آيه اولي الأمر


يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً

***

اي کساني که ايمان آورده ايد, از خدا اطاعت کنيد و از رسول و اولوالأمر خويش فرمان بريد. و چون در امري اختلاف کرديد -اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد- به خدا و پيامبر رجوع کنيد. در اين خير شماست و سرانجامي بهتر دارد.

***

ايـن آيـه و چـنـد آيـه بـعـد، دربـاره يـكـى از مـهـمـتـريـن مـسـائل اسـلامـى ، يـعـنـى مـسـاءله رهـبـرى بـحـث مـى كـنـد و مـراجـع واقـعـى مـسـلمـيـن را در مسائل مختلف دينى و اجتماعى مشخص ‍ مى سازد.

نـخـسـت بـه مـردم بـا ايمان دستور مى دهد كه از خداوند اطاعت كنند، بديهى است براى يك فـرد بـا ايـمـان هـمـه اطـاعتها بايد به اطاعت پروردگار منتهى شود، و هر گونه رهبرى بـايـد از ذات پاك او سرچشمه گيرد، و طبق فرمان او باشد، زيرا حاكم و مالك تكوينى جـهان هستى او است ، و هر گونه حاكميت و مالكيت بايد به فرمان او باشد (يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله ).

در مـرحـله بـعـد، فـرمـان بـه پـيـروى از پـيـامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دهد، پـيـامـبـرى كـه مـعـصوم است و هرگز از روى هوى و هوس ، سخن نمى گويد، پيامبرى كه نماينده خدا در ميان مردم است و سخن او سخن خدا است ، و اين منصب و موقعيت را خداوند به او داده است ، بنابراين اطاعت از خداوند، مقتضاى خالقيت و حاكميت ذات اوولى اطـاعـت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مولود فرمان پروردگار است و به تـعـبـيـر ديگر خداوند واجب الاطاعة بالذات است ، و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) واجب الاطاعه بالغير و شايد تكرار اطيعوا در آيه اشاره به همين موضوع يعنى تفاوت دو اطاعت دارد (و اطيعوا الرسول )

و مرحله سوم فرمان به اطاعت از ((اولواالامر)) مى دهد كه از متن جامعه اسلامى برخاسته و حافظ دين و دنياى مردم است .

اولواالامر چه كسانى هستند؟!

درباره اينكه منظور از اولواالامر چيست در ميان مفسران اسلام سخن بسيار است كه مى توان آن را در چند جمله خلاصه كرد:

1 - جـمـعـى از مـفـسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اولواالامر زمامداران و حكام و مصادر در امـورنـد، در هـر زمـان و در هـر مـحـيـط، و هـيـچ گـونـه اسـتـثـنـايـى بـراى آن قـايـل نـشـده انـد و نـتـيـجـه آن ايـن اسـت كـه مـسـلمـانـان مـوظف باشند از هر حكومتى به هر شكل پيروى كنند، حتى اگر حكومت مغول باشد.

2 - بـعـضـى ديـگـر از مـفـسـران مـانـنـد نـويـسـنـده تـفـسـيـر المـنـار و تـفـسـيـر فـى ظلال القرآن و بعضى ديگر معتقدند كه منظور از اولوا الامر نمايندگان عموم طبقات ، حكام و زمامداران و علما و صاحب منصبان در تمام شئون زندگى مردم هستند، اما نه بطور مطلق و بدون قيد و شرط بلكه اطاعت آنها مشروط به اين است كه بر خلاف احكام و مقررات اسلام نبوده باشد.

3 - بـه عـقـيـده بـعـضـى ديـگـر منظور از اولى الامر زمامداران معنوى و فكرى يعنى علما و دانـشـمـنـدانـنـد، دانـشـمـنـدانـى كـه عـادل بـاشـنـد و بـه مـحـتـويـات كـتـاب و سـنت آگاهى كامل داشته باشند.

4 - بـعـضـى از مـفـسران اهل تسنن معتقدند كه منظور از اين كلمه منحصرا خلفاى چهارگانه نـخـسـتـيـنـنـد، و غـيـر آنها را شامل نمى شود، و بنابر اين در اعصار ديگر ولى الامر وجود خارجى نخواهد داشت .

5 - بـعضى ديگر از مفسران ، اولواالامر را به معنى صحابه و ياران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى دانند.

6 - احتمال ديگرى كه در تفسير اولواالامر گفته شده اين است كه منظور فرماندهان لشكر اسلامند.

7 - همه مفسران شيعه در اين زمينه اتفاق نظر دارند كه منظور از اولوا الامر، امامان معصوم مـيباشند كه رهبرى مادى و معنوى جامعه اسلامى ، در تمام شئون زندگى از طرف خداوند و پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بـه آنـهـا سـپـرده شـده اسـت ، و غـيـر آنـهـا را شـامـل نمى شود، و البته كسانى كه از طرف آنها به مقامى منصوب شوند و پستى را در جـامـعـه اسلامى به عهده بگيرند، با شروط معينى اطاعت آنها لازم است نه به خاطر اينكه اولواالامرند، بلكه به خاطر اينكه نمايندگان اولواالامر مى باشند.

اكنون به بررسى تفاسير فوق به طور فشرده مى پردازيم :

شك نيست كه تفسير اول به هيچ وجه با مفهوم آيه و روح تعليمات اسلام سازگار نيست و مـمـكـن نـيست كه پيروى از هر حكومتى بدون قيد و شرط در رديف اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) باشد، و به همين دليل علاوه بر مفسران شيعه ، مفسران بزرگ اهل تسنن نيز آن را نفى كرده اند.

و امـا تـفـسـيـر دوم نيز با اطلاق آيه شريفه سازگار نيست ، زيرا آيه اطاعت اولواالامر را بدون قيد و شرط لازم و واجب شمرده است .

تـفـسـيـر سـوم يـعـنـى تـفـسـيـر اولواالامـر بـه عـلمـا و دانـشـمـنـدان عـادل و آگـاه از كـتـاب و سـنـت نـيـز بـا اطلاق آيه سازگار نيست ، زيرا پيروى از علما و دانـشـمـنـدان ، شـرائطـى دارد از جـمـله ايـنـكـه گـفـتـار آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، بنابراين اگر آنها مرتكب اشـتباهى شوند (چون معصوم نيستند و اشتباه مى كنند) و يا به هر علت ديگر از حق منحرف شـونـد، اطـاعـت آنـهـا لازم نـيـست ، در صورتى كه آيه اطاعت اولواالامر را به طور مطلق ، هـمـانـند اطاعت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم )، لازم شمرده است ، به علاوه اطاعت از دانـشـمـنـدان در احكامى است كه از كتاب و سنت استفاده كرده اند بنا بر اين چيزى جز اطاعت خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) نخواهد بود، و نيازى به ذكر ندارد.

تـفـسـيـر چـهـارم ( منحصر ساختن به خلفاى چهارگانه نخستين ) مفهومش اين است كه امروز مصداقى براى اولوا الامر در ميان مسلمانان وجود نداشته باشد، به علاوه هيچگونه دليلى براى اين تخصيص در دست نيست .

تـفـسـيـر پـنـجم و ششم يعنى اختصاص دادن به صحابه و يا فرماندهان لشكر نيز همين اشكال را دارد يعنى هيچگونه دليلى بر اين تخصيص نيز در دست نيست .

جـمـعـى از مـفسران اهل تسنن مانند محمد عبده دانشمند معروف مصرى به پيروى از بعضى از كـلمـات مـفسر معروف فخر رازى خواسته اند، احتمال دوم (اولواالامر همه نمايندگان طبقات مـخـتـلف جـامـعه اسلامى اعم از علماء، حكام و نمايندگان طبقات ديگر است ) را با چند قيد و شـرط بپذيرند، از جمله اينكه مسلمان باشند (آنچنان كه از كلمه ((منكم )) در آيه استفاده مـى شـود) و حـكـم آنها بر خلاف كتاب و سنت نباشد، و از روى اختيار حكم كنند نه اجبار، و مـوافـق بـا مصالح مسلمين حكم نمايند، و از مسائلى سخن گويند كه حق دخالت در آن داشته بـاشـند (نه مانند عبادات كه مقررات ثابت و معينى در اسلام دارند) و در مساءلهاى كه حكم مـى كـنـنـد، نص خاصى از شرع نرسيده باشد و علاوه بر همه اينها به طور اتفاق نظر بدهند .

و از آنـجـا كه آنها معتقدند مجموع امت يا مجموع نمايندگان آنها گرفتار اشتباه و خطا نمى شوند و به عبارت ديگر مجموع امت معصومند، نتيجه اين شروط آن مى شود كه اطاعت از چنين حكمى به طور مطلق و بدون هيچگونه قيد و شرط همانند اطاعت از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) لازم باشد، (و نتيجه اين سخن حـجـت بـودن اجـمـاع اسـت ) ولى بايد توجه داشت كه اين تفسير نيز اشكالات متعددى دارد، زيرا:

اولا - اتـفـاق نـظـر در مـسـائل اجـتـماعى در موارد بسيار كمى روى مى دهد، و بنابر اين يك بلاتكليفى و نابسامانى در غالب شئون مسلمين بطور دائم وجود خواهد داشت ، و اگر آنها نـظريه اكثريت را بخواهند بپذيرند، اين اشكال پيش مى آيد اكثريت هيچگاه معصوم نيست ، و بنابراين اطاعت از آن به طور مطلق لازم نميباشد .

ثانيا - در علم اصول ثابت شده ، كه هيچگونه دليلى بر معصوم بودن مجموع امت ، منهاى وجود امام معصوم ، در دست نيست .

ثـالثـا - يـكـى از شـرائطى كه طرفداران اين تفسير ذكر كرده بودند اين بود كه حكم آنـهـا بـر خـلاف كـتـاب و سنت نباشد، بايد ديد تشخيص اين موضوع كه حكم مخالف سنت اسـت يـا نيست با چه اشخاصى است ، حتما با مجتهدان و علماى آگاه از كتاب و سنت است ، و نـتـيـجـه ايـن سـخـن آن خـواهد بود كه اطاعت از اولوا الامر بدون اجازه مجتهدان و علماء جايز نـبـاشـد، بـلكـه اطـاعـت آنها بالاتر از اطاعت اولوا الامر باشد و اين با ظاهر آيه شريفه سازگار نيست .

درست است كه آنها علما و دانشمندان را نيز جزء اولوا الامر گرفتهاند، ولى در حقيقت مطابق ايـن تـفـسـيـر عـلمـا و مـجـتهدان به عنوان ناظر و مرجع عاليتر از ساير نمايندگان طبقات شـنـاخـته شده اند نه مرجعى در رديف آنها، زيرا علما و دانشمندان بايد بر كار ديگران از نظر موافقت با كتاب و سنت نظارت داشته باشند و به اين ترتيب مرجع عالى آنها خواهند بود و اين با تفسير فوق سازگار نيست .

بـنـابـرايـن تـفـسـيـر فـوق از جـهـات مـتـعـددى مـواجـه بـا اشكال است :

و تنها تفسيرى كه از اشكالات گذشته سالم ميماند تفسير هفتم يعنى تفسيراولوا الامـر بـه رهـبران و امامان معصوم است ، زيرا اين تفسير با اطلاق وجوب اطاعت كه از آيه فوق استفاده ميشود كاملا سازگار است ، چون مقام عصمت امام ، او را از هر گونه خطا و اشـتـبـاه و گـنـاه حـفـظ مـيكند، و به اين ترتيب فرمان او همانند فرمان پيامبر (صلى الله عـليه و آله و سلم ) بدون هيچگونه قيد و شرطى واجب الاطاعه است ، و سزاوار است كه در رديـف اطـاعـت او قـرار گـيـرد و حـتـى بـدون تـكـرار اطـيـعـوا عـطـف بـر رسـول شـود. جـالب تـوجـه ايـنـكـه بـعـضـى از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل تـسـنـن از جـمـله مـفـسـر مـعـروف فـخـر رازى در آغـاز سـخـنـش در ذيل اين آيه ، به اين حقيقت اعتراف كرده ، ميگويد:

((كسى كه خدا اطاعت او را به طور قطع و بدون چون و چرا لازم بشمرد حتما بايد معصوم بـاشد، زيرا اگر معصوم از خطا نباشد به هنگامى كه مرتكب اشتباهى ميشود خداوند اطاعت او را لازم شمرده ، و پيروى از او را در انجام خطا لازم دانسته ، و اين خود يك نوع تضاد در حـكـم الهـى ايـجـاد مـيـكـنـد، زيـرا از يـك طـرف انـجـام آن عـمـل مـمـنوع است ، و از طرف ديگر پيروى از اولوا الامر لازم است ، و اين موجب اجتماع امر و نهى ميشود.

بنابراين از يك طرف ميبينيم خداوند اطاعت فرمان اولوا الامر را بدون هيچ قيد و شرط لازم دانسته و از طرف ديگر اگر اولوا الامر معصوم از خطا نباشند چنين فرمانى صحيح نيست ، از ايـن مـقـدمـه چـنـيـن استفاده ميكنيم كه اولوا الامر كه در آيه فوق به آنها اشاره شده حتما بايد معصوم بوده باشند .

فخر رازى سپس چنين ادامه ميدهد كه اين معصوم يا مجموع امت است و يا بعضى از امت اسلام ، احتمال دوم قابل قبول نيست ، زيرا ما بايد اين بعض را بشناسيم و به او دسترس ‍ داشته باشيم ، در حالى كه چنين نيست و چون اين احتمال از بين برود، تنها احتمال اول باقى ميماند كه معصوم مجموع اين امت است ، و اين خود دليـلى اسـت بـر ايـنـكـه اجـمـاع و اتـفـاق امـت حـجـت و قابل قبول است ، و از دلائل معتبر محسوب ميشود.

هـمـانـطـور كـه مـى بـيـنـيـم فـخـر رازى بـا ايـنـكـه مـعـروف بـه اشـكـالتـراشـى در مـسـائل مـخـتـلف عـلمى است دلالت آيه را بر اينكه اولوا الامر بايد افراد معصومى باشند پـذيـرفـتـه اسـت ، مـنـتـهـا از آنـجـا كـه آشـنـائى بـه مـكـتـب اهـل بـيـت (عـليـهـمـالسـلام ) و امـامـان و رهـبـران ايـن مـكـتـب نـداشـتـه ايـن احـتـمـال را كه اولوا الامر اشخاص معينى از امت بوده باشند ناديده گرفته است ، و ناچار شـده كـه اولوا الامـر را بـه مـعـنى مجموع امت (يا نمايندگان عموم طبقات مسلمانان ) تفسير كـنـد، در حالى كه اين احتمال قابل قبول نيست ، زيرا همانطور كه گفتيم اولوا الامر بايد رهـبـر جـامـعـه اسـلامـى بـاشـد و حـكـومـت اسـلامـى و حـل و فـصـل مـشـكـلات مـسـلمـيـن بـه وسـيـله او انـجـام شود و ميدانيم حكومت دستجمعى عموم و حتى نـمـايـنـدگـان آنـهـا بـه صـورت اتـفـاق آراء عـمـلا امـكـانـپـذيـر نـيـسـت ، زيـرا در مـسـائل مـخـتـلف اجـتـمـاعـى و سـيـاسى و فرهنگى و اخلاقى و اقتصادى كه مسلمانان با آن روبـرو هـسـتـنـد، به دست آوردن اتفاق آراء همه امت يا نمايندگان آنها غالبا ممكن نيست ، و پـيروى از اكثريت نيز پيروى از اولوا الامر محسوب نميشود، بنا بر اين لازمه سخن فخر رازى و كـسانى كه از دانشمندان معاصر عقيده او را تعقيب كرده اند اين ميشود كه عملا اطاعت از اولوا الامر تعطيل گردد، و يا به - صورت يك موضوع بسيار نادر و استثنائى درآيد. از مـجـموع بيانات فوق نتيجه ميگيريم كه آيه شريفه تنها رهبرى پيشوايان معصوم كه جمعى از امت را تشكيل ميدهند اثبات ميكند . (دقت كنيد)

پاسخ چند سؤ ال

در ايـنـجـا ايـرادهـائى بـه تـفسير فوق شده كه از نظر رعايت بى طرفى در بحث بايد مطرح گردد:

1 - اگـر مـنـظـور از اولوا الامر، امامان معصوم باشند با كلمه اولى كه به معنى جمع است سازگار نيست ، زيرا امام معصوم در هر زمان يك نفر بيش نمى باشد.

پاسخ اين سؤ ال چنين است زيرا امام معصوم در هر زمان اگر چه يك نفر بيش نيست ولى در مـجموع زمانها افراد متعددى را تشكيل ميدهند و ميدانيم آيه تنها وظيفه مردم يك زمان را تعيين نميكند.

2 - اولوا الامـر مـطـابـق ايـن مـعـنـى در زمـان پـيـامـبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) وجود نداشته ، و در اين صورت چگونه فرمان به اطاعت از وى داده شده است ؟

پاسخ اين سؤ ال از گفته بالا نيز روشن ميشود، زيرا آيه منحصر به زمان معينى نيست و وظـيـفـه مـسلمانان را در تمام اعصار و قرون روشن ميسازد، و به عبارت ديگر ميتوانيم چنين بـگوئيم كه اولوا الامر در زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) خود پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) بود زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم ) دو منصب داشـت يـكـى مـنـصـب رسـالت كـه در آيـه بـه عـنـوان اطـيـعـوا الرسـول از او يـاد شـده و ديـگـر مـنـصب رهبرى و زمامدارى امت اسلامى كه قرآن به عنوان اولوا الامـر از آن يـاد كـرده ، بـنـابـراين پيشوا و رهبر معصوم در زمان پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) خـود پـيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بود كه علاوه بر منصب رسالت و ابلاغ احكام اسلام ، اين منصب را نيز به عهده داشت ، و شايد تكرار نشدن اطيعوا در بـيـن رسـول و اولوا الامر خالى از اشاره به اين معنى نباشد، و به عبارت ديگر منصب رسـالت و مـنـصـب اولوا الامرى دو منصب مختلف است كه در وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) يكجا جمع شده ولى در امام از هم جدا شده است و امام تنها منصب دوم را دارد.

3 - اگـر مـنـظـور از اولوا الامـر امـامـان و رهـبـران مـعـصـوم اسـت ، پـس چـرا در ذيل آيه كه مسئله تنازع و اختلاف مسلمانان را بيان ميكند ميگويد: ((فان تنازعتم فى شى ء فـردوه الى الله و الرسـول ان كـنـتـم تـومـنـون بـالله و اليـوم الاخـر ذلك خير و احسن تاويلا: اگر در چيزى اختلاف كرديد آن را به خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) ارجـاع دهـيـد اگـر ايـمـان به پروردگار و روز بازپسين داريد، اين براى شما بهتر و پايان و عاقبتش نيكوتر است -

هـمـانـطـور كـه مـيـبـيـنـيـم در ايـنـجـا سـخـنـى از اولوا الامـر بـه مـيـان نـيـامـده و مـرجـع حل اختلاف تنها خدا ( كتاب الله ، قرآن ) و پيامبر (سنت ) معرفى شده است .

در پاسخ اين ايراد بايد گفت : ((اولا)) اين ايراد مخصوص تفسير دانشمندان شيعه نيست بـلكـه بـه سـاير تفسيرها نيز با كمى دقت متوجه ميشود و ثانيا شكى نيست كه منظور از اخـتـلاف و تـنـازع در جـمـله فـوق ، اخـتـلاف و تـنـازع در احـكـام اسـت نـه در مـسـائل مـربـوط بـه جـزئيـات حـكـومـت و رهـبـرى مـسـلمـيـن ، زيـرا در ايـن مـسـائل مـسـلمـا بـايـد از اولوا الامـر اطـاعـت كـرد (هـمـانـطـور كـه در جـمـله اول آيـه تـصـريـح شده ) بنابراين منظور از آن اختلاف در احكام و قوانين كلى اسلام است كه تشريع آن با خدا و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) است زيرا ميدانيم امام فقط مـجـرى احـكـام است ، نه قانونى وضع ميكند، و نه نسخ ميكند، بلكه همواره در مسير اجراى احـكـام خـدا و سـنـت پـيـامـبـر (صـلى الله عـليـه و آله و سـلم ) است ، و لذا در احاديث اهلبيت (عـليـهمالسلام ) ميخوانيم كه اگر از ما سخنى بر خلاف كتاب الله و سخن پيامبر (صلى الله عـليـه و آله و سـلم ) نـقـل كـردنـد هـرگـز نـپـذيـريـد، مـحـال اسـت مـا چـيـزى بـر خـلاف كـتاب الله و سنت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) بگوئيم ، بنا بر اين نخستين مرجع حل اختلاف مردم در احكام و قوانين اسلامى خدا و پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) است كه بر او وحى ميشود و اگر امامان معصوم بيان حكم مـيـكـنـنـد، آن نـيز از خودشان نيست بلكه از كتاب الله و يا علم و دانشى است كه از پيامبر (صـلى الله عـليـه و آله و سلم ) به آنها رسيده است و به اين ترتيب علت عدم ذكر اولوا الامر در رديف مراجع حل اختلاف در احكام روشن ميگردد.

گواهى احاديث

در مـنـابـع اسـلامى نيز احاديثى وارد شده كه تفسير اولوا الامر را به امامان اهلبيت تاييد ميكند از جمله :

مـفـسـر مـشـهـور اسـلامـى ابـو حـيـان انـدلسـى مـغـربـى ( مـتـوفـى سـال 756 ) در تـفسير بحر المحيط مينويسد كه اين آيه در حق على (عليهالسلام ) و ائمه اهلبيت (عليهمالسلام ) نازل گرديده است .

1 - دانـشـمـنـد اهـل تـسـنـن ابـو بـكـر بـن مـؤ مـن الشـيـرازى در رسـاله اعـتـقـاد (طـبـق نـقـل مـنـاقـب كـاشـى ) از ابـن عـبـاس نـقـل مـيـكند كه آيه فوق درباره على (عليه السلام ) نـازل شـد، هـنـگـامـى كـه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) او را (در غزوه تبوك ) در مـدينه بجاى خود گذارد، على (عليه السلام ) عرض كرد: اى پيامبر ! آيا مرا همانند زنان و كودكان در شهر قرار ميدهى ؟ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود:

((امـا تـرضـى ان تـكـون مـنـى بـمـنـزلة هـارون مـن مـوسـى حـيـن قـال اخـلفـنى فى قومى و اصلح فقال عزوجل و اولى الامر منكم :)) آيا دوست ندارى نسبت بـه مـن هـمـانـنـد هارون (برادر موسى ) نسبت به موسى (عليه السلام ) بوده باشى ، آن زمـانـى كـه مـوسى به او گفت : در ميان بنى اسرائيل جانشين من باش و اصلاح كن ، سپس خداوند عزوجل فرمود: و اولى الامر منكم .

شـيـخ سـليـمـان حـنـفـى قـنـدوزى كـه از دانـشـمـنـدان مـعـروف اهـل تـسـنـن اسـت در كـتـاب يـنـابـيـع المـودة از كـتـاب مـنـاقب از ((سليم بن قيس هلالى )) نـقـل مـى كند كه روزى مردى به خدمت على (عليه السلام ) آمد و پرسيد: كمترين چيزى كه انسان در پرتو آن جزء مومنان خواهد شد چه چيز است ؟ و نيز كمترين چيزى كه با آن جزء كافران و يا گمراهان ميگردد كدام است ؟

امام فرمود : اما كمترين چيزى كه انسان به سبب آن در زمره گمراهان درمى آيد اين است كه حجت و نماينده خدا و شاهد و گواه او را كه اطاعت و ولايت او لازم است نشناسد،

آن مرد گفت : ((يا اميرالمؤ منين )) آنها را براى من معرفى كن ،

عـلى (عـليـهـالسلام ) فرمود : همانها كه خداوند در رديف خود و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سـلم ) قـرار داده و فـرمـوده ((يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا اطـيـعـوا الله و اطـيـعـوا الرسول و اولى الامر منكم .))

آن مرد گفت فدايت شوم باز هم روشنتر بفرما

عـلى (عـليـه السلام ) فرمود: همانهائى كه رسول خدا در موارد مختلف و در خطبه روز آخر عـمـرش از آنها ياد كرده و فرمود : ((انى تركت فيكم امرين لن تضلوا بعدى ان تمسكتم بهما كتاب الله و عترتى اهلبيتى ؛ من در ميان شما دو چيز بيادگار گذاشتم كه اگر دست به دامن آنها بزنيد هرگز بعد از من گمراه نخواهيد شد كتاب خدا و خاندانم )).

2 - و نـيـز هـمـان دانشمند در كتاب ((ينابيع المودة )) مى نويسد كه صاحب كتاب مناقب از تـفـسـيـر مـجـاهـد نـقـل كـرده كـه ايـن آيـه در بـاره عـلى (عـليـه السـلام ) نازل شده است .

3 - روايـات متعددى در منابع شيعه مانند كتاب كافى و تفسير عياشى و كتب صدوق و غير آن نقل شده كه همگى گواهى مى دهند كه منظور از ((اولواالامر)) ائمه معصومين مى باشند و حتى در بعضى از آنها نام امامان يك يك صريحا ذكر شده است .

***

سوره نساء, آيه 59