قرآن مجيد
به زير قدم پرنيان چمن سرا گرم و روشن ز خورشيد و ماه ز اجرام، روشن برين آسمان طبيعت همه سر به فرمان تو درانديشه رفتي تو اي نامدار گر انديشه کردي بدين اقتدار به انعام حق، گر بگويي سپاس وظيفهشناس ار نمايد قياس اگر ارزش خويش پيدا کني به تکليف خويش، ار شوي آشنا کسي کو شناسد تن خويش را بشر در ميان همه زندهها زماني به نيروي شهباز فکر دگر باره مجذوب مادر شود همين مختلف طبع آشفته حال همين با خودي بودن و بيخودي بود کار پيغمبران خدا که قرآن در اين باره باشد گواه [صفحه 24] هدف ز آفرينش، عبادت بود چو انجام گردد وظيفه به خير کلام خدا رهبر تودهها بشر بر چنين رشتهاي استوار به جمعي که قرآن شود راهبر چو روز قيامت شود آشکار به ناچار اين نکته خود گفتنيست به جلدي درآورده گردن کني که منظور قرآن، قوانين اوست شناسي وظيفه به پندار نيک که قرآن، ستمکار را دشمن است چنان از ستم بغض دارد مدام بود ياور مردم استوار بفرمود قرآن ز قول خدا که ثابت بود همچو کوه استوار فرشته در آغوش دارد ورا به فرمان قرآن دورويي بد است دورويي کند رخنه مانند آب به جمعي چو آميختي لاجرم به هر آرزو، توده را يار باش به قرآن ز پيشينيان داستان مپندار افسانه کاين داستان زبان را بود راستگويي فروغ بلاي عجيبي بود اين زبان به بيهودهاي کز دهن سرزند رشيد است آن کس که او را زبان کسي باشد از رستهي مومنان [صفحه 25] منافق به هر جا دورويي کند بفرمود پيغمبر پاک دين که فردا چو حاضر شوند انجمن به مال و به خون و آبروي کسي بود خصم قرآن کسي بيگمان به رنج است آنسان از آن بيخرد بپوش و مجوي عيبهاي کسي بدان دم که خود عيب گيري ز کس خوشا آن کسي کز گناهان خويش پس اي بندگان خداي جهان ببنديد اندرز قرآن به کار شما را سپارم کنون بر خدا [صفحه 26]
نهاديم چون پاي در اين جهان
به سر سقف، فيروزه آسمان
به طاق سرا اختران انجمن
به فرخنده روز و شبان سياه
ز ناچيز کرمي به خاک اندر آن
شب و روز دربند پيمان تو
ترا از چه دادند اين اقتدار
که دادت خدا ميشوي وامدار
شوي لاجرم خود وظيفهشناس
نخستين قدم ميشود خودشناس
به دنيا وظيفه تو ايفا کني
نداري به هر کار سستي روا
ز خلقت شناسد کم و بيش را
معلق بود بين ارض و سما
چو انديشه پر ميکشد بر سپهر
به يک لحظه با خاک همسر شود
ورا کرده مرموزتر از خيال
به او داده يک حالت سرمدي
بشر با وظيفه کنند آشنا
در آنجا که فرموده باشد اله
به جن و بشر، حکم، طاعت بود
به راه تکامل کند خلق، سير
به راه تکامل بود رهنما
چو پيچد به لغزش نگردد دچار
نباشد بدان جمع، خوف و خطر
شفاعت کند قوم فرمانگذار
که قرآن همي جمع اوراق نيست
و يا در سرازيب دامن کني
عمل کردن آن قوانين نکوست
مسلمان پاکي به کردار نيک
ستمپيشه را خصم جان و تن است
که شرک خدا را نهد ظلم نام
همي خلق فعال را دوستدار
که ما دوستداريم آن بنده را
کند روز و شب، شکر پروردگار
نشايد فراموش سازد ورا
دورنگي، نمودار نابخرد است
که کوهي نمک را نمايد خراب
قوانين آنان بدان محترم
بياميز با جمع و هشيار باش
چو خواني همي پند گيري از آن
از آن شد که عبرت بگيري از آن
بينديش و پرهيز کن از دروغ
نگهدار، کاتش برآيد از آن
زماني جهاني به هم برزند
به فرمان انديشه باشد عنان
که هموار باشد دلش با زبان
زبانش همه ياوهگويي کند
کسي رستگار است اندر زمين
به محشر شود پاک دست و دهن
ميالاي خود تا به مقصد رسي
که گويد همي غيبت ديگران
که گويد تن مرده را ميخورد
که ناچار خود عيب داري بسي
در آن لحظه، خود را به فرياد رس
به شرمندگي حال دارد پريش
ز قرآن بگيريد اندرز جان
که باشيد در دو سرا رستگار
بدان مهربان ايزد رهنما
صفحه 24، 25، 26.