امير ملك بندگي











امير ملک بندگي



از احنف بن قيس روايت شده که وقتي او نزد معاويه رفت از شيريني و ترشي چنان نزد او در سر سفره چيدند که گفت من نام بعضي از آنها را نمي دانستم. لذا يک يک آنها را از معاويه پرسيدم و او جواب مي گفت. چون معاويه طعام خود را تعريف مي کرد من گريه ام گرفت. چرا مي گريي؟

گفتم: به ياد آمد شبي را که در خدمت حضرت علي ع بودم وقت افطار شد. آن حضرت دستور داد تا من نيز نزد او بمانم. پس کيسه اي را خواست که سر مهر کرده بود. چون آن را حاضر کردند به او گفتم: يا علي! اين چيست؟

حضرت فرمود: نان جو است. عرض کردم: ترسيدي که از آن نان بردارند، يا بخل کردي که اين چنين سر آن را مهر کرده اي؟

حضرت فرمود: نه اينکه گفتي درست نيست؛ بلکه مي ترسيدم که حسن و حسين عليهم السلام آن نان را به روغن بيالايند.

عرض کردم: مگر حرام است؟ فرمود: نه ولکن واجب است بر امامان عادل که زندگي خود را در سطح فقيرترين مردم قرار دهد تا فقير بواسطه فقرش از جاده بندگي بيرون نرود. معاويه گفت: ذکر کسي را کردي که احدي فضل او را نمي تواند انکار کند.[1] .

[صفحه 362]



صفحه 362.





  1. الفصول العليه، ص 51.