جان بر لب


فرق سر را نگذاريد ببيند زينب

به تماشانگذاريد نشيند زينب

خوب دانم كه دگر آمده جانم بر لب

گر چه من رفتنيم ليك نفهمد زينب

پيش او صحبت جان دادن بابا نكنيد

زنده در خاطر زينب غم زهرا نكنيد

پيش او زخم سرم را نكنى باز طبيب

پيش او پرده ‏نگيريد از اين راز طبيب

دخترم همقدم ناله وغم خواهد بود

هرگز از ياد نبردم ز عدو روى كبود

مانده در خاطره ‏اش آن غم عظماى دگر

ناله ى مادر و ضرب لگد و آتش در

كربلا بيند و لب تشنگى و داغ حسين

در دل آتش ‏وخون مى ‏نگرد باغ حسين

طفلها را همه با صورت نيلى بيند

بر رخ فاطميان ضربت سيلى بيند

ز چنگ كهكشان ريزد ستاره

نفسهايش فتاده در شماره

همانى كه در از خيبر گرفته

دو دست خويش را بر سر گرفته

فتاده لرزه بر دستان جيدر

ز خون شد باغ گل دامان حيدر

حريم عاشقى پر گشته از ياس

زند بر هم كف افسوس عباس

الهى، اى كه بر دلها اميرى

تو باباى مرا از من نگيرى

حسين آن آفتاب بى قرينه

سر زينب نهاده روى سينه