كلام الله ناطق


دلبري دارم که باشد عالمي شيداي او يک جهان شيداي قد و قامت زيباي او

ماه تابان شرمگين گردد چو بيند عارضش مهر رخشان شرمسار از پرتو سيماي او

هر سري را از پي سودي سر سودا بود نيست سودايي مرا در سر بجز سوداي او

احمد مرسل، ابوالقاسم، محمد، مصطفي آن که باشد توتياي ديده خاک پاي او

چون طواف آخرين فرمود در بيت الحرام شد روان سوي مدينه موکب والاي او

هجده ذي الحجه وارد گشت در خمّ غدير جبرئيل آمد ز سوي خالق يکتاي او

گفت: «بلّغ في عليّ»، آنچه فرمايد خداي گرچه اين فرمان بود سوز دل اعداي او

هان علي را جانشين خويش کن در اين سفر عالمي را زنده کن ز افکار روشن راي او

امر حق فرمود اجرا حضرت ختمي مآب بود تکميل ديانت ضامن اجراي او

منبري فرمود سازند از جهاز اشتران تا در انظار همه باشد مشخص جاي او

قافله زد حلقه گرد قافله سالار خويش تا زند چنگي به حبل عروة الوثقاي او

رفت بر بالاي منبر «رحمة للعالمين» تا رسد بر گوش عالم خطبه غرّاي او

دست مولا را گرفت و گفت با صوت جلي هر که را مولا منم، باشد علي مولاي او

هست بالاي همه دست پسر عمم علي جز يدالله نيست دست ديگري بالاي او

او کلام الله ناطق باشد و بود از ازل ممتلي از باده حق ساغر ميناي او

لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار نيست در شان کسي جز شخص بي همتاي او

هر که در زير لوايش اين جهان گيرد قرار آن جهان ساکن بود در جنت الماواي او

آن که سرپيچي کند امروز از فرمان وي مي‎برد حسرت چو بيند نعمت فرداي او

تهنيت‎ها گفته شد اما پس از فوت نبي خدعه‎ها کردند با ابن عم و زهراي او

«پيروي» کي ره برد در ساحت خلد برين تا نباشد بر فراز نامه‎اش امضاي او

علي اکبر پيروي