اشعار سيد مصطفي موسوي گرمارودي
خداي گفت که «اکملت دينکم» آنک قسم به خون گل سرخ در بهار و خزان گل هميشه بهارم بيا که آيه ي عشق ... در روز غدير، عقل اوّل چون عرش تو را کشيد بر دوش فرمود که اين خجسته منظر بر دامن او هر آن که زد دست
گلِ هميشه بهارم غدير آمده است
شراب کهنه ي ما در خم جهان باقي است
نواي گرم نبي در رگ زمان باقي است
ولايت علي و آل، جاودان باقي است
به نام پاک تو در ذهن مردمان باقي است
آن مظهر حق، نبيِّ مرسل
آنگاه گشود لعل خاموش
بر خلق پس از من است رهبر
چون ذره به آفتاب پيوست