اتمام حجت زيد بن ارقم با غدير
2. شخصي مانند زيد بن ارقم که در غدير اين مقدار به پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديک بود در موقعيت حساسي نياز به شهادت او درباره ي غدير بود. در کوفه اميرالمؤمنين عليه السلام از او خواست تا برخيزد و درباره ي غدير در پيشگاه مردم شهادت دهد. ولي او برنخاست و شهادت نداد و ادعا کرد غدير را فراموش کرده است!!! در آنجا اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اگر دروغ مي گويي خدا چشمانت را کور کند. او از مجلس بيرون نرفته کور شد و بين مردم به نفرين شده ي اميرالمؤمنين عليه السلام شناخته شد. او بعد از ديدن اين معجزه قسم ياد کرد از آن پس هر کس درباره ي غدير بپرسد آنچه را ديده و شنيده بيان کند و شهادت دهد.[2] . [صفحه 296] 3. برادر زيد بن ارقم مي گويد: روزي با زيد نشسته بوديم که اسب سواري از سفر رسيده آمد و سلام کرد و سراغ زيد را گرفت و به او گفت: من از منطقه ي فسطاط مصر آمده ام تا حديثي را که از پيامبر صلي اللَّه عليه و آله به ياد داري از تو سؤال کنم و آن حديث غدير در ولايت علي بن ابي طالب عليه السلام است. زيد ضمن بيان مفصلي از ماجراي غدير گفت: پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير برفراز منبر فرمود: اي مردم، چه کسي بر شما از خودتان صاحب اختيارتر است؟ گفتند: خدا و رسولش. فرمود: «خدايا شاهد باش، و تو اي جبرئيل شاهد باش» و اين را سه مرتبه فرمود. سپس دست علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفت و او را به سوي خود بلند کرد و فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ...»، و اين را نيز سه مرتبه فرمود.[3] . 4. عطيه عوفي به زيد بن ارقم گفت: دوست دارم ماجراي غدير را از تو بشنوم. زيد گفت: در غدير هنگام ظهر بود که پيامبر صلي اللَّه عليه و آله بيرون آمد و سپس در حالي که بازوي علي بن ابي طالب عليه السلام را گرفته بود گفت: اي مردم، آيا قبول داريد که من نسبت به مردم صاحب اختيارتر از خود آنانم؟ گفتند: آري. فرمود: «مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلاهُ».[4] .
1. زيد بن ارقم کسي است که در غدير بالاي سر پيامبر صلي اللَّه عليه و آله شاخه هاي درختان را بالا گرفته بود تا هنگام سخنراني به آن حضرت برخورد نکند. طبعاً او هنگام معرفي و بلندکردن اميرالمؤمنين عليه السلام توسط پيامبر صلي اللَّه عليه و آله نزديک تر از همه شاهد ماجرا بود. او کسي است که متن کامل خطبه ي مفصل پيامبر صلي اللَّه عليه و آله در غدير را به خاطر سپرد و براي نسلهاي بعد نقل کرد.[1] .
صفحه 296.