ابوطفيل عامر بن واثله و معاويه
معاويه به دربان گفت: او را بيرون بر و عامربن واثله را داخل ساز. چون داخل شد معاويه به او خوشامد گفت، يارانش گفتند: اين کيست که به او خوشامد گويي اي اميرمؤمنان (ع)؟ گفت: اين دوست ابوتراب، دلاور اهل عراق و شاعر آنان در جنگ صفّين است. گفتند: پست ترين دلاور و بدزبان ترين شاعر! و به او ناسزا گفتند. ابوطفيل به خشم آمد و گفت: هان اي معاويه! به خدا سوگند اينان مرا دشنام ندادند و اصلاً نمي دانم که اينها کيستند، تويي که مرا دشنام دادي. بگو اينان کيستند و گرنه به حق علي (ع) تو را دشنام مي دهم. معاويه گفت: اين عمروعاص و اين مروان بن حکم و اين سعيدبن عاص و اين هم خواهرزاده ي من است.[1] .ابوطفيل گفت: عمرو را ماليات مصر زبان دراز نموده و مروان و سعيد را ماليات حجاز، خواهر زاده ات را هم به تو بخشيدم. معاويه گفت: اي ابوطفيل! روزگار از دوستي علي براي تو چه نهاده؟ گفت: به خدا سوگند مانند دوستي مادر موسي به موسي، و باز هم از خدا عذر تقصير مي خواهم. معاويه گفت: روزگار از اندوه تو بر او چه نهاده؟ گفت: اندوه عجوزه اي دردمند و پيرمردي دلسوخته. گفت: از دشمني ما چه در دل داري؟ گفت: همان دشمني آدم با ابليس که لعنت خدا بر او باد!