دفاع از جان پيامبر











دفاع از جان پيامبر



در اُحُد، در يورش دو جانبه قريش پس از نافرماني کمانداران، و کشته شدن مسلمانان، وکشته شدن شخصي که به پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شباهت داشت، وفرار کردن ياران، علي عليه السلام مي فرمايد:

«از چپ و راست، مشرکين قريش يورش مي آوردند، آنها را مي کشتم و به فرار وادارشان مي کردم، يک وقت متوجّه شدم که رسول خدا در ميدان نيست، با خود فکرکردم که آيا خدا او را به آسمان برده است؟ پس تصميم گرفتم آنقدر جنگ کنم تا کشته شوم.

در گرما گرم جنگ پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم را ديدم که در ميان کشتگان بي رمق افتاده است، فوراً آن حضرت رابه کناري آوردم.

تا چشم پيامبر به من افتاد،

فرمود: از ياران چه خبر؟.

گفتم: جمعي کشته و بسياري فرار کردند.»

با هم صحبت مي کرديم که ناگهان گروهي به رسول خدا حمله کردند،

پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمود:

يا علي شرّ اينها را از من دور کن.

به آنان حمله کردم، برخي را زخمي و برخي ديگر را کشتم که فرار کردند.

چون خدمت پيامبر رسيدم فرمود:

آيا نمي شنوي ستايش فرشتگان را؟ فرشته اي ندا مي دهد و مي گويد:

لا فَتي اِلاّ عَلِيّ لا سَيْف اِلاّ ذُوالْفَقار

(جوانمردي جز علي و شمشيري جز ذوالفقار نيست)

خوشحال شدم و گريستم و بر اين نعمت، خدا را شکر کردم.»[1] .









  1. کشف الغمّه، و حديقة الشيعه ص 146.