و به آنان نپيوست. مردمي ديگر نيز بر عايشه اعتراض کردند، اما اطرافيان عايشه آنان را از پا درآوردند. باري، ميان آنان و ياران عثمان والي بصره جنگ درگرفت و گروهي از دو سو کشته شدند. سپس به صلح تن دادند و مقرر شد نامه اي به مدينه بنويسند و بپرسند آيا طلحه و زبير به رضا با علي (ع) بيعت کردند يا با ناخشنودي. اگر با رضا بيعت کرده اند آنان از بصره برون روند و اگر با اکراه بيعت کرده اند عثمان بصره را واگذارد. کعب بن سُور از جانب آنان به مدينه رفت و از جمع مردم مدينه پرسش کرد. همه خاموش ماندند. اسامة بن زيد گفت: «با ناخشنودي بيعت کردند». اما حاضران بر او شوريدند. کعب به بصره بازگشت و آنان را از آنچه در مدينه گذشت خبر داد. جدايي طلبان، شبانگاهي بر عثمان حاکم بصره تاختند. او را کوفتند و موي ريشش را کندند. گفته اند در کار او از عايشه راي خواستند. نخست گفت: [صفحه 34] - «او را بکشيد». زني گفت: - «تو را به خدا او از صحابه ي رسول است». گفت: - «پس او را زنداني کنيد». مجاشع بن مسعود گفت: - «او را بزنيد و موي ريش و ابروي او را بکنيد». چنين کردند و بيت المال را به تصرف خود درآورد».
پسر اميه يا مُنيه (يَعْلَي را گاه به پدر و گاه به مادر مي خواندند) ششصد شتر و ششصد هزار (درهم يا دينار؟) در اختيار جمع نهاد. سپس به مشورت نشستند که کجا بروند؟ عبدالله عامر گفت: «به بصره مي رويم، مرا در آنجا پروردگاني است و طلحه را هواخواهاني». و سرانجام آهنگ بصره کردند. مردم مکه را گفتند: «اُمُّ الْمؤمنين و طلحه و زبير به بصره مي روند. هر کس عزت اسلام و خون عثمان را مي خواهد به راه بيفتد. اگر
صفحه 33، 34.