آيينه حديث
«من لم تکن مودته في الله فاحذره، فان مودته لئيمه و صحبته مشومه[2] هر که در راه خدا با تو دوستي نيکند از او بترس، زيرا که دوستياش پست و همنشيني با وي زشت است». حسد، کوته نظري دوست است: «من صغر الهمه حسد الصديق علي النعمه[3] رشک بردن دوست بر نعمت (داده شده از طرف خدا به دوستش) از کوچکي همت است». مواسات به مال: «لا تعدن صديقا من لم يواس بماله[4] آن کس که با مالش با تو مواسات نميکند، دوستش مشمار». [صفحه 51] بد اخلاقي عامل تباهي دوستي: «من ساء خلقه اعوزه الصديق و الرفيق[5] هر که بد اخلاق باشد، دوست و رفيق، او را نادار و بيچاره کند». آزار و خشم دوست: «اذا احتشم المومن اخاه فقد فارقه[6] به خشم آوردن و شرمنده ساختن دوست، مقدمهي جدايي است». دوستي و بي وفايي: «لا تمنحن ودک من لا وفاء له[7] دوستي خود را به بي وفا مبخش». دوست بي سود: «من لا تنفعک صداقته ضرتک[8] هر که دوستياش به تو سودي ندهد، دشمنياش به تو زيان رساند». بدبيني عامل دشمني: «من غلب غليه سوء الظن لم يترک بينه و بين خليل صلحا[9] بدگماني بر هر که غلبه کند، ميان او و دوستش ديگر صلحي باقي نگذارد». دوستي و عيبجويي: «فيکف بالعائب الذي عاب اخاه و عيره ببلواه[10] چگونه ادعاي دوستي ميکند، کسي که از برادرش عيبجويي ميکند و او را به بلايي که گرفتار شده سرزنش مينمايد؟» نتيجهي سبک شمردن دوست: «من استخف بمواليه استثقل وطاه [صفحه 52] معاديه[11] هر که دوستانش را سبک شمرد، تاخت و تاز دشمنان برايش گران تمام شود». نتيجهي ياري ندادن دوست: «من نام عن نصره وليه انتبه بوطاه عدوه[12] هر که از ياري دوستش بخوابد (و دوستش را ياري نکند) تاختن و لگد مال کردن دشمن او را بيدار سازد». نتيجهي دوستي با ابلهان: «ينبغي ان يهان مغتنم موده الحمقي[13] کسي که دوستي ابلهان را غنيمت ميشمارد سزاوار خوار گرديدن است». اطاعت از سخن چين: «من اطاع الواشي ضيع الصديق[14] کسي که از گفتهي سخن چين دروغ پرداز اطاعت کند دوستي براي خود باقي نميگذارد». بدون دوست: «ليس لبخيل حبيب[15] بخيل را دوستي نيست». دوست بخيل: «لا خير في صديق ضنين[16] در دوست بيخل خيري نيست». خواري بخيل: «البخيل ذليل بين اعزته[17] بخيل در ميان دوستانش خوار است». [صفحه 53] بيماري حسد: «حسد الصديق من سقم الموده[18] حسادت نسبت به دوست، دليل بيماري و غير واقعي بودن دوستي است». تکبر: «ليس للمتکبر صديق[19] شخص گردن کش يار و دوستي ندارد». لجاجت ممنوع: «و اياک ان تحمع بک مطيه اللجاج[20] مبادا هرگز بر مرکب سرکشي و لجاجت سوار شوي». سوء استفاده به بهانهي صميميت: «و لا تضيعن حق اخيک اتکالا علي ما بينک و بينه، فانه ليس لک باخ من اضعت حقه[21] به اتکاي روابط صميمانه و دوستانه، حق برادرت را ضايع مکن و زيرا پا مگذار، زيرا کسي که حق او را ضايع کني برادرت نخواهد بود». رعايت نکردن حق دوست: «لم يتصف بالمروه من لم يرع ذمه او دائه و ينصف اعداءه[22] کسي که رعايت ذمه و حق دوستانش را نکند، به مروت و مردانگي موصوف نيست و با دشمنانش با انصاف رفتار ننمايد». بدترين خيانت: «غايه الخيانه خيانه الخل الودود و نقض العهود[23] بالاترين درجهي خيانتکاري، خيانت کردن دوست مهربان و شکستن [صفحه 54] عهدها و پيمانهاست». نشانهي پيمان شکني: «غش الصديق و الغدر بالمواثيق من خيانه العهد[24] ناخالصي دوست و خيانت به پيمان از خيانت در عهد است». نکوهش بي انصافي: «قليل من الاخوان من ينصف[25] کمتر کسي از دوستان است که با انصاف باشد». نکوهش حسد و اذيت و آزار: «فان راي احدکم لا خيه غفيره في اهل او مال او نفس فلا تکونن له فتنه[26] اگر يکي از شما در دوستان خود برتري در همسر و مال و فرزند ببيند نبايد موجب اذيت و آزار آنها گردد و بر او حسد بورزد». توقع بيجا از دوست: «من لم يرض من صديقه الا بايثاره علي نفسه دام سخطه[27] خود پسند ناداني که از رفيق خويش توقع بيجا ميکند و در رفاقت از وي خشنود نميگردد، مگر آن که شخصيت خود را ناديده انگارد و رفيق نادان را بر خود ترجيح دهد همواره در خشم و ناراحتي خواهد ماند، زيرا هيچ رفيق عاقلي به اين گذشت احمقانه تن نميدهد». [صفحه 55] بد رفتاري ممنوع: «وليس جزاء من سرک ان تسوءه[28] پاداش دوستي که تو را خوشحال کرده است، اين نيست که با او بد رفتار باشي». [صفحه 57]
دوستي غير خدا: «کل موده مبنيه علي غير ذات الله سبحانه ضلال و الاعتماد عليها محال[1] هر دوستي که بنايش براي غير خاطر خدا باشد، آن دوستي گمراهي و تکيه کردن بر آن مشکل و محال است».
صفحه 51، 52، 53، 54، 55، 57.