تأثير شعر و شاعر و نثر در گفتار علي
پس از آنکه سالها اين بازار را گرم نگاه داشتند، اندک اندک گروهي از اديبان و فاضلان مشرق زمين- عرب يا جز عرب- که نخست تماشاگر معرکهي آنان بودند خود نيز بميدان آمدند و هر يک بطرفداري دستهاي برخاستنند. يکي از اين مسالهها اين بود که آيا گفتههاي شاعران و خطيبان عرب پيش از اسلام و نيز عصر پيغمبر و خلفا تا پايان حکومت امويان از صنعتهاي لفظي و معنوي برخوردار بوده است؟ يا فرهنگ اسلامي پيش از پيمودن دوران رشد و آميختن با ديگر فرهنگها- مخصوصا فرهنگ يونان و ايران به چنين هنرهائي آراسته شد؟[1]. از آن تاريخ سالها و بلکه دهها سال ميگذرد، در نتيجهي دو جنگ جهاني و دگرگونيهاي بزرگي که در زندگاني شرق و غرب پديد آمد، درهاي تازهاي از علم آموزي و يا مجادلههاي قلمي براي محققان گشوده گرديد، اما هنوز هم تنور اين جدال از گرمي نيفتاده است، و طرفدارن هر دو نظر سر گرم کار خود هستند و ميکوشند تا با نشان دادن دليلهاي تازه تر، خصم خود را مغلوب نمايند. آنچه مسلم است اينکه گفتهي طرفداران نظريهي نخست از تعصب و بدبيني خالي نيست، چه اگر دستهاي از شکاکان و دير باوران در اصالت قصيدهها و قطعههاي منسوب به عصر جاهلي ترديد کرده و آنها را محصول کوشش راويان قرن دوم دانستهاند، سندي اصيل از زبان عرب در دست است که مسلمان و نا مسلمان قطعيت آنرا پذيرفتهاند و آن قرآن کريم است. قرآن هر چند از لحاظ تاريخي سند دورهي علم و آغاز اسلام است نه عصر جاهلي، اما [صفحه 2] بمصداق آيهي کريمهي «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه»[2]. ترکيب آيات به زبان عرب پيش از اسلام و مخصوصا تيرهي مضر از قريش است. و ما ميدانيم قرآن در عين بلاغت معني و فصاحت لفظ از صناعتهائي چون سجع، موازنه، اطناب، ايجاز، کنايه و مانند آن برخوردار است. باري آثار مانده از عرب جاهلي درست باشد يا نه، و در اين آثار صناعتهاي لفظي ديده شود يا نه، آنچه مسلم است هنگامي که قرآن نازل شد و عرب در مقابل فصاحت و بلاغت آن درماند و به بلندي لفظ و معني آن اقرار کرد، ترکيب آيات، معياري براي رسائي گفتار خطيبان و گويندگان عرب گرديد، چندانکه خفاي اسلام و اديبان مسلمان نيز بحکم موانست و يا بر طريق صناعت کوشيدند تا کلمات و فقرههاي قرآن را در خطبهها و نوشتههاي خود تضمين کنند، يا معني آيات قرآن را در قالب الفاظي ديگر انشاء نمايند. ناگفته نبايد گذاشت که اين تاثير را در خطبههاي بعض خلفاي صدر اسلام بروشني در نمييابيم. يکي از آن جهت که شمار خطبههائي که از آنان بما رسيده چندان نيست و ديگر اينکه اين خطبههاي اندک آن چنان که سادگي و بساطت عصر را حکايت ميکند، توجه نداشتن گوينده را بآراستن کلام و استفاده از صنعتهاي لفظي نيز نشان ميدهد. اما هنوز قرن چهارم هجري به پايان نرسيده بود که خطبهها عموما به تضمين آيات قرن و تقليد از سبک اين گفتار آسماني آراسته گشت. نمونه هر چه روشنتر اين تاثير را در ادبيات عصر عباسي مخصوصا پس از تدوين علم بلاغت و معاني بيان و توجه خطيبان به استفاده از اين صنعت نيک ميبينيم. اگر بخواهيم نمونههائي از اين خطبهها بياوريم سخن طولاني خواهد شد، و سياقت نوشته از دست خواهد رفت. تنها يک نمونه را که در يکي از شناخته ترين متنهاي مصنوع فارسي آمده است متذکر ميشوم. نظامي عروضي نويسد: «اما در روزگار ما از خلفاء بني عباس ابن المستظهر، المسترشد بالله اميرالمومنين طيب الله تربته و رفع في الجنان رتبته...» چون به کرمانشاهان رسيد روز آدينه خطبهاي کرد... که بعد از صحابه رضوان الله عليهم اجمعين که تلامذه نقطهي نبوت بودند و شارع کلمات جوامع الحکم، هيچکس فصلي بدين جزالت و فصاحت ندارد: «فوضنا امورنا الي آل سلجوق فبرزوا علينا فطال عليهم الامد فقست قلوبهم و کثير منهم فاسقون».[3]. اين نمونه چنانکه ميبينيم مربوط به قرن پنجم و دورهي بلوغ کامل ادبيات فارسي و عربي است و تقريبا دو قرن پيش از اين تاريخ خطيبان در گفتار خود نظير چنين صنعت را فراوان بکار بردهاند اما اين نمونه را هر چند متاخر است فقط از آن جهت آورديم که با ادبيات فارسي پيوند دارد و در يکي از متنهاي مصنوع اين زبان آمده است. نويسندگان و گويندگان ايراني که پيش از تشرف بدين مبين اسلام و آشنائي با قرآن کريم و [صفحه 3] حديثهاي نبوي و امثال عرب، خود از فرهنگي پخته و پيشرفته بهره مند بودند، و ادبيات آنان در بسياري شاخهها بارور شده بود، همين که با منبع فياض قرآن و معدن پر مايهي سخنان رسول اکرم و ائمه اطهار عليهم السلام آشنا گشتند، کوشيدند تا، اين گوهرهاي درخشان را دره القلادهي گفتهها و نوشتههاي خويش سازند و آنان که در پروردن نثر فارسي و آراستن هر چه بيشتر اين زبان به زيورهاي لفظي و معنوي تعهدي داشتند مخصوصا توجه بدين نکته را توصيه ميکردند. عنصر المعالي کيکاوس بن اسکندر بن قابوس بن وشمگير در ضمن اندرهائي که به فرزند خود گيلان شاه ميدهد و مجموع اين اندرزها در کتابي بنام «قابوس نامه» فراهم آمده و مکرر به چاپ رسيده است، و در باب آئين دبيري و شرط کاتب چنين نويسد: «و نامهي خود را باستعارات و آيات قرآن و اخبار رسول عليهالسلام آراسته دار و اگر نامه پارسي بود پارسي مطلق منبيس که ناخوش بود خاصه پارسي دري که نه معروف بود، آن خود نبايد نبشت بهيچ حال، که خود ناگفته بهتر از گفته بود»[4] و نيز نظامي عروضي آنجا که از فن دبيري سخن ميگويد و شرايط دبيري را بر ميشمارد چنين نويسد: «پس عادت بايد کرد بخواندن کلام رب العزه و اخبار مصطفي و آثار صحابه و امثال عرب و کلات عجم».[5]. از جمله نويسندگان مشهور ايراني در قرن چهارم هچري که بدين دقيقه اهتمام خاص داشتهاند ابن العميد و صاحب ابن عباد و بديع الزمان همداني را بايد نام برد. در ترجمه احوال صاحب ميخوانيم که چون مردي از خاصگان خود را زنداني کرد فرمود تا او را در دارالضرب که در همسايگي او بود نگاهداشتند. روزي صاحب بر فراز بام رفت و بدار الضرب نگريست زنداني ندا داد «فاطلع فرآه في سواء الجحيم»[6] صاحب خنديد و گفت «اخسئوا فيها و لا تکلمون»[7] و بديع الزمان همداني هنگامي که در مقامات خود در وصف، مبالغت را به نهايت ميرساند چنين ميگويد:[8]. «و انتم يا مجوس هذه الامه تعيشون جبرا و تموتون صبرا و تساقون الي المقدور قهرا و لو کنتم في بيوتکم لبرز الذين کتب عليهم القتل الي مضاجعهم... انکم اخبث من ابليس دينا قال رب بما اغويتني...»[9]. اگر بخواهم نمونههاي تضمين و اقتباس و يا نقل بمعني اديبان و مترسلان ايراني را در قرن سوم و چهارم هجري از قرآن کريم نشان دهيم خود مقالهاي گسترده و بلکه کتابي مفصل خواهد شد و چون موضوع اصلي سخن ما نهجالبلاغه و استفادهي اديبان از گفتار مولي اميرالمومنين علي عليهالسلام است، بدان ميپردازيم. [صفحه 4] با اطمينان خاطر ميتوان گفت پس از قرآن کريم گويندگان و نويسندگان ايراني از هيچ گفتهاي باندازهي گفتار علي بهره نبردهاند و هيچ زيور ارزندهاي را چون سخنان او نيافتهاند تا آرايش گفتهها و نوشتههاي خود سازند. بي هيچ تعصب بايد اعتراف کرد که نامهها و گفتارهاي اميرالمومنين علي عليهالسلام پس از قرآن کريم عاليترين نمونهي نثر مصنوع عربي است. اين حقيقتي است که اديبان و مترسلان در زبان و ادبيات عرب از هزار سال پيش تا امروز بدان اعتراف کردهاند و آنچه سبب شد اديبان عرب و جز عرب از قرن سوم هجري بگرد آوري فقرههاي کوتاه سخنان امام توجه کنند، همين زيبائيهاي لفظي و معنوي اين گفتههاست. زکي مبارک پس از آنکه نثر فني را در عصر اسلامي توصيف ميکند و از ايجاز و اطناب سخن ميگويد چنين مينويسد: «نامههاي علي بن ابيطالب و خطبهها و وصيت نامه و عهد نامههاي او از چنين صنعت برخوردار است. علي هنگامي که پيمان نامه مينويسد، گفتار را طولاني ميسازد چه پيمان نامه دستورهاي سياسي منطقهاي را که حاکم بدانجا اعزام ميشود در بر دارد، اما گاهي که براي خاصگان خود نامه مينويسد عبارت نامهها کوتاهست، چه در اين گونه موارد موجبي براي طولاني ساختن گفتار نيست».[10]. قرنها پيش از آنکه شريف رضي خطبهها و نامهها و سخنان کوتاه امام را در کتاب «نهجالبلاغه» گرد آورد اديبان و نويسندگان عرب ميکوشيدند تا آن سخنان را از بر کنند و معاني ابتکاري آن لفظها را در قالب لفظ هاي ديگر بريزند. عبدالحميد بن يحي عامري کاتب مروان بن محمد آخرين خليفه اموي که به سال 132 هجري قمري کشته شد و دربارهي او گفتهاند کتابت با عبدالحميد آغاز و با ابن عميد پايان يافت و نوشتههاي او در بلاغت مثل است، گويد «هفتاد خطبه از خطبههاي اصلع»[11] از بر کردم و اين خطبهها در ذهنم چون چشمهاي پي در پي جوشيد.[12]. ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ که بحق او را از ائمهي ادب عرب شمردهاند و مسعود وي را فصيح ترين نويسندگان سلف دانسته در ذيل اين فقره از سخنان علي ( ع) «قيمه کل امري ما يحسنه»[13]. چنين نويسد: اگر از اين نوشته جز همين کلمه نداشتيم، آن را شافي، کافي بسنده و بي نياز کننده مييافتيم بلکه آن را افزون از کفايت و منتهي به غايت ميديديم و نيکوترين سخن آنست که اندک آن ترا ز بسيار بي نياز سازد و معني آن در ظاهر لفظ باشد.[14]. ابن نباته عبدالرحيم بن محمد بن اسماعيل که به سيف الدولهي حمدان بستگي داشت گفته است: «از خطابهها گنجي از بر کردم که هر چه از آن بردارم نميکاهد و افزون ميشود، و بيشتر آنچه از بر کردم يکصد فصل از موعظههاي علي بن ابي طالب است».[15]. [صفحه 5] زکي مبارک در کتاب النثر الفني هنگام بحث از سبک صابي[16] در تحرير رسالهها پس از ذکر اين عبارت از مختار رسائل صابي. «لا تحده الصفات و لا تحوزه الجهات. و لا تحصره قراره مکان و لا يغيره مرور زمان. و لا تثمله العيون بنواظرها و لا تتخيله القلوب بخواطرها فاطر السموات و ما تظل. و خالق الاض و ما تقل. الدي دل بلطيف صنعته علي جليل حکمته و بين بجلي برهانه عن خفي وجدانه. و استغني بالقدره عن الاعوان و استعلي بالعزه عن الاقران البعيد عن کل معددل و مضارع. الممتنع علي کل مطاول و مقارع. الدائم الذي لا يزول و لا يحول. العادل الذي لا يظلم و لا يجور. الکريم الذي لا يضن و لا يبخل. الحليم الذي لا يعجل و لا يجهل. ذلکم الله ربکم فادعوه مخلصين له الدين».[17]. چنين گويد: اگر ما اين عبارتها را با همانند آن که شريف رضي از گفتار علي آورده برابر کنيم، ميبينيم صابي و شريف رضي هر دو از يک آبشخور سيراب شدهاند...[18]. در تاييد نوشته زکي مبارک و براي استفاضهي بيشتر خواننده اين مقاله، فقرههائي از يکي از خطبههاي اميرالمومنين (ع) را که مضمون صابي با معني آن همانند و در الفاظ مغاير است، نقل ميکنيم تا خواننده بداند آنچه مولف کتاب النثر الفني نوشته درست است. «قدر ما خلق فاحکم تقديره و دبره فالطف تدبيره. و وجهه لوجهته فلم يبعد حدود منزلته و لم يقصر دون الانتهاء الي غايته و لم يستصعب اذ امر بالمضي علي ارادته. فکيف و انما صدرت الاور عن مشيئته. المنشي اصناف الاشياء بلا رويه فکر آل اليها. و لا قريحه غريزه اضمر عليها و لا تجربه افادها من حوادث الدهور. و لا شريک اعانه علي ابتداع عجائب الامور. فتم خلقه بامره. و اذعن [صفحه 6] لطاعته. و اجاب الي دعوته...»[19]. و چه بسيار از کلمات قصار و خطبههاي آن حضرت که نثر صابي در الفاظ نيز با آن همانند است، و چنانکه زکي مبارک نويسد صابي از اين زلال صافي سيراب شده است. اگر خوانندهي متتبع فرصتي داشته باشد و در مضمون رسالههاي بديع الزمان همداني، ابوبکر خوارزمي صاحب ابن عباد دقت کند و يا شعرهاي ابوالفتح بستي و ابو سعيد رستمي و ديگران را بعين عنايت و دور از تعصب بنگرد، خواهد ديد که هر جا سخن از بحث ماوراء الطبيعه و شناخت خدا و يا نشان از موعظت و ارشاد و يا گفتار در پند و اندرز و يا اثر از سياست ملک و تدبير است، جلوهاي است از گفتار علي عليهالسلام. و اينک براي نمونه، چند بيت از نونيهي معروف ابوالفتح بستي[20] را که به «عنوان الحکم» معروف است با فقرههائي از سخنان اميرالمومنين عليهالسلام که بستي هنگام سرودن قصيده آن را پيش چشم داشته است مينويسم: احسن الي الناس تستعبد قلوبهم و ان اساء مسيئي فليکن لک في من يتق الل يحمد في عواقبه من کان للخير مناعا فليس له من جاد بالمال مال الناس قاطبه من کان للعقل سلطان عليه غدا من يزرع الشر يحصد في عواقبه دع التکاسل في الخيرات تطلبها اينک در اين فقرههاي کوتاه از سخنان اميرالمومنين علي عليهالسلام نيک بنگريد و هر فقره را با شعر بستي و ترجمهي جاجرمي مقايسه فرمائيد تا معلوم شود که الهام دهندهي بستي در آن قصيده سخنان امام است: 1- من هان عليه بذل الاموال توجهت اليه الامال[29]. 2- من اتبع الاحسان بالاحسان و احتمل جنايات الاخوان و الجيران فقد اجمل البر.[30]. 3- من خاف الله آمنه من کل شيء[31]. 4- من يقبض يده عن عشيرته فانما يقبض يدا واحده عنهم و يقبض عنه ايدي کثيره منهم[32]. 5- من بذل معروفه مالت اليه القلوب[33]. 6- من استعان بالعقل سدده[34]. 7- من زرع العدوان حصد [صفحه 7] الخسران[35]. 8- دع ما لا يعنيک و اشتغل مهمک الذي ينجيک.[36]. پس از آنکه شريف رضي سخنان امام را از خطبه و نامه و فقرههاي کوتاه گرد آورد، سرمايهاي غني در دسترس اديبان و خطيبان و مترسلان نهاده شد. چنانکه ظاهرا توجه اديبان ايراني به فقرههاي کوتاه سخنان امام، پس از تاليف «مطلوب کل طالب من کلام علي بن ابي طالب» بوسيلهي رشيد وطواط است. بحث در اينکه آيا همه اين خطبهها و نامهها و سخنان کوتاه (کلمات قصار) که در مجموعهاي بنام «نهجالبلاغه» گرد آمده گفتار علي عليهالسلام است و يا برخي از گفتههاي ديگران نيز بنام حضرت ثبت شده از قرنها پيش آغاز گشته و تا امروز بقدر کافي پيرامون آن گفته و نوشتهاند. آنانکه در سخن شناسي و نقد ادبي نزد گويندگان عرب مکانتي دارند گواهي دادهاند که اين گوهرهاي گرانبها همه به يک گنجينه تعلق دارد! چنانکه ابن ابي الحديد در پايان شرح خطبهي شقشقيه از شيخ خود مصدق بن شبيب واسطي و او از ابن خشاب عبدالله بن احمد روايت کند که بدو گفتم بسياري از مردم ميپندارند که اين خطبه از رضي است. گفت رضي کجا و چنين اسلوب سخن کجا؟ من سبک رضي را ميدانم... بخدا سوگند اين خطبه را در کتابهائي که دويست سال پيش از رضي نوشته شده ديدم.[37]. آنچه مسلم است بسياري از خطبهها و يا فقرههاي کوتاه سخنان علي عليهالسلام در اسنادي که قرنها پيش از گرد آوري نهجالبلاغه نوشته شده موجود است[38] و اديبان و مترسلان عرب مستقيم و يا غير مستقيم در آرايش نوشتهها و گفتههاي خود از آن خطبهها بهره بردارند. صدها سال اين بهره برداري از تضمين، اقتباس و يا نقل به معني خواه براي نويسندگان عرب و خواه نويسندگان و منشيان ايراني بزبان عربي بود. چه در قرنهاي نخستين ورود اسلام در ايران، اديبان ايراني بيشتر آثار خود را به عربي مينوشتند. يکي از آن جهت که زبان عربي زبان قرآن و دين بود، ديگر آنکه ميخواستند مسلمانان غير ايراني نيز از حاصل فکر آنان بهره مند گردند. پس از آنکه زبان دري گسترش يافت و شاعران و نويسندگان شعر و نثر خود را بدين زبان آغاز کردند، کمتر ديواني و يا کتابي را ميبينيم که شاعر يا نويسندهي آن، گفتار خود را به فقرهاي يا فقرههائي از سخنان امام زينت نداده و جملههاي کوتاه علي را چون گوهر در سلک نظم و يا نثر خود نکشيده باشد! ناگفته نماند که زمينه بحث ما در اين مقاله محدود به آغاز قرن هفتم هچري است و ميدانيم که در اين چند قرن تشيع در ايران کافي نداشت، بدين جهت سخنان علي عليهالسلام و ائمهي معصومين براي بيشتر مردم ايران حتي دانش آموختگان چنانکه بايد شناخته نبود [صفحه 8] و يا اوضاع وقت اجازه نقل آن را نميداد! متاسفانه بسياري از ذخيرههاي ادب فارسي هنوز به چاپ نرسيده و نسخههاي خطي نيز در دسترس همه کس نيست اين بنده با قلت وقت و ناتواني مزاج با تتبع کوتاهي در چند کناب منظوم و منثور توانست نمونهاي از تاثير و يا تضمين و يا اقتباس اديبان ايراني از سخنان اميرالمومنين علي عليهالسلام را در معرض مطالعه علاقمندان بگذارد. مسلما متتبع پر حوصله که از وسعت زمان هم برخوردار باشد ميتواند نمونههاي بيشتري را بيابد: استاد سخن ابوالقاسم فردوسي طوسي متوفاي 416 هجري قمري. کساني که فرصت تتبع و دقت در شاهنامه فردوسي را نداشتهاند، و تنها با نام آن آشنا هستند و يا چند داستان افسانه آميز اين کتاب را خواندهاند، شايد چنين تصور کنند که تمام همت اين شاعر بزرگ ايراني بر ستودن معدودي جهان خوار ستمگر افسانهاي مقصور بوده است، و از اينکه ميبينيد فردوسي را در شمار اقتباس کنندگان از نهجالبلاغه آوردهام تعجب نمايند. اين مقاله براي منظوري خاص نوشته ميشود و من هيچگونه تعهدي ندارم که بگويم فردوسي در سرودن شاهنامه خدا و حقيقت را ميخواسته است يا مقام و دنيا را، اين کار وظيفهي شاهنامه شناسان و جاي آن تاريخ ادبيات فارسي است. اما در اينجا از نشتن يک نکته ناگزيرم و آن اينست که شاهنامه سراپا افسانه سرائي نيست. در اين کتاب خواه در آغاز داستان و خواه در سر فصلها و يا هنگام تشريح مضمون پيامها و نامههاي سران به يکديگر، بارها به صفات خدا، آفرينش آسمان و زمين، رستن گياهها و ريزش باران، پيدايش انسان دادگري و فرجام ستمگري اشارت و بلکه تصريح شده است. در اين موردهاست که آشنايان به نهجالبلاغه و بهره مندان از سخنان پيشواي متقيان بخوبي در مييابند که فردوسي در نظم چنين بيتها خطبههاي علي عليهالسلام را پيش چشم داشته است. بايد توجه داشت که هر چند گرد آوري نهجالبلاغه بوسيلهي شريف رضي در همان سالهاست که استاد طوسي کتاب خود را به نظم آورده است، اما چنانکه نوشتيم خطبههاي اميرالمومنين علي عليهالسلام بخاطر جمال لفظ و کمال معني قرنها پيش از شريف رضي بين اديبان و عالمان مشهور و معروف بوده است و چنانکه زکي مبارک گويد[39] صابي در رسائل خود از سخنان آن حضرت فراوان بهره برده است. بنابر اين باحتمال قوي و بلکه بظن اطميناني ميتوان گفت استاد طوسي که خود شاعري شيعي مذهب است و براي نشان دادن علاقه و ارادت [صفحه 9] خود به مولاي متقيان از جان نهراسيد و در چنان زمان پر تعصب گويد: خردمند گيتي چو دريا نهاد چو هفتاد کشتي درو ساخته ميان يکي خوب کشتي عروس پيمبر بدو اندرون با علي اگر خلد خواهي بديگر سراي گرت زين بد آيد گناه من است برين زادم و هم برين بگذرم ميبينيم که کمتر از ابو اسحاق صابي به سخنان علي (ع) دلبستگي نداشته است. اينک به چند نمونه از مضمونهائي که از سخنان امام گرفته شده است توجه فرمايند: که يزدان ز ناچيز چيز آفريد و زو مايهي گوهر آمد چهار يکي آتشي برشده تابناک نخستين که آتش ز جنبش دميد وز آن پس ز آرام سردي نمود چو اين چار گوهر بجاي آمدند گهرها يک اندر دگر ساخته پديد آمد اين گنبد تيز رو فلکها يک اندر دگر بسته شد و اينک در اين خطبه و يا ترجمهي آن دقت فرمائيد: «ثم انشاء سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء و سکائک الهواء. فاجري فيها ماء متلاطما تياره متراکما زخاره. حمله علي متن الريح العاصفه و الزعزع القاصفه فارمها برده و سلطها علي شده و قرنها الي حده. الهواء من تحتها فتيق. و الماء من فوقها دفيق. ثم انشا سبحانه ريحا اعنقم مهبها... فسوي منه سبع سموات جعل سفلاهن موجا مکفوفا و عليا هن سقفا محفوظا و سمکا مرفوعا بغير عمد يدعمها».[41]. [صفحه 10] تا ببينيم آيا ميتوان گفت که سخن سراي ايراني با اين خطبه آشنا نبوده و در نظم آن بيتها به معني آن توجه نداشته است؟ و يا اين بيتها: ز نام و نشان و گمان برتر است به بينندگان آفريننده را نيابد بد و نيز انديشه راه خرد را و جان را همي سنجد او بدين آلت و راي و جان و روان که به نظر ميرسد استاد سخن هنگام نظم آن بدين خطبه توجه داشته است. «و دلت علبه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصر... لم يطلع العقول علي تحديد صفته و لم يحجبها عن واجب معرفته».[43]. «ما وحده من کيفه و لا حقيقته اصاب من مثله. و لا اياه عني من شبهه و لا صمده من اشار اليه و توهمه...» «لا يشمل بحد و لا يحسب بعد و انما تحد الادوات انفسها و تشير الالات الي نظائرها...» «لا تناله الاوهام فقتدره و لا تتوهمه الفطن فتصوره».[44]. و نيز اين بيتها: بياورد گاو از چراگاه خويش بپستانش بر دست ماليد و گفت تهي ديد پستان گاوش ز شير چنين گفت با شوي کاي کد خداي ستمکاره شد شهريار جهان بدو گفت شوي از چه گويي همي؟ بدو گفت زن کاي گرانمايه شوي [صفحه 11] ز گردون نابد ببايست مه به پستانهاش شود شير خشک ز ناو ريا آشکارا شود بدشت اندرون گرگ مردم خورد شود خايه در زير مرغان تباه که شرحي است مفصل بر اين فقره کوتاه از سخنان امام «اذا تغير السلطان تغير الزمان».[46]. ناصر خسرو قبادياتي متولد 394 متوفاي 481 هجري قمري متکلم، شار و نويسنده بزرگ که مذهب اسماعيلي داشته و به خاندان رسول و اهلبيت ارادتي خاص ميورزيده است. در ديوان اين شاعر مضمونها و اندرزهاي فراوان توان ديد که ترجمه و يا ماخوذ از کلام مولي اميرالمومنين است. چون با نوشتن همه اين موارد سخن بدرازا ميکشد تنها چند مضمون را که آقاي دکتر مهدي محقق استاد دانشگاه تهران در کتاب تحليل اشعار ناصر خسرو ياد آور شده ثبت ميکنيم. قيمت هر کس بقدر علم اوست همچنين گفتست اميرالمومنين[47] که ماخوذ است از اين سخن «قيمه کل امرء ما يحسنه».[48]. گر طلاقي بدهي اين زن رعنا را که متاثر است از اين عبارت «يا دنيا يا دنيا اليک عني... قدر طلقتک ثلاثا لا رجعه فيها[50]. چند ناگاهان بچاه اندر فتاد که ماخوذ است از اين عبارت «من حفر لاخيه المومن بئرا وقع فيه».[52]. بررس بکارها به شکيبائي که ماخوذ است از اين فقره «لا يعدم الصبور الظفرو ان طال به الزمان[54]. بر طريق راست رو چون باد گردنده مباش که ماخوذ است از اين عبارت... همج رعاء اتباع کل ناعق يميلون مع کل ريح[56]. روي نيارم سوي جهان که نيارم [صفحه 12] هر که بدانست خوي او ز حکيمان که ماخوذ است از اين عبارت «مثل الدنيا کمثل الحيه لين مسها و السم التاقع في جوفها. يهوي اليها الغر الجاهل. و يحذرها ذو اللب العاقل».[58]. مرا بر سخن پادشاهي و امر که ماخوذ است از اين فقره «انا لامراء الکلام»[60]. کليله و دمنهي بهرامشاهي تاليف خواجه نصر الله ابن محمد بن عبدالحميد منشي بهرامشاه غزنوي که ترجمهاي است از کليله و دمنه عربي. اين کتاب به سالهاي 540 -538 هجري نوشته شده. چنان که مرحوم مجتبي مينوي در مقدمه کليله نوشته است[61] بيش از بيست تن از نويسندگان پس از نصر الله منشي کتاب خود را به تقليد او نوشته و از نثر وي متاثر بودهاند. و اين تاثير بر قدرت نويسنده را بر انشاء معاني بديع و چيره دستي او را در تحرير نثر مصنوع مسلم ميدارد. اما اين منشي توانا آنجا که ميخواهد استحکام معني و لفظ را در انشاء خود به نهايت رساند و وقع آن را در ذهن خواننده هر چه موثرتر سازد، به آيهاي از قرآن کريم و يا فقرهاي از سخنان اميرالمومنين علي عليهالسلام استشهاد ميکند و اينک چند مورد از تضمينهاي اين کتاب: چون نقش واقعه و صورت حادثه پيدا آمد، در آن غافل و جاهل و دوربين و عاقل يکسان باشند و زبان نبوي از اين معني عبارت کند: «الامور تشابهت مقبله فاذا ادبرت عرفها الجاهل کما يعرفها العاقل»[62]. مترجم کليله عبارت فوق را به رسول اکرم نسبت داده است ولي عبارت زير: «ان الامور اذا تشابهت اعتبر آخرها باولها»: از کلام علي عليهالسلام است.[63]. و نيز نويسد: نه از عقل و کياست او (زاغ) ايشان را فايدهاي حاصل آمد و نه او بخرد و حصافت خويش از اين بلا فرج يافت... و اميرالمومنين علي کرم الله وجهه ميگويد «لا راي لمن لا يطاع».[64]. و در جاي ديگر چنين آورده است: بوزنه را ريبتي افتاد که پيغامبر گفته است صلي الله عليه و آله و سلم «العاقل يبصر بقلبه ما لا يبصر الجاهل بعينه».[65]. نصر الله منشي اين عبارت را به پيغمبر (ص) منسوب دانسته است، اما اين [صفحه 13] مضمون بدين عبارت کلام علي عليهالسلام است: «العالم ينظر بقلبه و خاطره و الجاهل ينظر بعينه و ناظره»[66] در اين کار تعجيل بايد کرد تا فرصت فوت نشود «فان الفرص تمرصر السحاب».[67].
در قرن اخير که گروهي از شرق شناسان مغرب زمين تتبع و بحثهاي خود را به ادبيات عرب اختصاص دادند، بر سر مسالههائي چند بين آنان پيکار در گرفت. هر دو دسته بخاطر روشنگري حقيقت، و يا بکرسي نشاندن سخن خود، تا آنجا که توانستند برابر يکديگر ايستادند.
فطالما استعبد الانسان احسان[21].
عروض زلته صفح و غفران[22].
و يکفه شر من عزوا و من هانوا[23].
علي الحقيقه خلان و اخدان[24].
اليه و المال للانسان فتان[25].
و ما علي نفسه للحرص سلطان[26].
ندامه و لحصد الزرع ابان[27].
فليس يسعد للخيرات کسلان[28].
برانگيخته موج از او تند باد
همه بادبانها برافراخته
برآراسته همچو چشم خروس
همه اهلبيت و نبي و وصي
بنزد نبي و وصي گير جاي
چنين دان و اين راه راه من است
يقين دان که خاک پي حيدرم
بدان تا توانائي آمد پديد
برآورده بي رنج و بي روزگار
ميان باد و آب از بر تيره خاک
ز گرميش پس خشکي آمد پديد
ز سردي همان باز تري فزود
ز بهر سپنجي سراي آمدند...
ز هر گونه گردي بر افراخته
شگفتي نمايندهي نوبنو...
بجنبيد چون کار پيوسته شد[40].
نگارندهي بر شده گوهر است
نبيني مرنجان دو بيننده را
که او برتر از نام و از جايگاه
در انديشهي سخته کي سنجد او
صور آفريننده را کي توان[42].
فراوان گيا برد و بنهاد پيش
بنام خداوند بي يار و جفت
دل ميزبان جوان گشت پير
دل شاه گيتي دگر شد براي
دلش دوش پيچان شد اندر نهان
بفال بد اندر چه جويي همي؟
مرا بيهده نيست اين گفتگوي
چو بيدادگر شد جهاندار شاه
نبويد بنافه دورن نيز مشک
دل نرم چون سنگ خارا شود
خردمند برگزيد از بي خبرد
بهر آنگه که بيدادگر گشت شاه[45].
دان که چون مردان کاري بکني کاري[49].
آنکه او مر ديگران را چاه کند[51].
زيرا که نصرت است شکيبا را[53].
گاه با باد شمال و گاه با باد صبا[55].
کاين بسوي من بتر ز گرسنه مارست
همره اين مار صعب رفعت نيارست[57].
ز من نيست بل کز رسولست و آل[59].
صفحه 2، 3، 4، 5، 6، 7، 8، 9، 10، 11، 12، 13.
اعلمت من حملوا علي الا عواد جبل هوي لو خرفي البحر اغتدي ما کنت اعلم قبل حطک في الثري ديوان چاپ مطبعهي ادبيهي بيروت 1307. «دانستي چه کسي را بر چوبها (تابوت) برداشتند؟. ديدي شمع جمع چگونه خاموش شد؟. کوهي فرو ريخت که اگر بدريا فرود ميآمد از صدمت آن پي در پي کف برميآورد. پيش از آنکه تو در دل خاک نهان شوي نميدانستم خاک کوههاي بزرگ را بزير ميگيرد.» اين قصيده در هشتاد و سه بيت است و مضمون هر بيت از ديگري بهتر. و چون بر او خرده گرفتند که شريفي عالم چون تو، چگونه مردي صابي را اين چنين ميستايد؟ گفت علم او را ستودم. ابن خلکان و ياقوت و سمعاني او را به فضل و ادب ستودهاند و دولتشاه در تذکره نويسد «شيخ جليل ابوالفتح بستي از اکابر روز و ملاي روزگار است و در زمان محمود سبکتکين بود. بستي به عربي و فارسي شعر سروده است» و دولتشاه نويسد: اشعار فارسي را بغايت متين و مصنوع ميگويد. کن نکوئي که بدل خلق ترا بنده شوند . . . . . . . .
ارايت کيف خباضياء النادي
من وقعه متتابع الا زباد
ان الثري يعلو علي الاطواد...
کادمي بندهي لطف و کرم و احسانست
جرم او عفو بفرماي که او نادانست
باز دارندهي بدها ز پيش بزدانست
هيچکس نبود اگر چند که چند که با اخوانست
مال فتنه است چنين فتنه شدن خذلانست
عقل سلطان بودش با خردش پيمانست
ترسد از عاقبت آنشخص که او دهقانست
نيک بخت آنکه بخيرات تنش کلانست