داستان نوف بكالي















داستان نوف بکالي[1]



.

اين شخص که از ياران امام بود مي گويد: شبي اميرالمومنين (ع) را ديدم که از بستر خويش بيرون آمد و به ستارگان مي نگريست و فرمود: اي نوف خوابي

[صفحه 14]

يا بيدار؟ گفتم: بيدارم. آن گاه فرمود: خوشا به حال کساني که به دنيا ميل نداشته و به آخرت ميل دارند. فرش آنان زمين است و رختخواب آنان خاک و نوشابه ي گوارايشان آب، با قرآن خواندن، دل خود را مي آرايند و با دعا و خواستن از خداوند خود را از خطرات حفظ کرده و به روش حضرت مسيح (ع) دنيا را از خود جدا کرده اند.

اين گوشه هايي از زهد حضرت است که در نهج البلاغه صريحا به آن اشاره مي کنند.


صفحه 14.








  1. حکمت شماره ي 104 (از شرح عبده، ج 2، ص 165 و ترجمه ي فيض، ص 1123 و نسخه ي صبحي صالح، ص 486).