بوتراب


سرخى رنگ وجه حق، به چهره سپيده شد

به روى خسته‏ ى فلق، خون خدا كشيده شد

ز انحناى سجده‏ اى، كمان محراب شكست

بيشتر از هلال مه، قامت غم خميده گشت

نغمه ‏ى حزن مى‏ زند، ناى نى شكسته دل

ز داغ آن كه از لبش، صوت خدا شنيده شد

به سوى بى نشان رود، كسى كه بيكرانه است

همان كه عشق و مستى از نگاهش آفريده شد

او كه كلام يار را، به طور بر كليم داد

از او به پيكر مسيح، روح خدا رسيده شد

همره هر پيمبرى، بوده هميشه در خفا

حبل هدايت بشر، ز بعد او بريده شد

به ضربت تيغ ستم، شكسته آيينه‏ ى حق

او كه به مرآت رخش، وجه خداى ديده شد

در همه عالم آشنا، غريب خطه ‏ى زمين

دگر به اوج بى كسى، به خاك آرميده شد

نقاب چهره مى ‏شود، تراب بوتراب را

كسى كه طعم غربت، جهان بر او چشيده شد

مويه كنان، ناله زنان، جمع تمام قدسيان

هر چه كه بوده در جنان، جامه به تن دريده شد

ز فرق بشكسته او، شكسته شد نماز عشق

به خاك محراب دعا، خون خدا چكيده شد

رود به سوى دلبرى، كه دل به او سپرده بود

دو عاشقى كه نامشان، به عشق برگزيده شد

نه خون سر كه خون دل، روان ز قلب حيدر است

كشته ‏ى داغ فاطمه شهيد يك شهيده شد