مقدمه
قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم علي مني به منزلة راسي من بدني؛ رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: نسبت علي با من، مانند نسبت سر من با بدن من است.[1] . مردي که وسعت او در تمام عوالم وجود نمي گنجد، ما را چه رسد به اينکه، در چند برگ به شرح شمايل پر شميم او بپردازيم. مجلس تمام گشت و به آخر رسيد عمر براستي مردي را که در فضايلش رسول نجيب و ناجي صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: ضربة علي يوم الخندق افضل من عبادة الثقلين را مي توان در اين چند برگ به وجودش دست يافت؟!! اين نوشته و داستانهاي مختصر تحقيقا خواننده را در درياي غم مظلومي علي (عليه السلام) گرفتار امواج آتشي خواهد کرد که قرنهاست که روح شيعيانش را غرق احتراق کرده است. [صفحه 18] زين آتشي که در سينه من است و اشک ما نيز در ميان، آتش آتشفشان دل پر حرارت ماست که از چشمه چشمان جاري و جاويد است. ···بحر در ساغر گرداب نگنجد هرگز[4] . اي کسي که چشم روزگار و زندگي به چشمان مظلوم توست اي کاش ما نيز در کوچه هاي کوفه با تو بوديم اي کاش در رکاب تو با جماعت جاهل جمل مي بوديم و مي جنگيديم اي کاش در صفين در صف با صفا تو مي بوديم و اي کاش در تنهائيت، زمزمه هاي شبانه ات، همانند کميل و ميثم و مقداد هم قدمت مي بوديم. شايد اگر آن روزها مي بوديم اين قدر نمي سوختيم. و هزاران اي کاش هاي ديگر؛ که جگر ما را پاره پاره کرده است. «اللهم يا شاهد کل نجوا و موضع کل شکوي» جماعت جاهل و غافل با تو چها که نکردند کار را به آنجا رساندند که فرمودي: «خدايا اين جماعت مرا بيچاره کردند.» به خداوندي خداوند سوگند، دل آب از غصه هايت آب شد و قلب آتش کباب به قول پير، پيرو، پايدار، خميني: ما را رها کنيد در اين رنج بي حساب و درود خداوند بر آن مرد خدايي باد! [صفحه 19] که آه نامه آتشينش در خطبه شقيقه در سينه سخن پنهان گشت. در نهج البلاغه اش عنان بيان به دست کيست؟ به دست غم و غصه هاي او براستي او با توسن سخن به کجا مي تازد؟ به ديار غربت و تنهايي به نخلستانها و چاههاي پر درد کوفه بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصه او آيا کسي بود يا هست که سخن او را درياب، و خويشتن خويش را در فضاي معطر مطهر او گم کند. به ادعا نتوان شيعه بود، شيعه کسي ست آيا براستي در بيت الاحزان فاطمه عليهاالسلام زمزم جاري و جاويد اشکهاي زهرا عليهاالسلام، جزء براي غم مظلومي علي جاريست؟ زهرا جان؛ اين نوشته ها را از اول براي خرسندي تو نوشتم[6] براي زني که غصه دار غريبي، مرد تنها مدينه است، مدينه بعد از نبي صلي الله عليه و آله و سلم زهرا جان! هر چه بر سر دلم مي کوبم، آرام نمي گيرد بر آن يتيم نواز عرب، علي مرتضي بفرما بر اين يتيم بيچاره اي که زمين خورده شيطان و نفس است دستي از سر لطف بر کشد. [صفحه 20] زهرا جان! به خداي تو سوگند! قلبم قبله اي جز تو ندارد اي قبله من قبر تو کجاست؟ براي تو ناليم يا از براي همسرت؟ زهرا جان! اين سر پرغوغا و ناآرام ما پرچم ارادت به توست که بر نيزه ي تن ناله کنان چون شمع بقيع مي سوزد. و اميد اينکه روزي به عشق آل فاطمي بر چوبه دار سرافراز و لاله گون، آرام گيرد. زهرا جان! وجود ما از خاک، پاک فرما روي دشمنانش سياه و جانم به فدايش و لعنت خدا بر ظالمان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم [صفحه 21]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
ما همچنان در اول وصف تو مانده ايم[2] .
خورشيد شعله ايست که در آسمان گرفت[3] .
با قلب پاره پاره و با سينه اي کباب
به سمع پادشاه کامکار ما نرسد
که پاي خود بگذارد به جاي پاي علي[5] .
صفحه 18، 19، 20، 21.