اشعار محمد تقي بهار
در ترانه ي معني، دم ز سرّ مولا زن تا ز خود شوي بيرون، زين شراب روحاني در خم غدير امروز، باده اي بجوش آمد وان مبشّر رحمت، باز در خروش آمد با هيولي توحيد در لباس انساني [صفحه 337] اوست کز خم لاهوت، نشأه ي صفا دارد در جبين جان پاک، نور کبريا دارد در رُخَش بود روشن، رازهاي رحماني
اي نگار روحاني، خيز و پرده بالا زن
در سرادق لاهوت، کوس «لا» و «الاّ» زن
وانگه از غدير خم باده ي تولاّ زن
کز صفاي او روشن، جان باده نوش آمد
کان صنم که از عشاق برده عقل و هوش آمد
در خريطه ي تجريد، گوهر وفا دارد
در تجلي ادراک جلوه ي خدا دارد
صفحه 337.