سفارش به پرهيزکاري
پرهيزکار باشيد. اين خطابه را شجاعترين پيشوايان جهان، علي (ع) هنگامي ايراد فرمود که امپراطوري گسترده اسلامي دستخوش امواج سهمگين آشوب و فتنه بوده است: دريغا زماني به سر ميبريم در اين دوره با حيلهي نابکار در اين دوره با سيرهي ناصواب بر اشرار اين بهترين فرصت است ز آب گلآلود، ماهي به دام ولي هست آينده از اين بتر که چون طي شود دورهي انقلاب چو اوضاع خواهد دگرگون شود در افسوس و بيمم کز اين رهگذر بود بهترين آزمون انقلاب در اين آزمون، زود گردد عيان ميسر نگردد به دور سکون هم اکنون من اين توده را بر چهار اگر چه چنين ميرسد بر نظر نخستين ستمکارهي خودپرست و ليکن ستمکارهي بسته دست [صفحه 98] چو در مملکت فتنه پيدا شود که اشرار همدوش عفريت آز چو باشد به دلخواهشان دسترس نباشند در بند دين و خدا نمو کرده در خانمانهاي پست بود عمرشان دورهي انقلاب دوم، باز اشرار اما جدا که مغرور بر جاه خويشند و نام تجاوز بر افراد خوانند ننگ اگر چه به خون تشنه باشند ليک چو هستند از دودهاي نيکنام مبادا شود قومشان لکهدار گر اينان از اين قيد بيرون شوند برآرند دست ستم ز آستين سوم باز اشرار دل نابکار تهيدست و مسکين و بيتوش و تاب سرافکنده از عجز و بيدست و پا نشان داده بر خلق، خود را نجيب اگر در نمازند با احترام از اين رو به سوي خدا ميروند اگر گرم گردند اين افعيان در ايام شورش شود آشکار چهارم عزيزان پرهيزکار نگردند غافل ز آيين و دين ندارند از مرگ در دل هراس شبيهاند بر کوههاي بلند همه قهرمانان دشت نبرد [صفحه 99] هميشه قرينند با افتخار نباشند هرگز اسير هوي ندارند انديشه از هيچکس بلي، اين چنين مرد رويين لباس بلرزد ز هشدار وجدان به جان به ياد ستمديده، اشک روان هم اکنون که خود آتش انقلاب چه زيبا بود تودهي مسلمين که اين پيشوايان پرهيزکار ندارند مقصود جز خير خلق در اين مردمان است ايمان بجا به نزديک اينان، جهان شما که چون موي افتاده از بز به جا چو اين بندگان روي کن بر خدا قوي باش چون کوه در روزگار [صفحه 100]
«اتقوا الله»
که هر دم به افسوس و ماتم دريم
شود زشت و آلوده پرهيزکار
شود خادم خلق، خائن حساب
که بر هستي خلق يازند دست
بگيرند نامردم بدمرام
خطرناکتر آيدم در نظر
به يک باره اين ملک گردد خراب
همه هستي ملک وارون شود
بود هستي مسلمين در خطر
که گردد عيان نادرست و صواب
شود فاش انديشهي مردمان
که مردم که باشند و چندند و چون
مرام و طبيعت شناسم به کار
که مردم دو بخشند، ني بيشتر
دوم نيز مظلوم کوتاه دست
به هر مرز و هر بوم دارد نشست
چنين چهرهاي هم هويدا شود
گشايند دست ستم را دراز
گشايند آنگاه، چنگ هوس
ندارند از هيچ زشتي ابا
نباشند بر آبرو پاي بست
پس از آن به گردن درافتد طناب
از آن دستهي ناکس بيحيا
به شخصيت خود نهند احترام
شرارت به زنجير بستند تنگ
اسيرند ز انديشهي نام نيک
تجاوز شناسند بر خود، حرام
درافتد از موضع اعتبار
پي قتل و غارت به هامون شوند
برانداخته بينوا از زمين
به ظاهر خردمند و پرهيزکار
به صورت، ملايم مقدسماب
به تن کرده پيراهني از ريا
چنين داده بر خلق، عالم فريب
که دزدند با حيله عقل از عوام
که تا مردمان را به دام آورند
نبينند مردم از اينان، امان
چنين چهرهي مدهش نابکار
همه حال با ياد پروردگار
خداجوي خوبان اهل يقين
چو هستند عمري وظيفهشناس
نبينند از باد و باران گزند
که از جان دشمن برآورده گرد
سرافراز مردان با اعتبار
نگردند خم جز به پيش خدا
به دنيا خدا را شناسند و بس
که از مرگ هرگز ندارد هراس
عفيف است نزد خداي جهان
ز چشم عفيفش رود هر زمان
گرفته است از خلق، آرام و خواب
از اين دسته گيرند سرمشق دين
به دهرند خاصان پروردگار
نکردند آلوده، دامان و دلق
که ايمان بود بهترين رهنما
ندارد چو خشکيده برگي بها
جهانست در نزدشان بيبها
به اخلاص و ايمان بدون ريا
براي خدا باش پرهيزکار
صفحه 98، 99، 100.