سرزنش کوفيان جهت فرار از جنگ
به درياي تاريک، نور خرد ز انديشه و عقل، جوييد راه به خردي ز ره نياکان پاک وگر سالمنديد و فرسودهايد نه چون دورهي جاهلي در ستم که بيگانه بودند از راه دين به قانون و ناموس، بياحترام چنان تخم افعي که باشد گناه چه بد ديده، از الفت و اتحاد همانند نادان که، بر شاخ تر ز هر سو نسيم صبا رهسپر بسي زود افتد فرو از درخت چو من رخت بندم به دارالقرار چو نوباوگان اميه به کين شما را بگيرند در چنگ، خوار کنون مرگ سرد است و نامهربان چنان خوار گرديد و آسيمه سر چنان ابرهايي که پاييز ماه به هم متصل ميشوند آن زمان چو رگبار آمد ز بالا به زير [صفحه 114] بناهاي آباد سازد خراب پس از مرگ من هم شما را خزان ببارد خود از چند سو بر شما ستمکار را در جهان کيفر است کمي بعد از آن از اميه تبار به کردار ناپاک آن سفلهها دگر باره غلطند آنان به خون چنان دنبه بر آتش شعلهور همه ثروت و مال گردد تباه چه پندار کردي ستمگر که است نه اينست کاشرار بيدادگر بپرورده اين اجتماع شما همين ناکسان اميه تبار تو خود آهن سرد فرسوده را بياندوده در سينه سازي فرو اگر از ستمکارهي بيحيا وگر پاکدامن ز ناپاک پست کجا زادگان اميه چنان که در چشمتان روز را همچو شب چه کس ميتوانست بر عرض و مل تباهي از آن شد که همچون يهود به کيفر به صحراي تيه اندريد بجان عزيزم قسم بعد من چو قرآن نهاديد در پشت سر چنان دور گرديد از خاندان وگر آنچه گفتم اجابت کنيد سعادت بيابيد در زندگي [صفحه 115]
(همچون يهودان سرگردانيد)
نشان ميدهد مر ترا جزر و مد
که تا خود نيفتيد در پرتگاه
همي بگذر آسان و بيترس و باک
ز رافت به اطفال خود بنگريد
سرآورده بد کيش و خاطر دژم
بجستند جز شهوت و آز و کين
نه انديشهاي از حلال و حرام
شکستن، نگهداشتن اشتباه
که بگسسته رفتيد سوي فساد
نشسته است و بر باد بندد سفر
بدان سوي بيچاره دارد سفر
شود خرد و ناچيز، برگشته بخت
شود بر شما سخت اين روزگار
بگيرند در چنگ، اين سرزمين
بگردند آسان به گردن سوار
شود گرم و مانوستان آن زمان
که شيرين شود مرگتان در نظر
درآيند خود قطعه قطعه ز راه
جهان کرده تاريک خود بيگمان
جهان را کند آن زمان آبگير
کند نيز ويرانه را منجلاب
فراميرسد، ابر نکبت چنان
که حق کرد بر باغهاي «سبا»
چو حق بيگمان خصم استمگر است
شود خوار و بينند بد روزگار
بگيرند پاداش جور و جفا
شود کاخ بيدادشان واژگون
شود دود و نابود از اين رهگذر
فروريزد آن شوگت و فر و جاه
کجا گشته پيدا کدام و چه است؟
کشيدند از دامن توده، سر
ستمکاره ناکس بيحيا
شما پروريديد اندر کنار
به سوهان کني تيز و زهر جفا
چگونه شوي ايمن از زهر او
نکرديد تمجيد بر ناسزا
جدا کرده بوديد چونان که هست
به قدرت رسيدند بر مردمان؟
سيه کرده افتيد اندر تعب
طمع بسته بر خود شناسد حلال
سري خيره داريد و جاني عنود
سراسيمه حيراندل و خودسريد
به حيرت درافتيد بيخويشتن
که شد ياوه احکام از اين رهگذر
که جوييد آغوش بيگانگان
در اجراي فرمان نيابت کنيد
گسسته ز هم رشته بندگي
صفحه 114، 115.