سخن آهسته


شدى عازم براى ديدن ياس

خزان مى ‏گردد از داغ تو احساس

دلم لرزيد وقتى پيش چشمم

سخن آهسته مى‏گفتى به عباس

بيا عباس دستت را ببوسم

بيا تا چشم مستت را ببوسم

عزيز جان من نور دو عينم

پس از من جان تو جان حسينم

رسيده جان به لب زين زخم كارى

به پايان آمده چشم انتظارى

روم با فرق تا ابرو شكسته

به سوى همسر پهلو شكسته

خداحافظ حسن اى نور ديده

عزيز فاطمه اى غم رسيده

پس من مى‏كشى محنت فراوان

پس از من جان تو جان يتيمان

غريبم كفن و دفنم كن شبانه

چو مادر بى صدا و مخفيانه

خداحافظ حسين كربلائى

كه ديگر آمده وقت جدايى

سرت بر نيزه ‏ها مى ‏بينم امشب

تنت را له ببينم زير مركب

الا اى زينب غم پرور من

حلالم كن هميشه ياور من

غريبى موج دارد در نگاهت

سفر رفتى خدا پشت و پناهت

اسيرى مى ‏روى در چنگ اغيار

به دست بسته بين كوچه بازار