شبههي 001
پاسخ: چنانچه با دليل و برهان قطعي فاسق بودن و حتي منافق بودن برخي از صحابه ثابت شود، اين شبهه ساقط خواهد شد پس ميگوئيم: «صحبه» در لغت به معناي معاشرت است خواه کوتاه مدت باشد يا دراز مدت، خواه ميان دو نفر مسلمان باشد يا ميان کافر و مسلمان. (اسدالغابه تاليف ابن اثير، ج 1 ص 3). و تمام فرق اسلامي بر اين نکته اتفاق نظر دارند که لفظ «صحابه» [صفحه 54] برحسب اصطلاح تمام کساني را که اسلام آوردهاند يا تظاهر به اسلام کردهاند، شامل ميگردد. بسياري از اهلسنت تمام صحابه را با همين معناي وسيع عادل ميدانند ولي ديگر فرق اسلامي اين نظريه را قبول ندارند زيرا هيچ دليلي بر عدالت تمام صحابه وجود ندارد بلکه در ميان صحابهي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم همچون ياران تمام پيامبران و ديگر ملل و اقوام، افرادي صالح و شايسته و افرادي فاسق و تبهکار و حتي منافق وجود داشته است و در قرآن کريم به هر سه گروه اشاره شده است و حتي يکي از سورههاي قرآن به نام «منافقين» نامگذاري شده است. بنابراين اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به سه گروه (عادل، فاسق و منافق) تقسيم ميشوند. و نظريه عدالت تمام صحابه صحت ندارد زيرا: اولا: اين نظريه برخلاف قرآن کريم است و با برخي از آيات قرآن در تعارض است و از باب نمونه و مثال سه مورد از آن را يادآوري ميکنيم: (مثال اول) خداوند متعال در (سورهي صف آيهي 7) ميفرمايد: (و من اظلم ممن افتري علي الله الکذب و هو يدعي الي الاسلام و الله لا يهدي القوم الظالمين) «و چه کسي در جهان ستمگرتر از آن کس است که با وجود آنکه به سوي اسلام فراخوانده ميشود او بر خدا افترا و دروغ ميبندد؟ و خدا هيچ قوم ستمگري را هدايت نخواهد کرد» [صفحه 55] اين آيه دربارهي عبدالله بن ابيسرح نازل شده (که بعدها از طرف عثمان والي مصر گرديد) او همان کسي است که بر خدا افترا بست و پيامبر خونش را هدر ساخت و فرمود: کشتن او مباح است حتي اگر به پردههاي کعبه چسبيده باشد. مولف سيرهي حلبيه (در باب فتح مکه) مينويسد: عثمان او را در روز فتح مکه نزد رسولخدا آورد و برايش طلب امان کرد رسولخدا مدتي سکوت کرد تا شايد در اين فاصله کسي او را بکشد- چنانکه خود آن حضرت بعدا بيان فرمود- ولي کسي به اين کار اقدام نکرد و پيامبر مصلحت دانست که به او امان دهد». (مثال دوم) خداوند متعال در سورهي توبه (آيههاي 77 -57) ميفرمايد (و منهم من عاهد الله لئن آتانا من فضله لنصدقن و لنکونن الصالحين- فلما آتاهم من فضله بخلوا به و تولوا و هم معرضون- فاعقبهم نفاقا في قلوبهم الي يوم يلقونه بما اختلفوا الله ما وعدوده و بما کانوا يکذبون): «و از آنان کساني هستند که با خدا عهد کردهاند که اگر از کرم خويش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهيم داد و از شايستگان خواهيم شد- پس چون از فضل خويش به آنان بخشيد بدان بخل ورزيدند و به حال اعراض رو برتافتند- در نتيجه به سزاي آنکه با خدا خلف وعده کردند و از آن روي که دروغ ميگفتند در دلهايشان تا روزي که او را ديدار [صفحه 56] ميکنند- پيامدهاي نفاق را باقي گذارد». اين آيات اشاره به داستان ثعلبه است و از رسولخدا خواست تا از خداوند متعال بخواهد به او مالي عطا کند. پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به او فرمود: واي بر تو اي ثعلبه مال اندکي که شکرش را به جاي آوري، بهتر است از مال زيادي که طاقت شکرش را نداشته باشي. ثعلبه گفت: به خدائي که تو را مبعوث فرموده سوگند اگر خدا به من مال و ثروتي عطا کند، حتما حق هر صاحب حقي را به او خواهم پرداخت. آنگاه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دعا کرد و خداوند به وي ثروت زيادي روزي فرمود و رفته رفته ثروتش بسيار زياد شد و چون رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم زکات اموالش را طلب کرد ثعلبه بخل ورزيد. و گفت زکات نوعي جزيه است و من مسلمانم و نبايد جزيه بدهم و زکات مالش را نپرداخت. پس از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ثعلبه زکات مالش را نزد ابوبکر فرستاد، لکن ابوبکر آن را نپذيرفت و در زمان عمر براي او فرستاد عمر نيز آن را نپذيرفت تا آن که ثعلبه در زمان عثمان به هلاکت رسيد.[2]. (مثال سوم) خداوند متعال در سورهي سجده آيهي 18 ميفرمايد: [صفحه 57] (افمن کان مومنا کمن فاسقا لا يستوون) آيا کسي که مومن است همچون کسي است که نافرمان است؟ يکسان نيستند. به اجماع مفسران و محدثان شيعه و اهلسنت مقصود از مومن در اين آيه علي بن ابيطالب عليهالسلام است و مراد از فاسق، وليد بن عقبه است (البته همين وليد فاسق از طرف عثمان والي کوفه شد و سپس از طرف معاويه و يزيد والي مدينه گرديد)[3]. آيا ميشود عدالت تمام صحابه را پذيرا شويم و حال آنکه: در مثال اول بيان شده که عبدالله بن ابيسرح بر خدا افترا زده و قصد تحريف کتاب خدا را داشته و او از تمام خلق ستمکارتر است و محال است که هدايت شود زيرا که خداوند گروه ستمکاران را هدايت نخواهد کرد؟ و در مثال دوم خداوند بر نفاق دروني ثعلبه حکم کرده و فرموده که او از دروغگويان است. و در مثال سوم بيان فرموده که وليد بن عقبه فاسق و اهل آتش است و براي او نجاتي از آتش جهنم نيست. «او کسي است که در زمان استانداريش در کوفه نماز صبح را (در اثر مستي) چهار رکعت خواند و گفت اگر بخواهيد بيشتر ميخوانم» ولي در عين حال برخي از [صفحه 58] اهلسنت معتقدند که اين هر سه نفر (عبدالله بن ابيسرح، ثعلبه و وليد بن عقبه) چونکه از صحابه ميباشند پس عادلند و تکذيب آنان جايز نيست، بلکه محکوم به پاکي و نزاهت بوده و اهل بهشتند و هيچ کدام داخل جهنم نخواهند رفت، آيا پذيرفتن حکم خدا سزاوارتر است يا تقليد کورکوانه و قول بدون در تعارض است از جمله: 1-( «ذوالثديه» که از صحابهي ظاهر زاهد و عابد بود و مردم از کثرت عبادت او در شگفت بودند نمونهي جالبي براي تعارض نظريهي عدالت تمام صحابه با سنت نبوي است زيرا رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم همواره ميفرمود: او مردي است که در چهرهاش اثري از شيطان است. ابن حجر عسقلاني در «الاصابه في تمييز الصحابه» ج 1 ص 439. نقل ميکند که روزي رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم ابوبکر را فرستاد تا او را بکشد، ولي ابوبکر او را در حال نماز ديد و او را نکشت و برگشت. سپس آن حضرت عمر را فرستاد تا او را بکشد و او هم نافرماني کرد و او را نکشت، سپس علي بن ابيطالب عليهالسلام را فرستاد، لکن علي عليهالسلام او را نيافت چون از مسجد بيرون رفته بود. آيا مگر ميشود رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم بفرمايد در چهره يک (صحابي عادل) اثري از شيطان است و دستور [صفحه 59] دهد که او را به قتل رسانند؟ البته همين «ذوالثديه» از دشمنان سرسخت علي بن ابيطالب عليهالسلام بود و رهبر خوارج گشت و در جنگ نهروان کشته شد (به همان گونهاي که قبلا رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي بن ابيطالب عليهالسلام خبر داده بود). 2-( احمد بن شعيب نسائي در خصائص اميرالمومنين علي بن ابيطالب- کرم الله وجهه- ص 238 (باب 59 حديث 179) از ابوسعيد روايت کرده که گفت ما نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم بوديم و آن حضرت غنائمي را تقسيم ميکرد، در اين حال ذوالخويصره که مردي از بنيتميم بود وارد شد و گفت: يا رسولالله به عدالت رفتار کن!! آن حضرت فرمود: اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسي به عدالت رفتار ميکند؟ اگر من عدالت نکنم بد عمل کردهام و زيانکار خواهم بود عمر اجازه خواست او را بکشد، پيامبر اجازه نداد و فرمود: او ياراني دارد که نماز و روزهي آنان بگونهايست که شما نماز و روزه خود را در مقابل آنان ناچيز ميدانيد، اينان قرآن ميخوانند ولي از حنجره و گلويشان تجاوز نميکند. از اسلام خارج ميشوند همان طوري که تير از بدن شکار خارج شود و هيچگونه آلايش پيدا نکند و اگر تيرانداز به نوک و سر تاسر تير خود نگاه کند چيزي بر آن نبيند. نشانه آنان مرد سياه چهرهاي است که يکي از بازوانش همانند پستان زنان و يا قطعه گوشتي در حرکت است (همان ذوالثديه) اينان بر بهترين مردم خروج ميکنند. [صفحه 60] ابوسعيد گويد: شهادت ميدهم که اين حديث را از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم و همچنين شهادت ميدهم که علي بن ابيطالب عليهالسلام با آنان جنگ نمود و من همراه او بودم (بعد از پايان جنگ) آن حضرت دستور داد در جمع کشته شدگان آن مرد را پيدا کنند، او را پيدا کردند و آوردند من نگاه کردم او را به همان گونهاي که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم توصيف کرده بود يافتم. (مثال سوم) در سيرهي ابن هشام (ج 3 ص 235) آمده است که گروهي از صحابه در خانهاي گرد آمده بودند و مردم را از رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم باز ميداشتند، پس رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور دادند که آن خانه را به آتش کشيدند. (مثال چهارم) «متقي هندي» در «کنرالعمال» گويد: «حکم بن عاص بن اميه عموي عثمان بن عفان و پدر مروان بن الحکم کسي است که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم او را و آنکه در صلب او بود لعن کرد» و فرمود: واي بر امت من از کساني که در صلب حکم بن عاص ميباشند. و در حديث امالمومنين «عائشه» آمده است که به مروان گفت: گواهي ميدهم که رسولخدا پدرت و تو را که در صلب او بودي لعنت کرد. حکم بن عاص را رسولخدا از مدينه منوره به «مرج» در نزديکي طايف تبعيد کرد و ورود او را به مدينه تحريم فرمود. [صفحه 61] عثمان بن عفان بعد از رحلت رسولخدا نزد ابوبکر براي عمويش «حکم بن عاص» شفاعت کرد تا اجازه دهد به مدينه برگردد، لکن او نپذيرفت، پس از او نزد عمر شفاعت کرد، او نيز نپذيرفت ولي چون عثمان خودش بر اريکهي قدرت نشست و به خلافت رسيد، عمويش حکم بن عاص را با عزت و احترام- برخلاف فرمان پيامبر و سيرهي شيخين- به مدينه آورد، يکصد هزار درهم نيز به او بخشيد و فرزندش مروان را مشاور خود قرار داد سرانجام همين مروان با عملکرد خود اسباب کشته شدن خليفه را فراهم ساخت، مردم به مروان لقب «خيط باطل» يعني نخ باطل داده بودند و همين مروان بعدها به عنوان خليفهي مسلمين در شام قدرت را در دست گرفت. (مثال پنجم) در سيرهي ابن هشام آمده است «دوزاده نفر از صحابه که منافق بودند براي تفرقه در ميان مسلمانان مسجد ضرار را ساختند و گفتند که اين مسجد را براي رضا و خشنودي خدا ساختهايم و به دستور پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم آن مرکز توطئه عليه اسلام و مسلمين تخريب شد. موارد گذشته که از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم نقل کرديم و دهها مثال ديگر به خوبي بر (نظريهي عدالت تمام صحابه) خط بطلان ميکشد زيرا قطعا کساني که رسولخدا صلي الله عليه و آله و سلم دستور قتل آنان را صادر ميفرمايد و يا خانهي آنها را بر سرشان تخريب و آتش ميزند عادل نيستند. و همچنين کساني [صفحه 62] که به گواهي قرآن کريم مسجد ضرار رامسازند و قصد ايجاد تفرقه ميان مسلمانان را دارند با اينکه منافق ميباشند چگونه ميتوان گفت عادلند عدالت آنان با سنت نبوي مخالف است. حال کدام يک را بايد پذيرفت سنت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم يا تقليد کورکورانهي مقلدين. خلاصه: با توجه به آنچه گذشت و ثبوت بطلان نظريهي عدالت تمام صحابه شهبهي گذشته بر نهجالبلاغه نيز ساقط ميشود زيرا چه مانعي دارد که اميرالمومنين عليهالسلام بنا به دلايلي از برخي صحجابهي پيامبر انتقاد کند و از عملکرد آنان ناراضي باشد. و در عين حال آن حضرت از صحابهي باوفاي پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تجليل شاياني کرده و عاليترين توصيف را براي آنان ذکر نموده است. آنجا که ميفرمايد: (لقد رايت اصحاب محمد صلي الله عليه و آله و سلم فما راي احدا يشبههم...)[4] «همانا ياران محمد صلي الله عليه و آله و سلم را بگونهاي ديدم که هيچ کس را همانند آنان نمينگرم، آنها صبح ميکردند در حالي که موهاي ژوليده و چهرههاي غبارآلوده داشتند، شب را تا صبح در حال سجده و قيام به عبادت ميگذراندند، و پيشاني و صورت خود را- به نوبت- در پيشگاه خدا بر خاک ميساييدند (گاهي پيشاني و گاهي رخسار خود را روي [صفحه 63] خاک مينهادند) از ياد معاد چنان مضطرب و ناآرام بودند که گويا بر آتش ايستادهاند پيشاني آنان از طول سجده مانند زانوي بزان پينه بسته بود، اگر نام خدا برده ميشد چنان ميگريستند که گريبانهاي آنان تر ميشد و همچون درخت در روز تندباد ميلرزيدند از کيفري که از آن بيم داشتند و پاداشي که به آن اميدوار بودند».
در نهجالبلاغه برخي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مورد اعتراض واقع شدهاند و به آنان توهين و نسبت غصب خلافت داده شده است و از آنجا که تمام صحابهي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم عادل ميباشند لذا به نظر نميرسد که اينگونه خطبهها از سخنان اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسلام بوده باشد.[1].
صفحه 54، 55، 56، 57، 58، 59، 60، 61، 62، 63.