آيه اهل الذکر (2)


وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ

***

ما پيش از تو به رسالت نفرستاديم مگر مرداني را که به آنها وحي مي کرديم و اگر خود نمي دانيد از اهل کتاب بپرسيد.

***

اهل ذكر كيانند؟

بدون شك ((اهل ذكر)) از نظر مفهوم لغوى ، تمام آگاهان و مطلعان را در بر ميگيرد و آيه فوق بيانگر يك قانون كلى عقلائى در مورد ((رجوع جاهل به عالم )) است ، هر چند مورد و مصداق آيه ، دانشمندان اهل كتاب بودند ولى اين مانع كليت قانون نيست .

به همين دليل دانشمندان و فقهاى اسلام به اين آيه براى مساله جواز تقليد از مجتهدان اسلامى استدلال كرده اند.

و اگر مى بينيم در رواياتى كه از طرق اهلبيت (عليهمالسلام ) به ما رسيده ، اهل ذكر به على ( عليه السلام ) يا ساير امامان اهلبيت (عليهمالسلام ) تفسير شده به معنى انحصار نيست ، بلكه بيان واضحترين مصداقهاى اين قانون كلى است .

توضيح بيشتر را در اين باره ، در تفسير آيه 43 سوره نحل (جلد 11 صفحه 240 تا 246) مطالعه فرمائيد.

آيه بعد توضيح بيشترى در مورد بشر بودن پيامبران مى دهد و مى گويد: ((ما پيامبران را پيكرهائى كه غذا نخورند قرار نداديم و آنها هرگز عمر جاويدان نداشتند)) (و ما جعلناهم جسدا لا ياكلون الطعام و ما كانوا خالدين ).

جمله ((لا ياكلون الطعام )) اشاره به چيزى است كه در جاى ديگر از قرآن در ارتباط با همين ايراد آمده است : و قالوا ما لهذا الرسول ياكل الطعام و يمشى فى الاسواق : چرا اين پيامبر غذا ميخورد و در بازارها راه مى رود؟! (فرقان - 7).

جمله ((ما كانوا خالدين )) نيز تكميلى بر همين معنى است ، چرا كه مشركان ميگفتند: خوب بود بجاى بشر فرشتهاى فرستاده ميشد، فرشتهاى كه عمر جاودان داشته باشد و دست مرگ به دامان او دراز نشود! قرآن در پاسخ آنها مى گويد: هيچيك از پيامبران پيشين عمر جاويدان نداشتند كه پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) داشته باشد.

به هر حال بدون شك - همانگونه كه بارها گفته ايم - رهبر انسانها بايد از جنس خودشان باشد، با همان غرائز، عواطف ، احساسها، نيازها، و علاقه ها، تا دردهاى آنها را لمس كند، و بهترين طريق درمان را با الهام گرفتن از تعليماتش انتخاب نمايد، تا الگو و اسوهاى براى همه انسانها باشد و حجت را بر همه تمام كند.

سپس به عنوان تهديد و هشدارى به منكران سرسخت و لجوج چنين مى گويد: ما به پيامبرانمان وعده داده بوديم كه آنها را از چنگال دشمنان رهائى بخشيم و نقشه هاى آنها را نقش بر آب كنيم ، آرى ((ما سرانجام به اين وعده خود وفا كرديم و صدق آن را آشكار ساختيم ، آنها و تمام كسانى را كه ميخواستيم نجات داديم و مسرفان را هلاك نموديم ))! (ثم صدقناهم الوعد فانجيناهم و من نشاء و اهلكنا المسرفين ).

آرى همانگونه كه سنت ما انتخاب كردن رهبران بشر از ميان افراد بشر بود، اين هم سنت ما بود كه در برابر توطئه هاى مخالفان از آنها حمايت كنيم و اگر اندرزهاى پيدرپى در آنها مؤ ثر نيفتاد، صفحه زمين را از لوث وجودشان پاك سازيم .

پيدا است كه منظور از ((و من نشاء)) (هر كه را بخواهيم ) خواستنى است كه بر معيار ايمان و عمل صالح دور ميزند، و نيز روشن است كه منظور از ((مسرفان )) در اينجا كسانى است كه در مورد خويشتن و جامعهاى كه در آن زندگى داشتند، اسراف كردند، از طريق انكار آيات الهى و تكذيب پيامبران .

لذا در جاى ديگر قرآن ميخوانيم : كذلك حقا علينا ننجى المؤ منين : ((اين گونه بر ما حق و لازم بود كه مؤ منان را نجات دهيم )) (يونس - 103).

در آخرين آيه مورد بحث در يك جمله كوتاه و پرمعنى ، به اكثر ايرادهاى مشركان مجددا پاسخ داده مى گويد: ((ما بر شما كتابى نازل كرديم كه وسيله بيدارى شما در آن است آيا تعقل نمى كنيد؟!)) (و لقد انزلنا اليكم كتابا فيه ذكركم ا فلا تعقلون ).

هر كس آيات اين كتاب را كه مايه تذكر و بيدارى دل و حركت انديشه و پاكى جامعه ها است بررسى كند به خوبى ميداند يك معجزه روشن و جاويدان است ، با وجود اين معجزه آشكار كه از جهات مختلف آثار اعجاز در آن نمايان است (از جهت جاذبه فوق العاده ، از جهت محتوى ، احكام و قوانين ، عقائد و معارف و...) آيا باز در انتظار ظهور معجزه ديگرى هستيد؟ كدام معجزه بهتر از اين ميتواند حقانيت دعوت پيامبر اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) را ثابت كند؟!

از اين گذشته آيات اين كتاب فرياد ميزند، كه سحر نيست ، واقعيت است و تعليمات پرمحتوا و جذاب ، آيا باز هم ميگوئيد سحر است ؟!

آيا ميتوان نسبت ((اضغاث احلام )) به اين آيات داد؟ خوابهاى پريشان و بيمعنى كجا و اين سخنان موزون و منسجم كجا؟

آيا ميتوان آن را دروغ و افترا شمرد؟ با اينكه آثار صدق از همه جاى آن نمايان است ؟

و آيا آورنده آن ((شاعر)) بوده ، در حالى كه شعر بر محور تخيل دور مى زند و آيات اين كتاب همه بر اساس واقعيتها است ؟!

كوتاه سخن اينكه دقت و بررسى در اين كتاب ثابت مى كند كه اين نسبتهاى ضد و نقيض ، وصله هائى است ناهمرنگ و سخنانى است مغرضانه و نابخردانه .

در اينكه كلمه ذ((كركم )) در آيه فوق به چه معنى است ، مفسران بيانات گوناگونى دارند:

بعضى گفته اند: منظور اين است كه آيات قرآن ، مايه تذكر و بيدارى انديشه هاى شما است ، چنانكه در جاى ديگر مى گويد: فذكر بالقرآن من يخاف وعيد: ((به وسيله اين قرآن كسانى را كه از مجازات الهى مى ترسند تذكر ده )) (ق - 45).

گروهى گفته اند: منظور اين است كه اين قرآن ، نام و آوازه شما را در دنيا بلند مى كند، يعنى مايه عز و شرف شما است ، شما مؤ منان و مسلمانان ، و يا شما قوم عرب ، كه قرآن به زبان شما نازل شده ، و اگر از شما گرفته شود، نام و نشانى در جهان نخواهيد داشت .

بعضى ديگر گفته اند: منظور اين است كه در اين قرآن آنچه مورد نياز شما در امر دين و دنيا است و يا در زمينه مكارم اخلاق است ، يادآورى شده . گرچه اين تفاسير منافاتى با يكديگر ندارد و ممكن است همه در تعبير ذكركم جمع باشند اما تفسير نخست روشنتر به نظر مى رسد.

و اگر گفته شود چگونه اين قرآن مايه بيدارى است ؟ در حالى كه بسيارى از مشركان شنيدند و بيدار نشدند، در پاسخ مى گوئيم : بيدار كننده بودن قرآن جنبه اجبارى و الزامى ندارد بلكه مشروط است به اينكه انسان خودش بخواهد و دريچه هاى قلبش را به روى آن بگشايد.

***

سوره انبياء, آيه 7