مديون
خسته از خويشم و ممنون توام
به خدا تيغ كه مديون توام
گر چهاى تيغ دلم را خستى
خوب شد فرق مرا بشكستى
باشد اى تيغ به لب زمزمه ام
شادمانم كه چنان فاطمه ام
تا كه با رخ به زمين افتادم
بين ديوار و در آمد يادم
تازه فهميده ام آن پاك سرشت
ز چه رو پشت در خانه نشست
درد پا تا سر او سوخته بود
تا نسوزم لب خود دوخته بود