روح مناجات و نماز


رمضان بود و شب نوزدهم

ام كلثوم كنار پدرش

سفره گسترده به افطار على

شير و نان و نمك آورد برش

ميهمان، مظهر عدل و تقوى

ميزبان، دختر نيكو سيرش

على آن مرد مناجات و نماز

چونكه افتاد به آنها نظرش

چشمه ‏هاى غم او جوشان شد

ريخت زان منظره اشك از بصرش

گفت: در سفره من، كى ديدى

دو خورش، يا كه از آن بيشترش

نمك و شير، يكى را برگير

بنه از بهر پدر، آن دگرش

شير حق، عاقبت از شير گذشت

كه بشد نان و نمك، ماحضرش

حيدر از شوق شهادت، بيدار

در نظر، وعده پيغامبرش

كه شب نوزدهم، از رمضان

رسد از باغ شهادت ثمرش

بى قرار و نگران بود على

چون مسافر، كه به آخر سفرش

گاه از خانه برون مى ‏آمد

تا كى از راه رسد منتظرش

گه به صد شوق، نظر مى ‏فرمود

به سما و، به نجوم و قمرش

گاه در جذبه معراج نماز

بى خود از خويش و، جهان زير پرش

چه خبر داشت خدايا آن شب

كه على در هيجان از خبرش؟

ام كلثوم غمين و نگران

كاين شب تار، چه دارد سحرش؟

گشت آماده رفتن حيدر

مضطرب دختر خونين جگرش

چونكه از خانه برون مى ‏آمد

چفت در، بند گشود از كمرش

كه مرو يا على از خانه برون

تا سحر بگذرد و اين خطرش