از پسرم انتظار نداشتم...











از پسرم انتظار نداشتم...



در سال 37 يعني سال دوم خلافت اميرالمؤ منين علي (عليه السلام) امام حسين (عليه السلام) جواني سي و سه ساله بود. روزي امام حسين (عليه السلام) جوانان و دوستان خود را، که نوبت ايشان بود به پذيرائي دعوت کرد ولي در سفره حضرت جز چند قطعه نان چيزي قرار نداشت. امام حسين (عليه السلام) به قنبر فرمود: از اين چند مشک

عسل که به بيت المال رسيده ظرفي براي ما بياور تا اين مهماني را برگزار کنم. قنبر اطاعت کرد و يک ظرف عسل براي امام حسين (عليه السلام) آورد علي (عليه السلام) در سرکشي خود از بيت المال دريافت که مشک عسل ها دست خورده است. لذا از قنبر سؤ ال کرد. قنبر عرض کرد: به فرمان امام حسين (عليه السلام) او را به حق عموي خود جعفر طيار قسم داد، تا خشمش اندکي آرام گرفت و بعد به همان ترتيبي که قنبر را مورد بازجويي قرار داده بود امام حسين (عليه السلام) را بازجويي کرد و فرمود:

[صفحه 483]

آيا تو دستور داده اي که به مشک هاي عسل قنبر دست بزند. امام حسين (عليه السلام) عرض کرد: بله يا اميرالمومنين، امام: مگر نمي دانستي که اين عسلها براي عموم مسلمين است، عرض کرد: بلي مي دانستم يا اميرالمومنين؛ ولي من خود يک فرد از افراد مسلمانانم و بقدر سهم خود آن هم براي پذيرايي از مهمانانم از عسل برداشتم. علي (عليه السلام) نگاهي به امام حسين (عليه السلام) انداخت و فرمود: از پسرم انتظار نداشتم پيش از آنکه مسلمانان به سهم خود برسند او سهم خويش را بردارد و بعد با لحني خشم آلود اضافه کرد، اگر نديده بودم بر اين لبها که داري رسول خدا بوسه مي زد دستور مي داد لبهاي تو را به چوپ ببندند سپس امام علي (عليه السلام) دستور داد عسل ديگري بخرند و به بيت المال برگردانند.



صفحه 483.