فاتح خيبر


بزم عشق من بر پا، در ميان خون‏ها شد

فرق من شكست اما، وجه حق مصفا شد

مست جرعه‏ ى نابم، بى قرار و بى تابم

در ميان محرابم، خون دل چو دريا شد

مست روى دلدارم »فزت« بر لبم دارم

گشته وقت ديدارم، موسم تماشا شد

گشته خون دل زارم، چاه غم بود يارم

شب هميشه بيدارم، بى كسى چه معنا شد

جارى از دلى محزون، مى ‏چكد ز فرقم خون

سوى حق روم گلگون، چهره ‏ام چه زيبا شد

بسترى ز غم دارم، زينبم بود يارم

او شده پرستارم، تا سحر به نجوا شد

فتح خندق و خيبر، كار راحت حيدر

ماندن پس از دلبر، قتل من همين جاشد

از جفاى ديرينه، ياد ضربت كينه

گشته چون قفس سينه، مرغ جان به آوا شد

من به ياد مسمارم، داغ فاطمه دارم

ذكر او شده كارم، هجر او غم افزا شد

فاطمه مه بدرم، فاطمه شب قدرم

من كه فاتح بدرم، خانه ‏ام چه غوغا شد

خيمه‏ ى غمش قائم، گشته در دلم دائم

كوچه بنى هاشم، قتلگاه زهرا شد

همسرم به پشت در، جاى من كشد كيفر

آن شهيده اطهر، جان نثار مولا شد

غصه ‏ها ز حد بيرون، ميخ در شده گلگون

خون سينه‏ ام محزون، يادگار اعدا شد

ياس من چو نيلوفر، بين شعله يك در

گشته غنچه ‏ام پرپر، در چو با لگد وا شد