علي و تمدن اسلامي[1]
داستانهاي زندگي علي مرتضي (ع) براي دوستانش نغمه دلنوازي است. دلهاي آشفته و پريشان را آرامش بخش است و خراشهاي خونابه ريز همه را مرهمي است آسايش بخش، چون انگشت خامه واقعه نويسان زخمهي تار فضايل گوناگون آن يکه سوار دانش و عرفان را جنابند، گوش هوش دوستانش را نوازش دهد و جان آنها را سرشار از شادي سازد، روش يک زندگي شرافتمندانه را به آنها بياموزد، و از هر پيشامد ناگوار زندگي آلودهي اين جهان آنان را دلداري دهد. پرتو ولايت علي (ع) بر اعماق دل پاک سرشتان تابيده و تاريکترين گوشههاي دلهاي فسرده را نور افشان کرده و هر چه دوران تاريخ به پيش رانده موج ولايت حضرتش گسترده شده و دلهاي بيشتري را به سوي خود کشانده. نقطهي مرکزي مهر و ولايت علي (ع) که در صدر اسلام و آغاز تاريخ آن برگرد خود هالهاي محدود و کوچک داشته، با گذشت روزگار هر سال و هر قرن پهناور شده و خرده خرده به يک نيروي جهان گير نمودار گرديده است. دشمنان علي (ع) و خفاشان درمانده از ديدار پرتو ولايت بسي کوشيدند تا سرپوشي بر چهره تابناک شاه ولايت بگزارند و براي خود محيط تاريکي فراهم سازند تا در آن چشم باز کنند و به زندگي آلوده و رسواي خود ادامه دهند، ولي کوشش آنها سرانجام [صفحه 2] به جايي نرسيد و نتوانستند با مشتي لجن کردار و نيرنگ خويش خورشيد درخشان علي (ع) را خاموش سازند و روزگاري تيره فراهم آورند تا در آن بمانند و بپايند، دوستان علي (ع) را بيدريغ ميکشتند و اوراق فضايل او را در مينورديدند و با وسيلهي مزدوران خود دامن پاک حضرتش را به افترا و دروغ آلوده ميساختند و زبان حقگويان و مدح سرايان او را ميبريدند و دوستان علي (ع) ناگزير بودند فضايل او را ناگفته گزارند و دم فروبندند. ولي چهرهي درخشان علي (ع) از پس انبوه اين پردهها ميدرخشيد و خود را نشان ميداد و اين ابرهاي تيره را از هم ميدريد و نابود ميکرد و سراسر جهان را در زير پرتو فضايل آن حضرت ميآورد و براي هر حقيقت جويي دلربايي ميکرد. خداشناسان و عرفا از سخنرانيهاي شيوا و پرمعناي آن حضرت درس معرفت آموختند و از نالههاي عاشقانه و راز و نيازهاي نيمه شبهاي آن حضرت در گوشههاي خلوت نخلستانها و بيابانها راه و رسم بندگي آستان حق را فرا گرفتند. حکما و دانشمندان و پژوهشگران عالم هستي شاگردان مکتب تحقيق و موشکافيهاي حضرت او باشند و راز پيدايش جهان هستي را در گفتههاي بنيادگر آن حضرت جستجو ميکنند، زاهدان گوشه نشين و شناساي ناهنجاريهاي دنياي آلوده به بدکاريها خوشه چينان خرمن زهد حضرت اويند و آموزندگان و آموختههاي راه و رسم زاهدانه آن کوياند، سياستمداران و رهبران اجتماعي که هدف آنان پرورش جامعه انساني است، آموزندهترين درسها را از بيانات رساي آن حضرت دريافت ميکنند. شيوهي نوع پروري در يک سطح جهاني از روش آن حضرت در پرورش هر فرد آماده از هر نژاد دريافت شد و به کوشش آن حضرت تعليمات عاليهي اسلام از انحصار نژاد تازيان بيرون آمد و در همه جهان پخش گرديد و همهي نژادهاي انساني را دربرگرفت. آن حضرت دوستي همه ملل را بنياد نهاد و دانشگاه جهاني اسلام را پيريزي کرد و هر شاگرد آمادهاي را از سياه و سفيد در پوشش پرورش و آموزش اسلامي درآورد. در اين ميانه مردم ايران آمادهترين شاگردان مکتب آن حضرت بودند و حضرتش را توجه خاصي به آموزش و پرورش آنان بود، سلمان فارسي - رضي الله عنه - که دورهي تعليمات پيغمبر اسلام را بيش از ديگر صحابه فرا گرفته بود و به عمق تعاليم عاليه اسلام [صفحه 3] آشنا شده بود پس از وفات پيغمبر (ص) در حلقهي ارادتمندان علي (ع) در آمد و شاگرد اول مکتب آن حضرت گرديد و رابطهي ميان او و ايرانيان شد و آن حضرت با انتخاب شهربانو به همسري فرزند عزيزش ابي عبدالله الحسين (ع) اين رابطه مردانه را با پيوست به رشتهي بانوان استحکام بخشيد و بنياد يک جامعه جهاني را در سير تاريخ اسلام به وجود آورد و پس از تصدي زمامداري اسلام مرکز حکومت خود را به کوفه منتقل کرد که در کنار مدائن پر نام دولت ساسانيان بود و به اين وسيله زمينه شرکت ايرانيان را در مکتب اسلام و قرآن فراهم ساخت و با يک آينده نگري درست محيط ايران را براي پرورش و گسترش پرتو ولايت در نظر گرفت. و بر خلاف شيوهي زمامداران گذشته، موالي و نو مسلمانان عجم را در اداره کارهاي بزرگ و در سياست جهانداري و سرکاري امور وارد ساخت و قنبر را که از نژاد تازي نبود دربان سراي حکومت خويش فرمود و وظايف ادارهي دربار را بدو سپرد؛ چنانچه در دوران پيش هم که بناچار از زمامداري حکومت اسلامي برکنار بود توجه خاصي به نژادهاي ديگر داشت و ابينيزر سرکار ادارهي امور اقتصادي خود نمود و در عمران و آبادي نخلستانها و باغهاي سرزمين ينبع از او کمک گرفت؛ همانند ميثم تمار را که خرما فروشي بود در کنار کميل بن زياد بر سر يک ميز آموزش اسرار ولايت جا داد و آنان را دوش بدوش يکديگر پروريد. هدف عمر بن خطاب در دوران دوازده ساله حکومت و زمامداري زورمند و پر تحرک خود اين بود که مسلماني را براي نژاد تازيان کيش انحصاري سازد و سياست اسلام را دربست ويژهي آنان نمايد. از اين رو نومسلمانان نژادهاي ديگر را که به نام موالي ميخواندند از بسياري حقوق اجتماعي عقب راند و محروم نمود و به آنها حق فرماندهي ارتش و فرمانگزاري و امامت در جماعت و قضاوت نداد و بلکه از اداي گواهي هم در محاکم دادگستري محروم ساخت و گواهي آنان را بي اعتبار نمود و اگر اين سياست پايدار ميشد دين اسلام خاص تازيان ميگرديد و در انحصار آنان در ميآمد؛ چنانکه بني اسرائيل کيش تورات را در انحصار خود ميدانستند و به نژادهاي ديگر حق نميدادند که در آيين يهوديگري درآيند. و چون علي (ع) زمامدار اسلام شد ديوار اين انحصار را ويران ساخت و برابري و [صفحه 4] برادري را براي همه مسلمانان از هر نژاد و تيره و هر ملت و عشيره يکسان ساخت و در تقسيم درآمد بيت المال ميان مسلمان تازي نژاد و ديگران فرقي نگذاشت و اين خود پايهي مخالفت سران عرب بويژه نژاد قريش با آن حضرت گرديد و کارشکني آنان در حکومت آن حضرت آغاز شد، ولي با همهي فشاري که از اين راه به آن حضرت وارد آمد، براي گسترش اسلام در سراسر ملتها همه اين فشارها را تحمل نمود و بي پروا موالي و نومسلمانان نژادهاي جز تازي را به خود نزديک ساخت و به نژاد ايراني در اين باره توجهي بيشتر نشان داد و به پرورش آنان پرداخت؛ زيرا به هوش سرشار آنان اعتماد داشت و ميدانست هدفهاي والاي اسلام و قرآن را بهتر از تازيان ميفهمند. و به همين منظور بود که مرکز حکومت خود را به سرزمين ايرانيان منتقل کرد و چند ساله زمامداري پرماجراي خود را در کوفه که کنار مدائن بود گذراند. و توجه به اين نکته بسيار بجاست که بيشتر شاگردان تازي زبان و تازي نژاد آن حضرت در کوفه مسلمانان نجد بودند که نژاد پاک تازي داشتند و سالها با آن حضرت دمساز بودند و در جبههي صفين مردانه به ياري آن حضرت برخاستند و در برابر معاويه و شاميان شمشير زدند و جانبازي کردند، ولي چون معاويه به اشارهي عمرو عاص قرآن بالاي نيزه کرد و از روي فريب به حکم قرآن دعوت کرد، گول خوردند و به مخالفت آن حضرت درباره ادامه نبرد و بنيان کني دشمن برآمدند تا آنجا که گرد آن حضرت را گرفتند که اگر به پيشنهاد معاويه تسليم نشود شمشير به روي او خواهند کشيد و او را خواهند کشت. و چون حضرت از امضاي قرار داد حکمين ناگزير شد از او بر گشتند و او را کافر شمردند و شورش پشت شکن خوارج را برپا کردند و گفتند که او در حکم خدا حکم گرفته و بر خلاف قانون اساسي اسلام که قرآن مجيد است اقدام کرده و کافر شده و بايد توبه کند. اينان جز سطح بروني اسلام را نفهميده بودند و با همهي وابستگي و دلبستگي آنان به اسلام که پيوسته نماز ميخواندند و قرآن را از برداشتند و روزه ميداشتند، از فهم مقررات دروني و پر مغز اسلام و قرآن بي خبر بودند و برنامهي خطرناک و ويران کنندهاي تنظيم کردند که مهمترين ماده آن اين بود که علي (ع) کافر شده و پيوستن با علي (ع) کفر است [صفحه 5] و بيدريغ پيروان علي (ع) را ميکشتند. دوران زمامداري آن حضرت در کوفه چند سالي بيشتر ادامه نيافت، ولي در همين مدت کوتاه آن حضرت محيط کوفه را به يک دانشگاه پهناور تبديل کرد و همهي علوم اسلامي و ادبي را پايه گزاري نمود، فقه و تفسير و نحو و دادگستري را بنياد نهاد و يکي از شاگردان پرمايه خود را که عبدالله بن عباس بود فرمانگزار بصره نمود که در سوي ديگر قلمرو کشور ساساني بنياد شده بود و او هم در آنجا تعليمات عاليهي اسلام را که از علي (ع) دريافته بود منتشر کرد و در آينده نزديکي کوفه و بصره دو دانشگاه مهم عالم اسلام شدند و اساتيد علوم اسلام و علوم ادب در آنها پرورش يافتند. و گرچه طولي نکشيد که عراق در زير فرمان جبار معاويه در آمد و او هم زياد بي پدر را به حکومت اين هر دو منصوب کرد و برنامهي اساسي معاويه و زياد از ميان بردن دوستان و پرورش يافتههاي آن حضرت بود و ريشه کن کردن اين دو دانشگاه، بيدريغ ياران و شاگردان سرشناس آن حضرت را کشتند و مکتب سعادت اثر آن حضرت را بر هم زدند و تعطيل کردند، ولي نتوانستند آن را ريشه کن کنند. تعليمات علي (ع) در سراسر محيط ايران منتشر شد و زمينهي شورشهاي سختي را بر ضد دستگاه بني اميه پي ريزي کرد و خرده خرده نومسلمانان ايراني که با تعليمات عاليه آن حضرت آشنا شدند شورشهاي ضد اموي را دامن زدند و نهضت ضد اموي در ناحيهي خراسان به رهبري ابومسلم سردار دلير ايراني مايه گرفت و در کوفه به تدبير و کمک ابوسلمه خلال به کار پرداخت و بنياد بني اميه را برانداخت و کوفه و بصره دو مرکز علمي معمور شدند که علم حديث و تفسير و فقه و ادبيات در آنها تدريس ميشد و رواج و رونق فراواني داشت. و رجال علم و حديث در اين نواحي با خاندان پيغمبر (ص) و پيشوايان و ائمه هدي رابطه برقرار کردند و بدآنها پيوستند و آن پردهي ناداني و جهل پروري را که حکومت صد ساله بني اميه بر چهره درخشان اسلام افکنده بودند از هم دريدند و چهرهي زشت آنها را آشکار کردند و با راه درست مسلماني که روش خاندان اهل عصمت و طهارت بود آشنا شدند و بدان رو کردند و مکتب امام باقر و امام صادق عليهما السلام تاسيس شد و مکتب از هم گسيخته آن حضرت را تعمير کرد و از نو بنياد نهاد. [صفحه 6] و رجال هوشمند ايراني چون خاندان نوبخت و آل برمک سياست جهان پروري اسلام را زنده کردند و رجال علم و ادب و فلسفه اسلامي چون خليل بن احمد و ابن مقفع و شاگردان آنها دانش اسلامي را دريافتند و به نشر آن کوشيدند و ابان بن تغلب از شاگردان دو امام در علم فلسفه و حکمت و ادب اطلاعات با ارزشي داشت و از مخلصين آستان آنها بود و در فقه و حديث بدانجا رسيد که امام صادق (ع) به او فرمود در مسجد بنشين و به مردم فتوا بده. من دوست دارم مانند تو را مردم ببينند و او را مايهي افتخار خود دانست. خلاصهي اين بحث و بررسي اين است که آن حضرت در مدت کوتاه حکومت خود، با همهيگرفتاريها که داشت، دو دانشکدهي کوفه وبصره را بنياد نهاد و شاگردان شايستهاي پرورش داد و آنپرده ضخيم وپوستهاي را که دوران گذشته پساز پيغمبر(ص) بر چهره اسلام کشيده بود بالا زد؛ زيرا زمامداران پيش از او اسلام را تنها وسيله تسلط عرب بر جهانيان ميدانستند و ظاهر احکام قرآن را براي جهانگيري و چپاول ملتهاي ديگر رعايت ميکردند و از نابود کردن مردم ديگر جز تازيان بيم و باکي نداشتند و چهرهي جهاني و سعادتمندي سراسر بشر که هدف قرآن بود، زير اين نقاب عربيت نهان شده و از ياد رفته بود. آن حضرت اين نقاب را برداشت و چهره جهان پرور اسلام را نمايان کرد. با سخنرانيهاي پر معني و علمي خود موضوع توحيد و يکتايي خدا را که اصل يکم اسلام بود چنان حکيمانه تقرير کرد که بر آن فزوني نتوان يافت و مباني علوم و آداب را پيريزي فرمود و بنياد نهاد و گرچه اين دوران شکوفان اسلامي ديري نپاييد و چون گل نوشکفته دچار طوفان حکومت زورمندان بني اميه شد و پژمرده گرديد و پرپر شد ولي نابود نشد و دانش پژوهان و حقجويان، زير پردهي آن را پيگيري نمودند و خرده خرده طرفداراني جدي يافت و اينان کم و بيش بهم پيوستند و نهضت ضد اموي را رهبري کردند و پس از گذشت دهها سال آن را سرنگون ساختند و مرداني دانا و پرورده مکتب خاندان پيغمبر (ص) سربر آوردند و شعار آنها رضاي آل محمد (ص) بود و دلبستگي به خاندان پيغمبر اسلام. [صفحه 7]
.
صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7.