اشعار دکتر يحيي حدّادي ابيانه
گرفت دست قدر، رايت شفق بر دوش بر آسمان سعادت ز مشرق هستي به باغ، بلبل شوريده رفت بر منبر ز خويش رفته، نواخوان عشق بود و سرود فتاد غلغله در باغ و شورشي انگيخت هوا ز عطر گلاب محمدي مشحون رسول، سدره نشين شد، علي به صدر نشست گرفت پرچم اسلام را علي در دست [صفحه 332] به يُمنِ فيضِ ولايت شراب خمّ اَلَست
ستاره ي سحر از صبح انتظار دميد
غدير از نفس رحمت بهار چکيد
زمين به حکم قضا آب زندگي نوشيد
سپيده داد نويدِ تولدِ خورشيد
چو از نسيم صبا بوي عشق يار شنيد
به بانگ زير و بم، اسرار خطبه ي توحيد
که خيل غنچه شکفت و به روي او خنديد
زمين به عترت و آل رسول بست اميد
پيِ تکامل دينش خداي کعبه گزيد
از اين گزيده زمين و زمان به خود باليد
به عشق آل علي از غدير خم جوشيد
صفحه 332.