نبرد با قاسطين















نبرد با قاسطين



پس از اين که علي(عليه السلام) زعامت جامعه اسلامي را (بنا به دلايلي که خود در خطبه شقشقيه بيان داشته اند) پذيرفتند، معاويه از بيعت با ايشان سرباز زد و از اميرمؤمنان(عليه السلام) خواست او را بر ولايت شام ابقا نمايد تا بيعت کند. در غير اين صورت، خود را براي جنگ آماده سازد.

برخي از اهل سياست همانند مغيرة بن شعبه بجلي و ديگران به علي(عليه السلام) توصيه کردند براي رفع شرّ معاويه، بهتر است چنين کاري انجام دهد، اما اصحاب ديندار حضرت(عليه السلام) چنين نمي پسنديدند.

اميرمؤمنان(عليه السلام) نامه هاي متعدد و پيک هاي چندي نزد معاويه فرستادند تا او را از اين کار منصرف کنند و آماده بيعت نمايند، اما سودي نبخشيد. در نهايت، کار به صفين کشيد و حضرت ناچار شدند آن ها را سرکوب نمايند.

علي(عليه السلام) ماجراي نبرد با قاسطين را چنين توضيح مي دهند: «هنگامي که ديدم معاويه حرمت هاي الهي را پاس نمي دارد و از هتک آن ها پروايي ندارد و بيش از پيش بر دامنه شرارت هاي خود افزوده است، براي کوتاه کردن دست او از اريکه قدرت، با ياران رسول خدا(صلي الله عليه وآله) مشورت کردم. .. سرانجام من با يارانم آماده نبرد شديم. (اما پيش دستي نکردم.) از همه جا براي او نامه نوشتم و با ارسال نامه و با فرستادن نماينده از جانب خود، خواستم که دست از آشوب بردارد و هم چون ساير مردم، با من بيعت کند، اما او در پاسخ، نامه هاي تحکّم آميز نوشت و درباره من آروزهايي کرده و شروطي را پيشنهاد داده بود که نه خداوند پيامبرش و نه هيچ يک از مسلمانان نمي پذيرفتند و از آن خشنود نمي شدند. .. هنگامي که من شروط او را نپذيرفتم، بر من يورش آورد و در دل، به اين سرکشي و ستمگري نيز مي باليد. شماري از مردم حيوان صفت را، که نه داراي فهم و قدرت تشخيص بودند و نه ديده حق بين داشتند، نزد خود گرد آورد و امور را بر آنان مشتبه ساخت تا از او پيروي کردند... ما ناگزير با او جنگيديم. خداوند نيز مانند هميشه، که ما رابرپيروزي بردشمنان عادت داده بود، پيروزي نصيب ما فرمود.» معاويه با مرگ فاصله چنداني نداشت و براي او جز فرار چاره اي نمانده بود درمانده بود که... از فرزند عاص ياري خواست و از رأي او جويا شد. عمروعاص نظردادکه قرآن هارا بر فراز پرچم ها نصب کنند و مردم را به فرماني، که کتاب خدا بر آن گوياست، فرا خوانند و از اين طريق، با خدعه و نيرنگ، خود را از مهلکه نجات دادند...»[1] .









  1. شيخ مفيد، الاختصاص، قم،جماعة المدرسين في الحوزه العلميه، 1418 ق.، ص 277 و 178.