علي و راهب











علي و راهب



اميرالمؤ منين علي (عليه السلام) با لشکرش به سوي صفين حرکت کرد در بين راه آب آنها تمام شد و همه تشنه ماندند و هر چه جستجو کردند آبي نيافتند! به دستور حضرت مقداري از جاده خارج شدند و در وسط بيابان دير (عبادتگاهي) ديدند از راهب طلب آب کردند راهب گفت: از اينجا تا نزديکترين چاه آب دو فرسخ فاصله است و گاهي براي من آب مي آوردند و من آبم را براي خودم جيره بندي مي کنم و گرنه از شدت تشنگي مي ميرم. حضرت فرمود: شنيديد که راهب چه مي گويد: عرض کردند: آيا مي فرمائي که به آنجا که راهب مي گويد برويم؟ حضرت فرمود: نيازي به پيمودن اين مسير طولاني نيست. پس حضرت سر شتر خود را به سوي قبله گردانيد و محلي را که در نزديکي دير بود نشان داد و فرمود آنجا را حفر کنند زمين را کندند و خاکها را کناري ريختند تا به سنگ بسيار بزرگي رسيدند، عرض کردند: يا علي (عليه السلام) اينجا سنگي است که وسائل ما (مثل کلنگ) در آن اثر نمي کند حضرت فرمود: زيرا اين سنگ آب است جديت کنيد تا آن را برداريد اصحاب جمع شدند و تلاش کردند امام نتوانستند آن سنگ را حرکت بدهند حضرت علي (عليه السلام) که ناتواني اصحاب خود را ديد، نزد آنها آمد و انگشتانش د را از گوشه سنگ به زير آن برد و با يک حرکت آن را تکان داد و از جاي بر کند و به محلي بسيار دور پرتاب کرد. آنگاه آب بسياري پديدار شد، لشکريان آمدند و از آن آب که بسيار گوارا و سرد بود نوشيدند و به دستور حضرت مقدار زيادي آب براي خود برداشتند آنگاه حضرت آن سنگ را برداشت و سر جاي خود گذاشت و دستور داد خاک ها را بر آن ريخته و اثر آن را محو کنند، راهب در بالاي دير اين منظره را ديد، آنگاه نزد علي (عليه السلام) رسيد و

[صفحه 465]

عرض کرد آيا تو پيامبر خدا هستي؟ حضرت فرمود: نه. پرسيد آيا ملائکه هستي؟ فرمود: نه پرسيد تو کيستي؟ فرمود: من جانشين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم هستم. راهب گفت: دستت را بده تا با تو بيعت کنم و مسلمان شوم حضرت دستش را داد و او نيز با شهادت به توحيد و نبوت و امامت علي (عليه السلام) مسلمان شد. حضرت از او پرسيد چه چيزي باعث شد که تو اسلام بياوري؟ عرض د کرد: يا علي (عليه السلام) اين دير اينجا بنا شد تا کسي که اين سنگ را از جاي خود بر مي دارد شناخته شود قبل از من علما و راهبهاي زيادي در اينجا ساکن شدند تا تو را بشناسند ولي موفق نشدند و خدا اين نعمت را به من مرحمت نمود زيرا ما در کتاب خود خوانده ايم و از علماء خود نيز شنيده ايم که از محل اين سنگ هيچ کس جز پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و يا جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم خبر ندارد و تا او نيايد محل او آشکار نمي شود و کسي قدرت کندن آن را ندارد جز همان نبي يا وصي او و چون من اين را در شما ديدم مسلمان شدم. حضرت وقتي اين سخن را شنيد آنقدر گريه کرد که صورت و ريش او از اشک چشمش تر شد و فرمود: بشنويد اين برادر مسلمان شما چه مي گويد، راهب يکبار ديگر جريان را گفت و همه اصحاب شکر خدا را بجاي آوردند که از ياران علي (عليه السلام) هستند، سپس لشکر حرکت کرد و راهب هم با آنها همراه شد و در جنگ با اهل شام آن راهب کشته شد و حضرت بر او نماز خواند و او را به خاک سپرد و بسيار براي او استغفار کرد.[1] .



صفحه 465.





  1. محجة البيضاء، ج 4، ص 199.