در مدح مولا
پيک امين مفتخر، که در شب پرخطر جنگ و جهادش برين، صوت دعايش حزين مادر گيتي شعف، که زاده در و صدف آنچه که خواهد روا، حب و ولايش دوا مکرمت ولايت، مسئلت و منزلت تا که سلوني بگفت، قلب عدو را بکفت شمس و قمر منفعل، منزوي و منعزل مدح وفايي ببين، شمس و سنايي چنين هم دل و هم جان ما، هم سر مستان ما دوش به وقت سحر، گفته همان مطهر گر نظري او کند، موهبتي گر دهد شاد بود موسوي، اگر کند پيروي
اهل خرد در عجب، زعشق و عرفان دوست
من چه بگويم که حق، نشسته در جان دوست
بزد دو تک بال و پر، بشد نگهبان دوست
روح زتن مي برد، جمال تابان دوست
امير و شاه نجف، بود به فرمان دوست
چاره چه سازم که مي، نهفته در آن دوست
و سوره هل اتي، برفته در شان دوست
اشعث و ذعلب بيفت، به خاک خذلان دوست
چون که بشد مشتمل، فروغ رخشان دوست
حافظ و سعدي قرين، اسير دستان دوست
هستي و امکان ما، شود به قربان دوست
اين اثر پر ثمر، بماند از آن دوست
صخره طلا مي شود، خوشا به مهمان دوست
به عزم و رزم قوي، زشرع ياران دوست