اشعارمحمدجواد غفور زاده (شفق)
[صفحه 328] رودها با يکدگر پيوست کم کم سيل شد هديه ي جبريل بود «اليوم اَکمَلْتُ لَکُم» با وجود فيض «اَتْمَمتُ عَلَيکم نعمَتي» بر سر دست نبي هرکس علي را ديد گفت بر لبش گلواژه ي «مَنْ کُنْتُ مَولا» تا نشست «برکه ي خورشيد» در تاريخ نامي آشناست گر چه در آن لحظه ي شيرين کسي باور نداشت باغبان وحي مي دانست از روز نخست ديده ها در حسرت يک قطره از آن چشمه ماند دل درون سينه ها در تاب و تب بود اي دريغ
جلوه گر شد بار ديگر طور سينا در غدير
ريخت از خم ولايت مي به مينا در غدير
موج مي زد سيل مردم مثل دريا در غدير
وحي آمد در مبارک باد مولي در غدير
از نزول وحي غوغا بود غوغا در غدير
آفتاب و ماه زيبا بود زيبا در غدير
گلبن پاک ولايت شد شکوفا در غدير
شيعه جوشيده ست از آن تاريخ آنجا درغدير
مي توان انکار دريا کرد حتي در غدير
عمر کوتاهي ست در لبخند گلها در غدير
اين زلال معرفت خشکيد آيا در غدير؟
کس نمي داند چه حالي داشت زهرا درغدير
صفحه 328.