خطبه 183-خطاب به برج بن مسهر











خطبه 183-خطاب به برج بن مسهر



[صفحه 62]

ز راه طنز روزي (برج مسهر) که از خيل خوارج بود و شاعر چنان لا حکم الا لله او گفت که گوش شاه از او آن گفته بشنفت بدان نامردک بي‏دانش و هوش بزد بانگ و بگفتا باش خاموش الا اي آنکه چون دندان پيشين بيفتاده ز دستت گوهر دين بحق سوگند آن دم که نمايان حقيقت شد چنان خورشيد رخشان تو کاکنون گشته بيخويش و سرمست به قدري بود شخصت کوچک و پست که هر اندازه کردي داد و فرياد به حرفت گوش هرگز کس نمي‏داد کشيد از دل ولي چون نعره باطل تو را محکم شد از بهر سخن دل بسان شاخ بز کز موزند سر زدي سر از ميان اي مرده ابتر تو چون شخصيتي بارز نداري دهان به کز سخن بر هم گذاري


صفحه 62.