پند علي به علاء بن زياد درباره خانه فراخ او
پيشوايان را وظايفي ويژه است. «علاء بن زياد حارثي» از اشراف عراق و مردي ثروتمند و توانگر بود. به علاوه در ارتش اميرالمومنين (ع) به سپاهيان فرمان ميداد. در آن هنگام که اين افسر رشيد به مناسبت مجروح شدن در جنگ،در بستر بيماري بود، روزي اميرالمومنين (ع) با گروهي از بزرگان کوفه، براي عيادت در خانه او گام نهادند. کاخي باشکوه و مجلل مشاهده فرمود که مکان وسيعي را اشغال کرده و اتاقهاي زيبا و باسليقه داشت. در آن روز پيشواي عظيمالشان اسلام به سردار بيمارش چنين گفت: چه زيبا و عالي بود اين بنا فضايي دلانگيز و جانپرور است کمالش شود در جهان بينظير يتيمان درمانده در اين سرا قشنگ است و زيبا و بس دلربا توانگر کند بذل بر مستمند چه زيباست اين کاخ مهمانسرا خصوصا از آن آبرودار ريش نکردست دست تکدي دراز چه خوبست ثروت که با دوستان چنين دوست دارم که قلب شما بود کاخ وجدانتان استوار [صفحه 47] چه خوبست از بهر روز جزا که در آن سرا نيز کاخي منيع بناي چنان کاخ آسان بود وگر بشنوي پند از اين رهگذر وگر پايه کاخ را با ستم در استخر آن، جاي آب زلال وگر لاي هر خشت زرد و سپيد چنين کاخ اينجا جهنم بود کند آه مظلوم اين کاخ، دود که فرياد وجدان چنين کاخ سنگ که فرياد بيچاره زين رهگذر هلا اي ستمکار پنهان به کاخ نشستن در اين کاخ بيداد و زور که آزاده دامن به ظلم و ستم که کاخ ستم بدتر از گور تنگ شما را همي آه درماندگان ولي ديو شهوت، لبش را به خون کشيدست وجدانتان را به بند به مولا چنين گفت اينجا علا که عاصم به تقليد مولاست ريش ز دنيا گذشتست در رنج و بيم چنين بود عاصم در اين جمع، پاک ستمکارهاي عاصم اکنون تو هم وگر آنکه باشد ترا خاندان که جويند از دسترنج تو بهر به تشخيص زهدي تو در اشتباه کسي کو به کوشايي بازوان [صفحه 48] کند صرف با مردم ناتوان به نزد خداوند باشد عزيز به قرآن به فرمودهي خود، دادگر به رزقي که کردم بر ايشان حلال وگر من به کم کردهام اکتفا نه آخر به امت منم پيشوا وظيفت چنين است از بهر من به افراد بيچاره، همسر شوم که پرسد خداوند در رستخيز گرسنه به ياد آورم هر زمان از آن بر تن خويش پوشم گليم وسيع است اين کشور بيکران شبي سر به بالش نهم شاد و سير خدايم بپرسد به روز جزا چو داند در اکناف کشور، فقير کند صبر و کمتر شود بيقرار چو باشد علي هم چو او گرسنه به گيتي چنان شاه هرگز مباد کسي کو بر اين گله باشد شبان ولي بر شما نيست اين ماجرا کنون رو سوي خانه اي نيکمرد بنوش و بنوشان ز رزق حلال [صفحه 49]
«ويحک اني لست کانت»
چه کاخيست پر جذبه و باصفا
حياتش به قصر شهان همسر است
گرسنه در اينجا اگر گشت سير
چه خوبست گردند حاجت روا
اگر خواجه باشد به ياد خدا
زر و سيم بيکبر و بينيشخند
چو خويش تهيدست يابد غذا
که رخ سرخ دارد به سيلي ز خويش
به طبع غني بسته دستان آز
شود صرف در راه بيچارگاه
چو اين کاخ زيبا بود باصفا
چو اين کاخ زيباييش پايدار
چنين کاخ زيبا بسازي بنا
کني دست و پا با مقامي رفيع
گر اين کاخ جاي يتيمان بود
ببخشد خدا کاخ از اين خوبتر
گذاري از اين ظلم گردي دژم
زند موج خوناب دل لامحال
نهان کرده باشي هزاران اميد
که از آه دل جاي ماتم بود
بسوزد ستمکار بسيار زود
کند بر ستمکاره چون گور تنگ
کند کاخ بيداد زير و زبر
بود کاخ بيداد، چون ديو لاخ
ترا هست چونان که خسبي به گور
کي آلوده سازد بيبيش و کم
درون شکم کرده آتش ز ننگ
بسوزد در اين کاخ جسم و روان
کند رنگ و بر جانتان رهنمون
زند هر زمان سويتان نيشخند
ز کار برادر که بد پارسا
بريدست از هستي و قوم و خويش
به تقليد مولا بپوشد گليم
چنين گفت مولا بدو خشمناک
که بر خويشتن کردي اي دون ستم
نباشند از جور تو بر کران
چه ريزي تو در جام اميد، زهر
ز تقوا مدانيد اين رسم و راه
به چنگ آورد لقمهاي پاک، نان
ز لذات دنيا شود کامران
بزرگ و گراميست در رستخيز
که هستند خود بندگان بهرهور
به هر پايه زيبنده باشد به حال
به ديگر کسان نيست اينسان روا
نباشد به کس جاي چون و چرا
که در زندگاني بدين انجمن
به سختي به آنها برابر شوم
مرا از رعاياي بيچاره نيز
از آنان که هستند بيقوت و نان
که ياد آورم از برهنه يتيم
بسي بينوا يافت گردد در آن
گرسنه بخوابد به کنجي فقير
در اين امر، سستي ندانم روا
گرسنه بخوابد به بستر امير
ز رنج و ز سختي نبيند فشار
ندارد دگر رنج زاد و بنه
که بيچارگان را ندارد به ياد
بود در همه حال غمخوار آن
که داريد بر خويش، سختي روا
دگر گرد زهد و رياضت مگرد
بپرس از فقيران درمانده حال
صفحه 47، 48، 49.