برخورد قاطع با كجروي ها











برخورد قاطع با کجروي ها



پس از کودتاي سقيفه و آرام کردن مردم، و تحقّق حکومت خليفه اوّل، زمينه رياست خليفه دوّم نيز فراهم شد که با انواع خشونت ها هر چه مي خواست انجام مي داد، و به اعتراف نويسندگان اهل سنت حدود 94 حلال را حرام کرده بود، و مردم در سکوت و سازش، اعتراض نمي کردند.

در آغاز خلافت براي آنکه مطمئن شود ديگر اعتراض کننده اي وجود ندارد، در بالاي منبر گفت:

لَوْ صَرَفْنا عَمَّا تَعْرِفُونَ اِلي ما تُنْکَرُونْ، ما کُنْتُمْ صانِعين؟

«اگر از احکام الهي که مي شناسيد دست برداريم و مسائلي را مطرح کنيم که در اسلام نباشد، چه خواهيد کرد؟»

خليفه دوم تا سه بار سئوال خود را تکرار کرد، امّا متأسّفانه کسي پاسخ نداد.

امام علي عليه السلام که آن وضع اسف بار را شاهد بود برخاست و فرمود:

تو را به توبه کردن وادار مي کنيم.

خليفه گفت: اگر توبه نکنم؟

حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

اِذَنْ لَنَضْرِبُ فِيهِ عَيْناکَ

«درآن هنگام بين دو چشم تو را با شمشير مي زنيم»

اين جواب قاطع و شجاعانه امام علي عليه السلام، خليفه را به عقب نشيني وادار کرد و گفت:

شکر خدا را در امّت اسلام هستند کساني که اگر بخواهيم کجروي داشته باشيم ما رابه راه راست مي کشانند.[1] .

اين الگوي رفتاري در پاسخ دادن به خليفه دوّم، يکي از مصاديق روشن نظارت مردمي است.

اگر مردم مسائل جاري کشور اسلامي را به درستي بشناسند و ريشه ها و علل و عوامل کاستي ها و انحرافات را بدانند و با عوامل آن برخوردِ بجا و شايسته اي داشته باشند، جامعه راهِ سلامت را مي پيمايد و انواع انحرافات در آن راه پيدا نمي کند.

بنابراين مردم بايد به دولت مردان تذکّر دهند،

آنها را نصيحت کنند،

و در امور جاري کشور اسلامي دخالت کرده، نظارت دقيق داشته باشند،

که اگر نظارت مردمي تحقّق يابد، بسياري از بزهکاري ها مطرح نمي شود.

چون امّت اسلامي پس از رسول خدا عليه السلام امر به معروف و نهي از منکر را از ياد بردند، و نظارت دقيق نکردند و بي تفاوت شدند، حاکمان ستمکار بر آنها مسلّط شده و ارزش هاي اسلامي را به دست فراموشي سپردند، که حضرت اباعبداللَّه عليه السلام نيز در همين رابطه فرمود:

إِنَّا لِلَّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ راجِعُونَ وَ عَلي الْاِسْلامِ اَلسَّلامُ إذْ قَدْ بُلِيَتِ الأُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ يَزيدَ.

ثم أقبل الحسين عليه السلام علي مروان و قال:

وَيْحَکَ! أَتَأْمُرُني بِبَيْعَةِ يَزيدَ وَهُوَ رَجُلٌ فاسِقٌ! لَقَدْ قُلْتَ شَطَطاً مِنَ الْقَولِ يا عَظيمَ الزُّلَلِ!

لا أَلُومُکَ عَلي قَوْلِکَ لِأَنَّکَ الْلَعينُ الَّذيّ لَعَنَکَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ أَنْتَ في صُلْبِ أَبيکَ الْحَکَمِ بْنِ أَبي الْعاصِ، فَإِنَّ مَنْ لَعَنَهُ رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله لايُمْکِنُ لَهُ وَلا مِنْهُ إِلاَّ أَنْ يَدْعُوَ اِلي بَيْعَةِ يَزيدَ.

ثم قال عليه السلام:

إِلَيْکَ عَنّي يا عَدُوَّ اللَّهِ؟ فَإِنَّا أَهْلُ بَيْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَالْحَقُّ فينا وَ بِالْحَقِّ تَنْطِقُ أَلْسِنَتُنا، وَ قَدْ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَقُولُ:

الخلافة محرمة علي آل أبي سفيان، و علي الطلقاء أبناء الطّلقاء، فاذا رأيتم معاوية علي منبري فابقروا بطنه.

فَوَاللَّهِ لَقَدْ رَآهُ أَهْلُ المَدينَةِ عَلي مِنْبَرِ جَدّي فَلَمْ يَفْعَلُوا ما أُمِرُوا بِهِ، فَابْتَلاهُمُ اللَّهُ بِاِبْنِهِ يَزيدَ! زادَهُ اللَّهُ في النَّارِ عَذاباً.[2] .

(ما همه از خدائيم و به سوي او بازمي گرديم، و بايد بر اسلام سلام فرستاد که دارد از بين ما مي رود، زيرا امّت اسلامي دچار حاکمي چون يزيد شد، واي بر تو اي مروان! تو مرا دستور مي دهي که با يزيد بيعت کنم؟ در حاليکه او مردي فاسق است.

«به تحقيق سخن ناروائي گفتي اي کسي که لغزش هاي تو فراوان و بزرگ است»

تو را بر اين سخن زشت سرزنش نمي کنم زيرا تو لعنت شده اي هستي که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم تو را در حالي لعنت کرد که بر پُشت پدرت «حَکَم» بن عاص بودي.

و همانا کسي را که رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم لعنت کند، چاره اي جز اين ندارد که مردم را به بيعت يزيد بخواند.

از من دور شو اي دشمن خدا!

ما اهل بيت رسول خدائيم، و حق در ميان ماست، و زبان ما به حق سخن مي گويد و بتحقيق خودم از رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم که مي فرمود:

«خلافت اسلامي بر فرزندان ابوسفيان حرام است، و بر آزادشدگان و فرزندان آزاد شدگان حرام است، پس هرگاه معاويه را بر روي منبر من ديديد شکم او را پاره کنيد».

پس سوگند به خدا! مردم مدينه معاويه را بر منبر جدّ من رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم ديدند و دستور پيامبر را اجرا نکردند که خداوند آنها را به پسرش يزيد دچار کرد، خدا عذاب او را در آتش زياد کند).[3] .









  1. مناقب خوارزمي ص 52،و حکومت در اسلام ص 324.
  2. اسناد اين کلام نوراني به اين شرح است:

    1- فتوح ابن اعثم کوفي ج5 ص17

    2- مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي ج1 ص184

    3- لهوف ابن طاووس ص20

    4- مثير الاحزان ص10.

  3. فرهنگ سخنان امام حسين عليه السلام، نوشته: مؤلّف، حديث 251.